-
تعداد ارسال ها
325 -
تاریخ عضویت
-
آخرین بازدید
-
روز های برد
6 -
Donations
0.00 USD
تمامی مطالب نوشته شده توسط سایه مولوی
-
مذهبی دلنوشته موعودِ منجی | سایه مولوی کاربر انجمن نودهشتیا
سایه مولوی پاسخی برای سایه مولوی ارسال کرد در موضوع : دلنوشته
در این انتظار، ما باید به یاد داشته باشیم که هر روز، فرصتی است برای تقویت ایمانمان و نزدیکتر شدن به آرمانهای انسانی. بیایید با هم، در این راه، به یکدیگر امید ببخشیم و در دلهایمان عشق و محبت را بکاریم. ظهور شما، نه تنها یک وعده، بلکه یک واقعیت است که باید با تلاش و کوشش خود، به آن نزدیک شویم. -
مذهبی دلنوشته موعودِ منجی | سایه مولوی کاربر انجمن نودهشتیا
سایه مولوی پاسخی برای سایه مولوی ارسال کرد در موضوع : دلنوشته
ای سرور ما! ما را در این مسیر یاری کنید تا بتوانیم در دلمان عشق و محبت را برای یکدیگر بکاریم و با هم، دنیایی سرشار از مهر و محبت بسازیم. بیایید با هم، در این انتظار، به یکدیگر قوت قلب دهیم و در پی آن روز موعود، هر روز بیشتر تلاش کنیم. ظهور شما، نه تنها نجات ما، بلکه نجات کل بشریت است. -
مذهبی دلنوشته موعودِ منجی | سایه مولوی کاربر انجمن نودهشتیا
سایه مولوی پاسخی برای سایه مولوی ارسال کرد در موضوع : دلنوشته
در انتظار شما، ما باید خود را برای روزهای روشن آماده کنیم. روزهایی که در آن، ظلم و ستم به پایان میرسد و عدالت و محبت بر عالم حاکم میشود. بیایید با هم، در این انتظار، تلاش کنیم تا برای خود و نسلهای آینده، دنیایی سرشار از نور و امید بسازیم. ظهور شما، آغاز یک فصل جدید در تاریخ بشریت است و ما باید در این مسیر، پیشگام باشیم. -
مذهبی دلنوشته موعودِ منجی | سایه مولوی کاربر انجمن نودهشتیا
سایه مولوی پاسخی برای سایه مولوی ارسال کرد در موضوع : دلنوشته
ما باید در زندگی روزمرهمان، نشانههایی از ظهور شما را جستجو کنیم. هر عمل نیک، هر لحظه محبت و هر گام در مسیر عدالت، میتواند به ما نزدیکتر کند. بیایید از این نشانهها غافل نشویم و آنها را در زندگیمان جاری کنیم. ظهور شما، نه تنها یک وعده، بلکه یک واقعیت است که باید با تلاش و کوشش خود، به آن نزدیک شویم. -
درخواست جلد دلنوشته موعودِ منجی | سایه مولوی کاربر انجمن نودهشتیا
سایه مولوی پاسخی برای سایه مولوی ارسال کرد در موضوع : درخواست طراحی کاور
متشکرم.- 4 پاسخ
-
- 1
-
-
رمان زعم و یقین | سایه مولوی کاربر انجمن نودهشتیا
سایه مولوی پاسخی برای سایه مولوی ارسال کرد در موضوع : رمان های مورد تایید مدیران
- یه کلاه و شال گردن برای برادرم. سامان با ابروهای بالا رفته به چهرهی او که با نور کم دیوارکوبها روشن شده بود، نگاه کرد و گفت: - چرا حالا که زمستون داره تموم میشه به فکر بافتن شال و کلاه افتادی؟ باز هم نخ را دور انگشتش پیچید و بافت محکمی زد. - خب سال دیگه میتونه از اینها استفاده کنه. سامان متعجب نگاهش کرد و پرسید: - خب تا سال دیگه که هنوز خیلی مونده، چرا از الان برای سال دیگه داری میبافی؟ درحالی که همچنان سرش پایین و نگاهش خیره به کاموای در دستانش بود، لبخند محوی زد و با صدایی آرام جواب داد: - شاید سال دیگه اینجا نباشم تا بتونم براش چیزی ببافم. سامان با دندانهایی که روی هم میفشرد با حرص غرید: - مثلاً کجا باشی؟! از حرص و عصبانیت صدایش لب گزید. مطمئناً اگر فکرش را به زبان میاورد عصبانیتر هم میشد، اما بالاخره که او هم باید روزی تاوان اشتباهاتش را پس میداد. - مثلاً بازداشتگاه، دادگاه، شاید هم زندان. سامان زیرلب با حرص و اخم غرید: - بیخود! مگه من میذارم؟! لبش را گزید تا نخندد، این مرد با همین محبتها و توجههای زیرپوستی هم میتوانست همه را عاشق خودش بکند. سر بلند کرد و با خباثت گفت: - چیزی گفتین؟ سامان پوفی کشید. - گفتم تا سال آینده فرصت نداری تا فردا صبح که فرصت داری؛ چرا این موقعی شب این کار رو میکنی؟ نگاهش را به چشمان سامان که در آن تاریکو روشنیِ سالن مرموز و نافذتر شدهبودند دوخت. - خوابم نمیبرد گفتم بیام اینها رو تموم کنم؛ شما خودتون چرا این موقعی شب اومدین و اینجا نشستین؟ سامان آهی کشید و گفت: - فردا صبح دادگاه داریم؛ فکرم مشغول اونه، خوابم نمیبره. با ناراحتی به چهرهی گرفتهی سامان خیره شد. برای اینکه حال و هوایش را عوض کند پرسید: - چایی میخورین براتون بیارم؟ سامان سر بلند کرد و لبخند او را که دید ابرو بالا پراند و با شیطنت جواب داد: - اگه قول بدی توش مرگِ موش نریزی، چرا که نه. با لبخند سامان خندید. کاموای در دستش را روی میز گذاشت و دست به دستهی مبلها گرفت و برخاست تا به آشپزخانه برود. -
رمان زعم و یقین | سایه مولوی کاربر انجمن نودهشتیا
سایه مولوی پاسخی برای سایه مولوی ارسال کرد در موضوع : رمان های مورد تایید مدیران
پارت۱۱۹ - دخترهی کمعقل من از دست تو چیکار کنم؟ دو روزه بیخبر گذاشتی رفتی نمیگی نگرانت میشم؟! اون گوشی بیصاحابت چرا خاموشه؟! دِ آخه اگه سودی نگفته بود برگشتی سرکار قبلیت که باید الان سردخونهها رو دنبالت میگشتم! لبخند محوی زد و نخ کاموای آبیرنگ را دور انگشتش پیچید. تا به حال رزی را این همه عصبانی ندیده بود و برایش این حجم از غرغر تازگی داشت. - چیه چرا حالا لالمونی گرفتی؟! لبش را گزید تا نخندد. این حرفها اصلاً به رزیِ مهربان نمیآمد. - منتظرم غرغرهات تموم بشه تا جوابت رو بدم. رزی بیآنکه از موضعش کوتاه بیاید غرید: - مگه جوابی هم داری بدی؟ حداقل یه یادداشت که میتونستی بذاری که من دقمرگ نشم، نمیتونستی؟ قلاب را از داخل قسمت بافته شده رد کرد و از رو بافت و برعکس رزی با صدایی نسبتاً آرام جواب داد: - آره راست میگی، جوابی ندارم بدم. اشتباه کردم، باید بهت میگفتم؛ معذرت میخوام. رزی پوفی کشید. میدانست که تند رفته، اما فکر به اینکه اتفاقی برای او افتاده باشد دیوانهاش کرده بود. - خب حالا نمیخواد مظلومنمایی کنی من که میدونم چه جونوری هستی. از لفظ جانور به خنده افتاد. باورش نمیشد که این همان رزیِ آرام و صبور باشد. - اِ رزی جونور چیه؟ مثلاً زنگ زدم عذرخواهی کنم هر چی از دهنت در اومد بارم کردی که! رزی با صدایی آرام ادایش را درآورد. سرش را با تأسف تکان داد. انگار عصبانیتش قرار نبود به این زودیها فروکش کند. - خیله خب، معذرتخواهیت رو که کردی حالا قطع کن برم بخوابم، خیرسرم صبح زود باید برم سرکار! با خنده گفت: - باشه برو، شبت بخیر. رزی اما بیآنکه جوابی بدهد تماس را قطع کرد و باعث شد که دوباره خندهاش به هوا برود. - بهبه! همیشه به خنده. با دیدن سامان که به سمتش میآمد خندهاش را فرو خورد. سامان روی مبل روبهروی او نشست و گفت: - چیشد، چرا خندهات رو ادامه نمیدی؟ نترس من ناراحت نمیشم؛ اینقدر توی این چند روزه اخم و ناراحتی دیدم که دلم گرفت. سر پایین انداخت. نمیتوانست تشخیص بدهد که حرفهایش تنها یک درددل معمولی است یا یکی از آن تیکه و کنایههای معروفش. سامان پا روی پا گرداند و ادامه داد: - انگار به بیخبر رفتن و اومدن عادت داری. جوابی نداد و بافت زیر را محکمتر کرد. - حالا چی داری میبافی، اونم اینموقعهی شب؟ سر بلند کرد و نگاه کوتاهی سمت سامان انداخت. آن تیشرت و شلوار راحتیِ سفیدرنگ به چهرهاش حالت جوانانهتری داده بود. -
مذهبی دلنوشته موعودِ منجی | سایه مولوی کاربر انجمن نودهشتیا
سایه مولوی پاسخی برای سایه مولوی ارسال کرد در موضوع : دلنوشته
در دلهایمان، شوقی برای دیدار شما وجود دارد و این شوق، ما را به هم نزدیکتر میکند. بیایید در این راه، با یکدیگر همدلی کنیم و از کینهها و دشمنیها فاصله بگیریم. محبت و همدلی، کلیدهای ورود به دنیای بهتر و ظهور شما هستند. ما باید این کلیدها را در دلهایمان نگه داریم و با آنها دروازههای امید را بگشاییم. -
مذهبی دلنوشته موعودِ منجی | سایه مولوی کاربر انجمن نودهشتیا
سایه مولوی پاسخی برای سایه مولوی ارسال کرد در موضوع : دلنوشته
ما باید از غفلتها و خطاهایمان عبرت بگیریم و برای ساختن دنیایی بهتر، تلاش کنیم. انتظار شما، یک مسئولیت است؛ مسئولیتی که باید با عمل و کردار خود به آن پاسخ دهیم. در این راه، باید از محبت و حکمت شما الهام بگیریم و با دلهای پاک و نیتهای خیر، به سوی آیندهای روشن قدم برداریم. بیایید با هم، در پی تحقق آرمانهای انسانی و الهی باشیم. -
مذهبی دلنوشته موعودِ منجی | سایه مولوی کاربر انجمن نودهشتیا
سایه مولوی پاسخی برای سایه مولوی ارسال کرد در موضوع : دلنوشته
در این دوران، که هر روزش با چالشهای جدیدی روبهرو است، ما باید به یاد داشته باشیم که امید به ظهور شما، چراغی در دل تاریکیهاست. این امید به ما میآموزد که در سختیها و گرفتاریها، باید به یکدیگر یاری رسانیم و در پی تحقق عدالت و مهر باشیم. ظهور شما، نه تنها نجاتبخش ما، بلکه نجاتبخش تمام بشریت است. پس باید دست در دست هم، به سوی آن روز موعود گام برداریم. -
مذهبی دلنوشته موعودِ منجی | سایه مولوی کاربر انجمن نودهشتیا
سایه مولوی پاسخی برای سایه مولوی ارسال کرد در موضوع : دلنوشته
میدانیم شما اگر بخواهید آنروز میرسد. روزی که جهانمان از عدل آکنده شود و مهربانی بر عالم حکمفرما شود. میرسد آنروز که جای پلیدی را پاکی، ظلم را عدل و زشتی را زیبایی میگیرد. میدانیم شما که بخواهید آنروز میرسد. فقط ای کاش ما آدمها هم، آنروز راه عدل و مهربانی را پیشه کنیم و به ذات پاک خود برگردیم. مبادا آنروز که یوسف زهرا رخ زیبای خود را نشانمان داد، دست به طغیان بزنیم. مبادا سرکشی و نمکنشناسی کنیم و بازار یوسف فروشی به راه بیاندازیم. -
مذهبی دلنوشته موعودِ منجی | سایه مولوی کاربر انجمن نودهشتیا
سایه مولوی پاسخی برای سایه مولوی ارسال کرد در موضوع : دلنوشته
بیایید و تمام عرش را با قدوم مبارکتان منور کنید. درهای فلک دیریست که بهرویمان بسته شده است. انسانیت عمریست که بر روی زمین جان سپرده است. حالمان حالِ پریشانیست! از دوستان و دشمنانمان بریدهایم. از غریبهها و آشنایانمان زخم خوردهایم. هم دل شکستهایم و هم دلمان را شکاندهاند. هم دل بریدهایم و هم از ما دل بریدهاند. در لابهلای غصه غرقیم و به دادمان نرسیدهاند. دستمان جز شما به جایی بند نیست. جز فریادرسی در عالم نیست. آری ما بیمعرفت و گنهکاریم و از اصلمان دور ماندهایم، اما شما که مهربانید، شما که پاکید؛ برای ظهورتان نزد خداوند دعا کنید و از او بخواهید که نعمتش را با فرستادن شما بر عالمیان تمام کند. -
درخواست جلد دلنوشته موعودِ منجی | سایه مولوی کاربر انجمن نودهشتیا
سایه مولوی پاسخی برای سایه مولوی ارسال کرد در موضوع : درخواست طراحی کاور
- 4 پاسخ
-
- 1
-
-
درخواست جلد دلنوشته موعودِ منجی | سایه مولوی کاربر انجمن نودهشتیا
سایه مولوی پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در درخواست طراحی کاور
سلام و درود درخواست طراحی جلد برای دلنوشتهام رو دارم -
مذهبی دلنوشته موعودِ منجی | سایه مولوی کاربر انجمن نودهشتیا
سایه مولوی پاسخی برای سایه مولوی ارسال کرد در موضوع : دلنوشته
ای منجی بشریت! ای که فَلَک پیش رویتان سر خم کرده است! شما را به حرمت آنهایی که در راهتان گیس سپید کردهاند، به حرمت چشمانی که از تضرعِ دلتنگیتان بیفروغ گشتهاند، قسم میدهیم که بیایید. بیایید ای امام خطاپوش و ما مردمان خطاکار را از چنگال ابلیسان انساننما نجات دهید. بیایید و این بساط ظلمی که بر جهان سایه افکندهاست را با عدل و داد کنار بزنید. -
مذهبی دلنوشته موعودِ منجی | سایه مولوی کاربر انجمن نودهشتیا
سایه مولوی پاسخی برای سایه مولوی ارسال کرد در موضوع : دلنوشته
میدانیم که اسیر هویٰ و هوسها شدهایم، اما شما بهخاطر ما که نه، بهخاطر کودکانی که اسیر چنگال بیرحم بیماریاند؛ بهخاطر مادرانی که در هیاهوی جنگ، داغ فرزند بر دلشان نشسته و بهخاطر پدرانی که از فشار غصه و درد کمر خم کردهاند، از ما درگذرید… از ما درگذرید و ظهورتان را در این وانفسای آخرالزمان که انسانها را غرق در گناه و معصیت کرده است به ما هدیه کنید. نگذارید که اینچنین بمانیم و غرق در گناه و چشم انتظارِ شما بمیریم. مولای ما! بیایید و باز هم بزرگواریتان را به رخ مردم بیخبرِ جهان بکشانید. -
مذهبی دلنوشته موعودِ منجی | سایه مولوی کاربر انجمن نودهشتیا
سایه مولوی پاسخی برای سایه مولوی ارسال کرد در موضوع : دلنوشته
ای منجی تمام بشریت! ای که رستگاری تمام جهانیان تنها به دست مبارک شما ممکن میشود! میدانیم که گنهکاریم، میدانیم که جهانمان را آنچنان آلوده ساختهایم که دیگر از دست خودمان هم کاری برنمیآید، اما امیدمان پس از خدا به شماست. دنیایی ساختهایم آمیخته با درد، آلوده به غم و سرشار از پریشانیها. با گناهانمان، شما را از موعدِ ظهورتان و خودمان را از نعمت حضورتان در کنارمان دور کردهایم. ما را ببخشید که بیمعرفتی در ذاتمان ریشه دوانده است. ما را ببخشید که خودخواهی و قساوت وجودمان را فرا گرفته است. -
مذهبی دلنوشته موعودِ منجی | سایه مولوی کاربر انجمن نودهشتیا
سایه مولوی پاسخی برای سایه مولوی ارسال کرد در موضوع : دلنوشته
اما میدانیم منجیمان که بیاید، آنروز موعود که فرا برسد، دنیایمان از سیاهیها و تباهیها نجات مییابد. مشکلاتمان، دردهایمان و غمهایمان رو به زوال میروند و زندگیها به کام میشود، اما چرا برای رسیدنِ آن روز موعود کاری نمیکنیم؟ مگر نه اینکه ما خود، دلیل این غیبتِ چندین و چند سالهایم؟ جان میکنیم، تلاش میکنیم و چیزی را در راه رسیدن به خوشبختیمان دریغ نمیکنیم. دست خودمان که نیست؛ دیریست فراموشمان شده است که گرهی زندگیهایمان، تنها به دست امام عصر(عج) باز میشود و راه خوشبختیمان در گروی تجلیِ اوست. -
مذهبی دلنوشته موعودِ منجی | سایه مولوی کاربر انجمن نودهشتیا
سایه مولوی پاسخی برای سایه مولوی ارسال کرد در موضوع : دلنوشته
میدانم که کسی میآید و دنیا و انسانهایش را از ستمکاری و پلیدی میرهاند. کسی که حالا از نظرها پنهان شده است. پنهان شده است که شاید آدمیان به خودشان بیایند و برای پیدا کردنش کاری کنند، اما ما آدمیان عمریست که مبتلا به نسیانیم. آدینهها یکی از پس دیگری و پرشتاب میگذرند و نگاهمان به در خشک میشود، در انتظار کسی که مدتهاست از نبودنش غافلیم. تنها آدینهها و آن حس عجیب و دلگیرِ غروبهایش است که یادمان میآورد، دنیا در نبودن منجیاش رو به تباهی و تاریکی میرود… -
مذهبی دلنوشته موعودِ منجی | سایه مولوی کاربر انجمن نودهشتیا
سایه مولوی پاسخی برای سایه مولوی ارسال کرد در موضوع : دلنوشته
این خندههای تلخ، این شادیهای آمیخته با حزن و این لذتهای آلوده به گناه را کسی باید از میان ببرد. ما به امید ظهور شما، دلخوش به فردایی بهتر هستیم. کسی باید باشد، آنقدر خوب که تمام زخمها را مرهم بگذارد. کسی که بتواند محبت را در دل این مردمان نامهربان با خودشان بکارد و بدیها را ریشهکن کند. کسی باید بیاید، آنقدر نیرومند که عالم را از سقوط به درهی انحطاط نجات دهد و من میدانم کسی هست که میآید. -
مذهبی دلنوشته موعودِ منجی | سایه مولوی کاربر انجمن نودهشتیا
سایه مولوی پاسخی برای سایه مولوی ارسال کرد در موضوع : دلنوشته
به دور و اطرافمان اگر کمی بنگریم، آدمهایی را میبینیم که در مشکلات و مصیبتهایشان غرقاند. آدمهایی که در منجلاب بدبختی فرو رفتهاند و کسی دست یاری به سمتشان دراز نمیکند. این روزگار رسمش همین است که نارفیقی کند، سخت بگیرد و سنگ پیش پای مردمانش بیاندازد. در این میان، فقر، بیعدالتی و تبعیض چهرهی جامعه را زشت کرده و ما را از هم دور میکند. نمیدانم که این دنیای دردآلود چه در خود دارد که اینچنین آدمیان را برای داشتنش وسوسه میکند، اما هر چه که مینگرم، انگار این دنیا با تمام زیباییها و فریبندگیهایش، هنوز یک چیز کم دارد. -
مذهبی دلنوشته موعودِ منجی | سایه مولوی کاربر انجمن نودهشتیا
سایه مولوی پاسخی برای سایه مولوی ارسال کرد در موضوع : دلنوشته
شنبه که میرسد، فکر به مولایمان و دلتنگیمان برای ایشان را تا آدینهای دیگر به پستوهای ذهنمان میفرستیم و در روزهای پرمشغلهی زندگی دیگر حتی یاد آن منجی را هم به فکرمان راه نمیدهیم که مبادا دلتنگی خدشهای بر تلاشمان در راه رسیدن به این کورهراه خوشبختی وارد کند. ای کاش میدانستیم که اوج خوشبختی تنها با حضور آن منجی ممکن میشود. ای کاش به خودمان بیاییم و برای به دست آوردن دنیایی که بیحضور آقایمان به هیچ نمیارزد، به هرکاری دست نزنیم و بساط ظلم و بیعدالتی را بیش از این نگسترانیم! -
مذهبی دلنوشته موعودِ منجی | سایه مولوی کاربر انجمن نودهشتیا
سایه مولوی پاسخی برای سایه مولوی ارسال کرد در موضوع : دلنوشته
درگیر رجایی میشویم برای وعدهی دیدار و میدانیم و مطمئن هستیم که پروردگار بر سر قول و قرار خود تا ابد خواهد ماند. جمعهها که میگذرد، باز بنای کار کردن میگذاریم و سرگرم کارهای خودمان میشویم، آنقدر که یادمان میرود قول دادیم و عهد بستیم که برای تجلی آقایمان کاری کنیم. آنقدر در سر شلوغیهایمان غرق میشویم که فراموش میکنیم که جای یک نفر میانمان خالیست. دنیایمان شبیه به سرابی شده است که همه را ذرهذره در خود غرق میکند و چه کسی از عاقبت این سراب و انسانهای غرقِ در آن خبر دارد؟ -
مذهبی دلنوشته موعودِ منجی | سایه مولوی کاربر انجمن نودهشتیا
سایه مولوی پاسخی برای سایه مولوی ارسال کرد در موضوع : دلنوشته
عجیب دلگیر است؛ غروبهای آدینه را میگویم. انگار که گرد غم بر تمام گیتی پاشیدهاند و آسمان هم برای نیامدن منجی عالم سوگواری میکند. دلتنگی سمتمان هجوم میآورد و چشمانمان بهانهای برای باریدن میخواهند. پشت پنجره مینشینیم و بغض چمبره زده در گلو عرصه را بر نفسهایمان تنگ میکند. روشنایی روز که جایش را به ظلمات شب میسپارد، درگیر یأس و رجا میشویم. یأسی بهخاطر روزی که گذشت و هفتهای که بر عمر غیبت مولایمان اضافه شد… -
ببخشید من الان میتونم پارتگذاری دلنوشتهام رو شروع کنم؟