-
تعداد ارسال ها
384 -
تاریخ عضویت
-
آخرین بازدید
-
روز های برد
21 -
Donations
0.00 USD
تمامی مطالب نوشته شده توسط هانیه پروین
-
اعلام پایان داستان کوتاه | انجمن نودهشتیا
هانیه پروین پاسخی برای سادات.۸۲ ارسال کرد در موضوع : داستان کوتاه
سلام عزیزمن تموم شدن داستان زیباتونو بهتون تبریک میگم💜 توی تالار زیر درخواست جلد بدید: https://forum.98ia.net/forum/18-درخواست-طراحی-کاور/ بعدش توی تاپیک پایین، اعلام کنید که داستانتون تموم شده: https://forum.98ia.net/topic/7-درخواست-ویراستار-رمان-تکمیل-شده/?do=getNewComment -
درخواست جلد دلنوشته حزن بی پایان | الناز سلمانی کاربر انجمن نودهشتیا
هانیه پروین پاسخی برای Alen ارسال کرد در موضوع : درخواست طراحی کاور
سلام دلبندم🩷 لطف کنید یک عکس ۱×۱ باکیفیت ارسال کنید- 5 پاسخ
-
- 1
-
-
اعلام پایان داستان کوتاه | انجمن نودهشتیا
هانیه پروین پاسخی برای سادات.۸۲ ارسال کرد در موضوع : داستان کوتاه
درود نویسنده محترم🩵 داستان برای انتشار روی سایت اصلی. باید حداقل ۱۵ پارت داشته باشه. داستان قشنگتون خیلی کوتاهه- 22 پاسخ
-
- 1
-
-
دلنوشته موعود منجی | تکمیل شده نودهشتیا
هانیه پروین پاسخی برای زری گل ارسال کرد در موضوع : درخواست ویراستاری
این هفته منتشر میشه✔️ -
اعلام پایان دلنوشته | انجمن نودهشتیا
هانیه پروین پاسخی برای هانیه پروین ارسال کرد در موضوع : دلنوشته
سلام عزیزمن تموم شدن دلنوشتهتونو بهتون تبریک میگم💜 توی تالار زیر درخواست جلد بدید: https://forum.98ia.net/forum/18-درخواست-طراحی-کاور/ بعدش توی تاپیک پایین، اعلام کنید که دلنوشتهتون تموم شده: https://forum.98ia.net/topic/7-درخواست-ویراستار-رمان-تکمیل-شده/?do=getNewComment -
رمان زندانبان از داماسپیا کاربر انجمن نودهشتیا منتشر شد!
هانیه پروین پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در معرفی آثار منتشر شده در سایت اصلی
اطلاعیه انتشار رمان جدید در نودهشتیا!! 📢زندانبان منتشر شد!! 🔹 نویسنده: damaspia از اعضای خلاق و توانمند انجمن نودهشتیا 🔹 ژانر: عاشقانه، تاریخی، فانتزی، اکشن، هیجانی 🔹 تعداد صفحات: 181 🖋 خلاصه: آرتمیس دختری که برای اینکه خودشو به باباش ثابت کنه وارد یک بازی خطرناک میشه و در نهایت به دست فرماندهی دشمن اسیر میشه اما خبر نداره که اون مرد چیزی بیشتر از یک فرماندهست… 📖 قسمتی از متن: سهند رندانه ابرو بالا انداخت و گفت: متوجه منظورت نمیشم داداش کوچولو!سیاوش دستانش را در جیب مشت کرد و در دل آرزو کرد که گردن سهند در میان انگشتانش بود. اما رو به سهند غرید: خودتو به نفهمی نزن سهند من اعصاب این مسخره بازیاتو ندارم!…بنال ببینم چه گندی زدی! 🔗 برای خواندن رمان، به لینک زیر مراجعه کنید: http://98ia-shop.ir/2025/03/08/دانلود-رایگان-رمان-زندانبان-از-داماسپ/ -
نیل در آتش ^^
-
مغازه خودکشی
- 16 پاسخ
-
- 1
-
-
تاج نفرین شده
- 16 پاسخ
-
- 1
-
-
ناتوان
-
دلنوشته موعود منجی | تکمیل شده نودهشتیا
هانیه پروین پاسخی برای زری گل ارسال کرد در موضوع : درخواست ویراستاری
https://biaupload.com/do.php?filename=org-1d65f937d58f1.pdf- 6 پاسخ
-
- 2
-
-
-
اعلام پایان دلنوشته | انجمن نودهشتیا
هانیه پروین پاسخی برای هانیه پروین ارسال کرد در موضوع : دلنوشته
سلام جانا تبریک میگم🩷 توی این لینک درخواست ویراستار بدید- 12 پاسخ
-
- 1
-
-
☘️درود خدمت اعضای خلاق و درجه یک نودهشتیا☘️ 💢از اینکه انجمن ما را برای انتشار آثار خود انتخاب کرده اید، نهایت تشکر را داریم. 💢 پس از اتمام نگارش دلنوشتهتون، توی این تاپیک اعلام بفرمایید تا کارهای انتشار اثرتون شروع بشه. و من الله توفیق
-
درخواست جلد دلنوشته موعودِ منجی | سایه مولوی کاربر انجمن نودهشتیا
هانیه پروین پاسخی برای سایه مولوی ارسال کرد در موضوع : درخواست طراحی کاور
@سایه مولوی جلدتون عزیزم -
درخواست جلد دلنوشته موعودِ منجی | سایه مولوی کاربر انجمن نودهشتیا
هانیه پروین پاسخی برای سایه مولوی ارسال کرد در موضوع : درخواست طراحی کاور
سلام عزیزم وقتتون بخیر باشه🩷 عکس پیشنهادیتون رو ارسال کنید لطفا- 4 پاسخ
-
- 1
-
-
رمان آخرین اصیل زاده از نگین کاربر انجمن نودهشتیا منتشر شد!
هانیه پروین پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در معرفی آثار منتشر شده در سایت اصلی
اطلاعیه انتشار رمان جدید در نودهشتیا!! 📢 آخرین اصیل زاده منتشر شد!! 🔹 نویسنده: @tiangein از اعضای خلاق و توانمند انجمن نودهشتیا 🔹 ژانر: عاشقانه، فانتزی، طنز 🔹 تعداد صفحات: 1002 🖋 خلاصه: در رمان آخرین اصیل زاده… اصیلا شر و شیطون، دخترخوانده مرد با نفوذ نظامی هست. که تو پایگاه همه از دست اذیت های خودش و گروهش عاجزن و پدرش برای اینکه ادبش کنه اونو همراه گروهش به وحشتناکترین پایگاهی میفرسته که همه ازش ترس دارن… 🌟 بخشی از مقدمه: آرتین:اصیل اول:قدرت جاذبه و سپر (ترکیب این دو میشه قدرت فرمان میتونه به بقیه دستور بده) آراد:اصیل دوم:یک هیلر هست زخمها رو درمان میکنه با نور با تاریکی میجنگه ایلای:اصیل سوم:قدرت رعد داره 📖 قسمتی از متن: با دردی که تو بدنش بود چشم هاش باز کرد. چهره کسی دید که داشت باهاش حرف میزد اما گوش هاش زنگ میزد و صداش نمی شنید و دید تاری به اطرافش داشت. کم کم صداها واسش قبل تشخیص شدن زیر لب گفت: -چه اتفاقی افتاده؟ 🔗 برای خواندن رمان، به لینک زیر مراجعه کنید: http://98ia-shop.ir/2025/03/01/دانلود-رایگان-رمان-آخرین-اصیل-زاده-از-ن/ -
درخواست کاور جلد رمان اِل تایلر | سارابهار کاربر نودهشتیا
هانیه پروین پاسخی برای سارابـهار ارسال کرد در موضوع : درخواست طراحی کاور
انجام شد- 7 پاسخ
-
- 1
-
-
درخواست کاور جلد رمان اِل تایلر | سارابهار کاربر نودهشتیا
هانیه پروین پاسخی برای سارابـهار ارسال کرد در موضوع : درخواست طراحی کاور
خواهش میشه جانا فونت قرمز رو بذارم یا آبی؟- 7 پاسخ
-
- 1
-
-
رمان جبر و اجبار از سایه مولوی کاربر انجمن نودهشتیا منتشر شد!
هانیه پروین پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در معرفی آثار منتشر شده در سایت اصلی
اطلاعیه انتشار رمان جدید در نودهشتیا!! 📢 جبر و اجبار منتشر شد!! 🔹 نویسنده: @سایه مولوی از اعضای خلاق و توانمند انجمن نودهشتیا 🔹 ژانر: عاشقانه، اجتماعی، مذهبی 🔹 تعداد صفحات: 313 🖋 خلاصه: داستان دختری از جنس لطافت، پاکی و معصومیت. دخترکی گیر افتاده در مخمصهی جبر و اجبارهای زندگی، تن داده به خواستهی دیگران و منزجر از خود و سرنوشت. ناگهان تصمیم به تغییر میگیرد، تغییری که... 🌟 بخشی از مقدمه: گاهی چو خندهای نمکین بود زندگی گاهی چو انهدام زمین بود زندگی هر روز ماجرای جدیدی به چنته داشت با رنج های تازه عجین بود زندگی 📖 قسمتی از متن: چند دقیقهای بود که جلوی اتاق پدر نشسته بودم و گریه و التماس میکردم و پدر حتی از اتاقش هم بیرون نمیآمد. - گوش کنید، بابا من نمیخوام ازدواج کنم. توروخدا...هر کاری بگین میکنم؛ اصلاً میرم سرکار، میرم تو خونهی مردم کار میکنم و خرج خودم رو در میارم فقط مجبورم نکنید ازدواج کنم! 🔗 برای خواندن رمان، به لینک زیر مراجعه کنید: http://98ia-shop.ir/downloads/خرید-فایل-رمان-جبر-و-اجبار-از-سایه-مولوی/-
- 2
-
-
- سایت نودهشتیا
- نودهشتیا دانلود رمان جدید
-
(و 2 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
🔴قوانین تالار دلنوشته🔴 با سلام و وقت بخیر خدمت نویسندگان خوش ذوق نودهشتیا تیم مدیریت به اطلاع شما میرساند؛ ✅دلنوشته شما برای انتشار روی سایت اصلی باید حداقل ۱۰ پارت داشته باشد ✅برای درخواست طراحی جلدِ دلنوشته، باید حتما ۱۰ پارت گذاشته باشید ✅در دلنوشتههاتون از نوشتن الفاظ رکیک، صحنههای مثبت هجده، ناسزا و محتوای سیاسی خودداری کنید ●بعد از به اتمام رسیدن نگارش دلنوشتهتون، توی تاپیک زیر اعلام کنید تا کارهای انتشارش روی سایت اصلی انجام بشه: قلمتون مانا تیم مدیریت نودهشتیا
-
درخواست کاور جلد رمان اِل تایلر | سارابهار کاربر نودهشتیا
هانیه پروین پاسخی برای سارابـهار ارسال کرد در موضوع : درخواست طراحی کاور
تاییده جانم؟ @S.NAJM -
درخواست کاور جلد رمان اِل تایلر | سارابهار کاربر نودهشتیا
هانیه پروین پاسخی برای سارابـهار ارسال کرد در موضوع : درخواست طراحی کاور
سلام جانای من لطف کنید عکس مدنظرتون رو ارسال کنید- 7 پاسخ
-
- 1
-
-
رمان عاشقانه رمان تینار | هانیه پروین کاربر انجمن نودهشتیا
هانیه پروین پاسخی برای هانیه پروین ارسال کرد در موضوع : رمان های نخبگان برگزیده
پارت بیست و سه ناخودآگاه لب زیرینم را به دندان کشیدم و طعم نامطلوب ماتیکی که خزر روی قرمز بودنش اصرار کرده بود، دهنم را به تلخی کشید. گوشه مانتویم را در مشت فشردم، همه چشم به دهان من دوخته بودند. -ام... توی کیفمه. کیف منحوس را از روی زمین برداشتم و زیپش را کشیدم. صدای جیغ ناگهانی یکی از بچهها همهمان را ترساند. خاله سیلی آرامی به صورتش زد. -خاک به سرم! چی شد؟ دوید تا خودش را به مهلکه برساند. در دل خداراشکر کردم که حواسها از من پرت شده بود؛ چون زیپ کیفم به لباسِ درونش گیر کرده بود و باز نمیشد. زیرچشمی لباس خزر را از نظر گذراندم، شبیه ملکه ثریا شده بود. هیچوقت لباسی شبیه به آن نداشتم. حتی نمیدانستم رنگ صورتی روی پوستم، خوش مینشست یا نه. بیخیال آن لباس بیقواره و بدترکیب شدم. تعجب ساختگی کردم و بلند گفتم: -ای وای! لباسم یادم رفته. خزر در حالی که جعبه کفشهایش را با وسواس باز میکرد، گفت: -زنگ بزن آقات بیاره. تلفن بیرونه. مو بر تنم راست شد. با خندهای که به گریه شبیهتر بود، شانههایم را بالا انداختم: -نه بابا! اون بنده خدا رو اذیت نکنم. همینجوری راحتم من، نیاز به لباس ندارم. خزر با چشمهای درشت شده، بندِ سمج کفشش را رها کرد و سر تا پایم را از نظر گذراند: -وا! ناهید عروسی بهترین دوستته ها! میخوای همینجوری بیای؟ لبخند بزرگی که روی صورتم بود، شکست. زیپِ خدازده، دیگر حتی بسته هم نمیشد. -نترس عزیزم، شوهرتو نمیدزدیم. زنگ بزن لباستو برداره بیاره. فقط بدو تا دیر نشده! خزر به سمت آشپزخانه رفت تا با کبریت، نخِ اضافی لباسش را بسوزاند. تقلای من با کیفم ادامه داشت تا اینکه زیپ، زیر ناخنم دوید. -آخ! انگشت زخمیام را به دندان گرفتم. نباید گریه میکردم، نباید گریه میکردم، نباید گریه میکردم، نباید... اما قطره اشک، خودسرانه از گوشه چشمم راه گرفت. -حالتون خوبه؟ یکی از آن سه زن غریبه بود که صدای گرفتهای هم داشت. بینیام را بالا کشیدم و موهایم را پشت گوشم انداختم تا او را ببینم. -خوبم، خیلی ممنون. پشت چشمی باریک کرد و رو برگرداند. همهمه زنان کمتر شده بود؛ میهمانها یکی یکی به سمت محل برگزاری عروسی به راه میافتادند و من، دوست داشتم آن لباس به درد نخور را گم و گور کنم. حتی ترانه و مادرش هم رفته بودند. نفس حبس شدهام را رها کردم که خزر با قدمهای بلند وارد اتاق شد. -دختر مهلقا بود؛ این ارسلان پدرسوخته عروسکشو گرفته بود، بچه داشت عین ابربهار گریه میکرد... تو زنگ زدی ناهید؟ بدو دیگه دختر! -تلفن رو پیدا نکردم. گفتی کجاست؟ دروغهایم پیش از اینکه بخواهم، از دهنم بیرون میپرید؛ دیگر حتی شرم میکردم که بخواهم در دل، توبه کنم. خزر لباس پرزرق و برقش را با مانتوی بلندی پوشاند و به من اشاره کرد: -بیا نشونت بدم. وای ناهید! دیر شد.- 28 پاسخ
-
- 4
-
-
- رمان اجتماعی
- رمان جدید
- (و 9 مورد دیگر)
-
رمان عاشقانه رمان تینار | هانیه پروین کاربر انجمن نودهشتیا
هانیه پروین پاسخی برای هانیه پروین ارسال کرد در موضوع : رمان های نخبگان برگزیده
پارت بیست و دو -بیا عزیزم، به خزر سپردم کمکت کنه آماده بشی. از آن اتاق شلوغ خارج شدیم و من لحظه آخر ترانه را دیدم که لباس پفدارِ سفیدرنگش را پوشیده و دور دهنش شکلاتی بود. خزر با دیدن من، لبخندش را گوش تا گوش کش داد، طوری که چشمهای آرایش کردهاش تبدیل به دو خط باریک شدند. -ناهید! عزیزدلم... یکدیگر را برای لحظاتی در آغوش گرفتیم. خزر برخلاف قُلِ دیگرش خدیجه، در قلبم جا داشت. -چقدر عوض شدی بلاگرفته! از غزل شنیدم یه دختر خوشگل هم داری، آره؟ -اسمش گندمه. دستم را کشید و روی صندلی نشاند. این اتاق نسبت به بقیه خانه، ساکتتر بود. خزر همینطور که بین وسایلش، دنبال چیزی میگشت گفت: -خوب کردی نیاوردیش، هلاک میشد بچه. آماده که شدیم، به باباش میگی مستقیم بیارتش عروسی. گوشه لبم را به دندان کشیدم. صورت خوبی نداشت یک زن، تنها در مراسم عروسی شرکت کند. کف دستهایم خیس شده بود. نباید میآمدم! -سرتو تکیه بده که گردن درد نگیری. قبل از اینکه بفهمم، خزر مقداری از کِرم را روی پوست صورتم زد و با انگشت، پخشش کرد. پوستم چنان ملتهب بود که سرمای کرم، حالم را بهتر کرد. -این چیزا واقعا لازمه؟ فکر نکنم مناسب من باشه. دست خزر روی صورتم متوقف شد. کمر صاف کرد و با ابروهای بالا پریده پرسید: -مناسب تو نیست؟ مگه تو چته؟! وقتی جوابی از من نگرفت، شانهای بالا انداخت و مجدد روی صورتم خم شد. احساس گناه، داشت گلویم را میفشرد. اولین باری که بیاجازه سراغ رژلبهای مادرم رفتم و ناشیانه رنگ قرمز را تا گونههایم امتداد دادم، مامان حسابی مواخذه شد. بابا گفت تقصیر اوست که جلوی من آرایش میکند و من هم به این کارِ زنانه تشویق میشوم. حالا که زنی بالغ هستم، حیدر مرا منع میکند. گویا قانون نانوشتهای در کار بود که روز ازل، جمعیت مردها بین خودشان تنظیم کرده بودند؛ همه آنها از زیبایی زنان گریزان بودند. تصمیم گرفتم بعد از عروسی، قبل از اینکه به خانه بروم، صورتم را با صابون بشورم تا حیدر متوجه نشود. -تموم شد. چشم باز کردم و در دل آینه، زنی را دیدم که هم ناهید بود و هم نبود. از آخرین آرایشم، سه سال میگذشت. اگر حیدر مرا در این وضعیت میدید... -خوشت اومد؟ پرسش خزر در ذهنم تاب خورد. دوباره ناهیدِ درون آینه را برانداز کردم. سایه قهوهای، گونههای گُلانداخته و لبان سرخ شدهای که زشت نبودند، اما زیبا؟ نمیدانم. مژههایم روی صورتم سایه انداخته بود و من دوست داشتم پلکهای پیدرپی بزنم. -ماشالله، ماشالله. عین ماه شب چهارده شدی دخترم، میترسم غزل به خوشگلیت حسودی کنه. خاله و غزل خندیدند و من، خجل نگاه از آینه گرفتم. راست میگفتند؛ زنی که زیاد در آینه خودش را تماشا کند، دیوانه میشود. خزر لباس صورتی رنگش را از کمد بیرون کشید. -موهات خودش فره عزیزم، همینطور قشنگی. از خاله تشکر کردم. سه زنی که درون اتاق بودند، داشتند با چشمهایشان قورتم میدادند. مدام وارسیام میکردند و زیر گوش یکدیگر پچپچ میکردند. گرمم شده بود. -لباست کجاست ناهید؟- 28 پاسخ
-
- 4
-
-
- رمان اجتماعی
- رمان جدید
- (و 9 مورد دیگر)
-
همراه با جایزه ویژه 📌فرخوان پارت برتر هفته | انجمن نودهشتیا
هانیه پروین پاسخی برای هانیه پروین ارسال کرد در موضوع : همه چیز در مورد نودهشتیا
مهلت شرکت در فراخوان پارت برتر هفته به پایان رسید✔️ ممنون از شرکت نویسندگان محترم❤️ طی چندروز آینده، پارت برتر اعلام خواهد شد- 9 پاسخ
-
- 3
-
-