رفتن به مطلب
ثبت نام/ ورود ×
کارگاه آموزش رمان نویسی(ظرفیت 15 نفر) ×
انجمن نودهشتیا

تخته امتیازات

  1. mahvin

    mahvin

    کاربر نودهشتیا


    • امتیاز

      8

    • تعداد ارسال ها

      20


  2. هانیه پروین

    هانیه پروین

    مدیریت کل


    • امتیاز

      5

    • تعداد ارسال ها

      669


  3. M@hta

    M@hta

    مالک


    • امتیاز

      2

    • تعداد ارسال ها

      93


  4. سادات.۸۲

    سادات.۸۲

    مدیر ارشد


    • امتیاز

      2

    • تعداد ارسال ها

      205


مطالب محبوب

در حال نمایش مطالب دارای بیشترین امتیاز از زمان 10/15/2025 در بروزرسانی وضعیت

  1. رمان تینار به پایان رسید ^^ اگر منتظر تموم شدنش بودید تا با خیال راحت شروع کنید، بهترین زمانه. طی چندروز آینده تاپیک مخفی و فایل رمان به فروش گذاشته خواهد شد❤️ ممنون که داستان ناهید رو خوندید:)
    3 امتیاز
  2. سلام سارای عزیز من درحال خوندن رمان ال تایلر هستم و باید بگم که قلمت محشره و شک ندارم که تو در آینده‌ی نزدیک یکی از بهترین فانتزی نویس‌های ایران خواهی شد💓💖💓 لطف میکنی اگر رمان من رو هم بخونی و اگر ایرادی داره بهم بگی چون من اصلاً توی فانتزی سررشته و مهارت ندارم.
    2 امتیاز
  3. اگه تالاری فراتر از نخبگان داشتیم، رمانت اونجا بود ولی حیف که همینقدر ازمون برمیاد🥹💞
    2 امتیاز
  4. وایییی وایییی خیلی رمانت قشنگه😍
    2 امتیاز
  5. دیر است، گالیا در گوش من فسانه دلدادگی مخوان! دیگر ز من ترانهٔ شوریدگی مخواه! دیر است گالیا به ره افتاد کاروان عشق من و تو ؟… آه این هم حکایتی ست اما در این زمانه که درمانده هر کسی از بهر نان شب دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست شاد و شکفته در شب جشن تولدت تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک امشب هزار دختر همسال تو ولی خوابیده اند گرسنه و لخت روی خاک زیباست رقص و ناز سرانگشت‌های تو بر پرده‌های ساز اما هزار دختر بافنده این زمان با چرک و خون زخم سرانگشت هایشان جان می کنند در قفس تنگ کارگاه از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن پرتاب می کنی تو به دامان یک گدا وین فرش هفت رنگ که پامال رقص توست از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ در تار و پود هر خط و خالش، هزار رنج در آب و رنگ هر گل و برگش، هزار ننگ اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک اینجا به باد رفته هزار آتش جوان دست هزار کودک شیرین بی گناه چشم هزار دختر بیمار ناتوان… دیر است گالیا هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان هنگامه رهایی لبها و دست هاست عصیان زندگی است در روی من مخند!
    2 امتیاز
  6. خیس بارانم ولی, چیزی نمیخواهد دلم سردو لرزانم ولی, چیزی نمیخواهد دلم سقف دل محکم شده امن است جای یاد تو سخت ویرانم ولی, چیزی نمیخواهد دلم سربه سر هر لحظه هرجا جای پای خاطرات درد بر جانم ولی, چیزی نمیخواهد دلم هرقدم بن بست گویا راه من را بسته است زنده میمانم ولی,چیزی نمیخواهد دلم بغض دارم در گلو حسرت به دل ماندم ببین شعر میخوانم ولی,چیزی نمیخواهد دلم گرچه تن زخمی تر از ابر بهارانم کنون مثلِ طوفانم ولی,چیزی نمیخواهد دلم خسته ام هر استخوانم لایِ زخمی کهنه است سخت گریانم ولی,چیزی نمیخواهد دلم........
    2 امتیاز
  7. سلام، به نودهشتیا خیلی خیلی خوش اومدین از اینجا میتونید رمان نوشتن رو شروع کنید: تالار تایپ رمان
    1 امتیاز
  8. بهار از راه میرسدنسیم‌دلنواز بهاری‌زمزمه‌های عاشقانه‌ای بر گوش زمین می‌خواند زمین‌پیچ‌وتاپی در بدن خودمی‌دهد ولباسی پراز شکوفه های رنگارنگ برتن می‌کند نغمه های پرندگانِ‌عاشق به گوش می‌رسد سمفونی زیبای طبیعت به راه می افتد وچون گرد جادویی پریان شکوفه ها به گلهای زیبا تغییر شکل می‌دهند وکم کم با طلوع آفتاب طلایی ونور جادویی‌گلها به میوه های شیرین وگوارا مبدّل می‌شود شاخه ها بار دار می‌شوند وماحصل زحمت کشاورزان وزمان برداشت‌محصول فرا می‌رسد. کم کم محصولات چیده می شوند باران‌های پاییزی و سوز استخوان سوز به وزش در می‌آیدبرگهای سبز طراوت خود را ازدست داده وبه رنگهای طلایی نارنجی وقرمز در می آیند با وزش بادها برگها رقصان به زمین می‌ریزند وکم کم دردل خاک پنهان می‌شوند کم کم زمین به‌خواب می‌رود زمستان فرا می‌رسد با باریدن برف وباران ویخ زدن آبها در زمین نیرو خون تازه ای در رگهای درختان جاری می‌شود آب مایه ی حیات بشر از درون زمین می‌جوشد وکم‌کم‌ جوانه ها شروع به روییدن می‌کنند وازدل خاک سر در می آورند این چرخه تکرار شدنی و بی وقفه در طبیعت تلنگری است برای ما انسانها که بدانیم هیچ چیز در دنیا ازبین رفتنی نیست خوبی وبدی رشد می‌کنند وهرکدام ماحصل خود رو دارند قانون کائنات بهترین‌ درس برای ماست،قیامت خیلی وقت است شروع شده وما درخواب غفلتیم،خیلی زود دیر می‌شود‌و‌پشیمانی سودی ندارد.قدره یکدیگر وباهم بودن رابدانیم فاتح دلها باشیم نه شکننده ی دلها.
    1 امتیاز
  9. Iپاییز طلایی ورنگارنگ فصل جدایی بین برگ ودرخت فصل جدایی بین سرسبزی و طراوت با خشکی و خشکسالی فصل نزدیک شدن به مرگ ظاهری وخوابیدن خرس‌های قطبی ایکاش انسانها هم فصلی رابه خواب میرفتن شاید بعداز بیدارشدن بیشتر قدر هم رو میدونستن،شاید مراقب رفتار وردار وگفتارشان بودن که چون برگهای پاییزی دردل زمین ذخیره می‌شود وروز رستاخیز برهمگان روشن خواهد شد که چه کسی مقصر وچه کسی مظلوم واقع شده... خدایا تو خود شاهدی وبزرگ گردن به انسان نزدیکتر قضاوتهای ناعادلانه در سطح زمین غوغا می‌کند. زمین از تحمل اینهمه فشار منفی به تنگ آمده امیدوارم آمدن منجی وشکافنده ی علمها به همین زودی اتفاق بیفتد. کره ی زمین به بهاری مزیّن شود که تو مقدر کرده‌ای ای مهربانترین.
    1 امتیاز
  10. یک غزل مهمان من باش و پس از آن شب بخیر نرم نرمک دستی افشان پای کوبان شب بخیر وسعت غم‌های ما را نیست مرزی آشکار زین سبب لختی قلم بر ما بگریان شب بخیر از نگاهت شور و مستی می‌تراود چون شراب شور و مستی را از این مستان تو مستان شب بخیر لحظه‌ای دیگر بمان ای بانوی شعر و غزل میزبان اکنون تویی ما نیز مهمان شب بخیر برف می‌بارد هوا سرد است بیرون می‌روی یک غزل مهمان من باش و پس از آن شب بخیر.
    1 امتیاز
  11. درود ممنونم دنبال کردن
    1 امتیاز
  12. سلام، به نودهشتیا خیلی خیلی خوش اومدین از اینجا میتونید رمان نوشتن رو شروع کنید: تالار تایپ رمان
    1 امتیاز
×
×
  • اضافه کردن...