رفتن به مطلب
ثبت نام/ ورود ×
کارگاه آموزش رمان نویسی(ظرفیت 15 نفر) ×
انجمن نودهشتیا

تخته امتیازات

  1. Paradise

    Paradise

    عضو ویژه


    • امتیاز

      9

    • تعداد ارسال ها

      600


  2. سادات.۸۲

    سادات.۸۲

    مدیر ارشد


    • امتیاز

      9

    • تعداد ارسال ها

      199


  3. سجاد

    سجاد

    رفیق نودهشتیا


    • امتیاز

      8

    • تعداد ارسال ها

      857


  4. Yasi..

    Yasi..

    عضو ویژه


    • امتیاز

      8

    • تعداد ارسال ها

      52


مطالب محبوب

در حال نمایش مطالب دارای بیشترین امتیاز در 11/26/2024 در همه بخش ها

  1. به نام حکمران کوه نام رمان: گلبرگی در کوه نام نویسنده: فرزانه فرجی ژانر: عاشقانه از جنس خاک هستم... وجودم از سنگ، خدایم آسمان، حکمرانم خورشید، قبله‌ام ماه دیارم کوه، نژادم تنهایی، متهم به دوری... من همان کوهی هستم که زیر سایه‌ی ابرهای غول پیکر مخفی شده‌ام و برای به دست آوردنم باید فرهاد بشوی و دلت را به کوه بزنی. خلاصه: گمان می بردم کوه باشم تکیه گاهی میشوم اما هزار حیف که کسی کوه را باور نداشت. شدم گلبرگی در کوه تا نور امید را ببارانم بر روی باغچه ی بی عشق... از خود گذشتم تا گذشته‌ام را در نسیم بی قاصدک رها کنم. دل را به یاری و اشکهایم را فدای گونه هایم کنم. خودم تنها مانده ام میان سنگ های بی جان تا جان بدهم به گلهای بی گلدان. من گناهی نداشتم جز اینکه خواستم تکیه گاهی شوم تا تکیه گاهی داشته باشم. *مقدمه* کوه به کوه نمی رسد، ولی آدم به آدم میرسد این را بارها شنیده ایم، اما با این حال به بدترین نحو دل می شکنیم این را می دانیم و بی انصافی می کنیم، نمی‌دانم شاید محکم بودن را از کوه نیاموختیم؛ شاید خودمان مقصریم مقصریم که نمی توانیم مانند کوه، کنار هم بمانیم و تحت هیچ شرایطی هم دیگر را تنها نگذاریم. اما تو یار من باش. بمان تا برایت کوهی شوم که بر من تکیه کنی. میان هر کوه و صحرایی، دلت قرص بماند محکم کنارت ایستاده ام. بیا دل هایمان را به کوه بزنیم، رها همچو نسیم، پاک همچو خاک، سخت همچو سنگ، استوار همچو کوه. معرفی و نقد رمان گلبرگی در کوه
    3 امتیاز
  2. شبکه یک همه ی کک های خود کشی کرده رو …
    2 امتیاز
  3. اصلا نخواستیم، به همه ککا دستور میدم به روش سامورایی هاراگیری(خودکشی) کنن... ککی که برای من نجوشه میخام سر سگ توش بجوشه. اینجوری اخبار...
    2 امتیاز
  4. درآمد زایی؟؟ با این کک هایی که تو بزرگ کردی به درد درآمد زایی نمیخورن ، ولی یه راه داره اونم اینه که تکثیرشون کنی 😎، برا تکثیر هم باید استینارو بزنی بالا 😂😂 و این خودش ….
    2 امتیاز
  5. نام رمان: توکان پدر خوانده نویسنده: مرضیه ژانر: جنایی، پلیسی، عاشقانه خلاصه: به دنبال جواب معماهایی می‌گشتم که سر از گذشته در آوردم. گذشته‌ای که اثری از آن به جز چند قطعه عکس و چند خط نوشته نبود و جواب همه معماها از یک عکس شروع شد، عکسی که شبیه من بود اما من نبودم؛ آن لباس سفید با گل‌هایی قرمز و روسری سفید زیادی خوشگلش کرده بود. عکسی که اگر قدیمی نبود و تاریخ نداشت قطعا شک می‌کردم خودم هستم. اما آن دختر که بود که شبیه من بود و من نبود؟ مقدمه: در‌تاریکی مطلق فرو رفته‌ام! دلم یک روزنه امید می‌خواهد که با نورش تاریکی زندگی را از وجودم بشوید و مرا از این حس خفگی نجات دهد و بالاخره روزی خواهد رسید که من نیز‌بتوانم طعم گس زندگی‌ را کنار زده و شیرینی ان را تجربه کنم.
    2 امتیاز
  6. #پارت_اول صدای زنگ مدرسه با جیغ و داد بچه‌ها یکی شده و هر کدوم کوله به دست به سمت در هجوم می‌برند. من و رویاهم میون جمعیت در حال له شدن بودیم که رویا دستم رو کشید و از حیاط مدرسه خارج شدیم. نفس راحتی کشیدم و مقنعه کج شده‌ام رو صاف کردم ‌و کوله رو روی دوشم انداختم. رویا در حال راه رفتن روی لبه جوی آب بود و یک ریز حرف میزد: -شیدا میگم اصلا کاش بهش نگفته بودم. از وقتی فهمیده دوسش دارم کلا عوض شده.. دست‌هام رو از جیبم در آوردم و کیف رو محکم‌تر روی شونه‌ام جابه‌جا کردم و گفتم: - این رفتارش از همون اول همینطوری نچسب و تفلون بود تو خر بودی نفهمیدی. رویا با کمی دلخوری نگاهم کرد که ادامه دادم: - خب خواهر من، من ک از همون اول گفته بودم این فقط میخواد دو سه روزی دوست و رفیق باشین و بره تو قبول نکردی، از همون اول فاز عاشقی برداشتی. الان هم طوری نشده یکم خودت رو جمع و جور کن و به روی خودت نیار که چیزی گفته شده رفتارت رو هم سر سنگین کن ببین چی میشه. رویا آروم و بی صدا کنارم به راه رفتنش ادامه داد و منم به ر‌ویایی فکر می‌کردم که عاشق شده بود و حسش یه طرفه بود. ای کاش رویا به راحتی دل نمی‌داد و خودش رو گرفتار نمی‌کرد، یه‌ جورایی هم دلم براش می‌سوخت که اینجور دلداده بود.
    2 امتیاز
  7. اخ چه رنگ قشنگیییی منم می خوام
    2 امتیاز
  8. رمان خاص raha طنز و عاشقانه سرگرمی ۱۲ تا ۱۳ به نام خالق عشق خلاصه: یه داستان پر از شیطنت و هیجان و کلکل و ماجراهای خواهر برادری تیارا و برادر هاش ودوستانی که شیرینی داستان اند . قصه ای که قراره باهاش کلی بخندیم. اگه کنجکاوید که آخر قصه چجوریه لطفا تا انتها همراه تیارای شیطون و ماجراجوی قصه باشید . مقدمه:زندگی پروانه ای دور شمع دنیایی است ، زندگی پرواز بی پروایی است.زندگی پرنده ای آزاد است ، زندگی آرزویی نهفته است.زندگی دریایی متلاطم است ، زندگی خاطرات پر دغدغه است.زندگی شرح تقسیم خوبی هاست ، زندگی شرح حال چگونه زیستن است.زندگی تنبیه آدم و حوا نیست ، زندگی ،زندگی است.چه مانند دریا خروشان باشد، چه مانند نسیم با طراوت وآرام.بله زندگی تفسیر روشنی دارد. آنچه پیچیده اش میکند ضمیر ما انسان ها و نوع نگاه مان به زندگی است .نویسنده ها زندگی ها را از دید تخیل و احساس و اندیشه خودشان روایت میکنند.چه کسی میداند؟ شاید فردایی دیگر یا حتی همین امروز نویسنده ای در حال نوشتن زندگی ما باشد.
    1 امتیاز
  9. به نام آفریدگار قلم نام رمان: پرتقال کال نویسنده: نسترن اکبریان(n.a25) ژانر: فلسفی، عاشقانه خلاصه: همه چیز به روال پیش می‌رفت، یک زندگی روتین برایش سنگینی می‌کرد که طمع، چشمش را گرفت! آن چنان کورِ خواسته هایش شده بود که در این قرعه نداست چگونه ورق هایش را یکی پس از دیگری از دست داد! حال او مانده بود و تک حاکم بازی در مشتش! آخرین شانس بردِ حریف سیاه پوشش استفاده از تنها ورق دستش بود و شرط این بازی، قمار بر تمامِ جانش تلقی می‌شد! مقدمه: در ابتدایی ترین روز بهار، هنگامی که عطر غنچه های تازه شکفته شده فضا را پر کرده بود، نوشیدن یک فنجان چایِ ساده چه تراژدیِ تکراری را در یاد تلقی می‌کرد. آن چنانِ گذر روز خسته کننده می‌آمد که شاید فکرِ شروع یک بازی شاید برای اندکی حالِ کسل وارش را خوب و عطر روز مردگی را از مشامش می‌گرفت! شروع یک قرعه با رقیبی قَدر، ریسک بزرگی بود که او را در حسرت روزمرگی های معکوسش باقی‌ گذاشت... در این وحله عطرِ گس ‌پرتقال، تنها مُشوقی بود که کیف کور شده او را کوک می‌کرد.
    1 امتیاز
  10. بسم الله الرحمن الرحیم نام رمان: نبش قبر نام نویسندگان: فاطمه عیسی زاده، نسترن اکبریان ژانر: اجتماعی، عاشقانه خلاصه: جسدی که قبرش نبش شد... نبشی که به دست جسد انجام شد و جنازه ای تازه جان به دنبال قاتل حافظه اش افتاد! همه چیز در پرده ابهام دیده میشد... هیچکس اصل ماجرا را نمیدانست جز آن حافظه به خواب رفته ای که زیر خاک، دفن شده بود! خون، خاک، خاطره... کمی مرگ و جان دوباره سناریوی بازی را چید، صفحه شطرنج، یکی یکی پر شد از وزیر های حیله گری که به دنبال کیش شاه بودند اما در این برحه، برق تند نگاهی، ماتی به شاه حریف زد. مقدمه: به عنوان یه بخیاری با غیرت مردن بخاطر ناموس افتخارم بود. پایان خوبی که برای خودم با سکوت خریده بودمش... !
    1 امتیاز
  11. تا سرِ زلفِ تو در دست نسیم افتادست دلِ سودازده از غصه دو نیم افتادست
    1 امتیاز
  12. سلام وقتتون بخیر چطوری میتونم رمانم رو تو سایت بنویسم
    1 امتیاز
  13. سلام خوبی عزیزم چت باکس برداشتید ؟
    1 امتیاز
  14. گلبرگ" گردنم رو اسیر شال گردن نارنجی رنگ و بلندم کردم، نگاه درمانده و پر از عجزم رو به مامانم که چشم هاش بسته بود دوختم، با اطمینان از این‌ که کلید داخل جیبم جا خشک کرده وارد حیاط کوچیکمون شدم، روی پله های با سرامیک های ترک خورده و شکسته نشستم، کتونی سفید و مشکی اسپرت نه چنان نو ولی تمیزم رو پام کردم و بندهاش رو با تمامی حرصی که تو وجودم رخنه کرده بود کشیدم و محکم بستم. نگاه گذری و کلی‌ام رو به خونه ای که چند سالی مهمونش بودیم انداختم، خونه‌ای که بیشتر غصه و دردسر می درخشید و خوشی و خوش شانسی بال و بندیش رو بسته بود و کلا غایب بود، درخت خشک شده ی انگور دل می زد از حیاطی که روز به روز از روزگارم زشت تر میشد، این بار نگاهم رو به موتور قدیمی و داغونی که این روزها باید فاتحه اش رو می خوندیم انداختم، پتوی پلنگی زرد و سبز رنگی که بابا روش انداخته بود به خاطر وزش بادِ دیشب روی زمین افتاده بود، چند قدم کوتاه برداشتم و خم شدم؛ پتویی رو که پر بود از برگ های انگورخشک شده رو تکوندم و گرد و خاکش وارد ریه هام و موجب چند سرفه ی خشک شد، دوباره روی موتور برگردوندم و لباس هام از از گرد و غبار این روزگار تکوندم و با آب حوض که چند برگ خشک شده روش شناور بود مشغول پاک کردنش شدم. دیگه وقت رفتن بود، در خونه با صدایی ژیر مانندی که نشون می داد روغن کاری رو می طلبه باز شد و نگاهم با نگاه سودابه خانوم قفل شد، با نان سنگگی که توی دست هاش بود نزدیکم شد، اگه سودابه خانوم نبود عمرا اگه می‌شد با مریضی مامان کنار بیام، با لبخند کمرنگی که تعریف خوبی از حالم نبود قدمی برداشتم و گفتم: -سلام خاله خوبین؟ خاله با همان لبخند همیشگی چند قدم هم به سمتم متمایل شد و گوشه ی نون سنگگ رو مقابلم گرفت و گفت: -سلام دخترقشنگم خوبی؟ بفرما نونش تازه ست. با دستم نون رو از خودم فاصله دادم، کی اشتهایی برای خوردن سنگک تازه داشت؟ مانند خودش لبخندی روی لب‌هام نشوندم. -ممنون خاله سیرم، انشالله همیشه پر رزق و روزی. نون سنگک رو پایین برد و با دست راستش چادر روی سرش رو درست کرد و با لحنی که ترحم همراه ش بود، گفت: -پوست و استخون شدی دختر یه چیزی بخور که جون داشته باشی آخه عزیزم اینجوری خودت هم اذیت میشی هم بنده خدا صنم خانوم. نگرانی و ترحمش رو بیشتر کرد و ادامه داد: -راستی مادرت چطوره؟ دست هاش بهتره شده؟ چند روز پیش که اومدم بهش سر زدم انگار سر شده بود میگم می خوای یه دکتر خوب... دیگه ادامه نداد، نمی دونستم از نگرایش ناراحت باشم یا خوشحال! بلاخره کسی از حال من خبر نداشت و نمی دونست که چه قدر زیر این فشارها دست و پا میزنم که له نشم، دقیقا حال کسی رو دارم که انگار داخل باتلاق افتاده و هر چی جهد میکنم و صدا میزنم کسی نمی تونه به دادم برسه و اگه صدای پر نیازم رو هم بشنوه کاری از دستت برنمیاد. از دار دنیا یه دایی و عمو داشتم که... چی بگم؟ نباید به این چیزها فکر می کردم اما نگرانی دیگران حالم رو بد می کرد و اونقدرها هم بی کس نبودم، من هنوز مادری داشتم که میشد با وجودش بگم الهی شکر و ککمم نگزه، مکثم طولانی شده بود و این کنجکاوی خاله رو بیشتر می کرد با استیصال جواب دادم: -چطور میخواد باشه خاله جان هر روز بدتر میشه دورت بگردم. نفس آه مانندی کشید و باز هم ترحم که بیشتر بی تفاوتم می کرد، با شفقت و دلسوزی حرف های امیدوار ولی بی ثمر رو برام ادا کرد. -توکلت بر خدا گلبرگ جان، انشالله خوب میشه خودت رو نگران نکن خدا ارحم و راحمینه. دستش رو برای شونه‌ام گذاشت، ادامه داد: -من که دعای معراج نذر کردم که الهی زودتر سلامتیش رو به دست بیاره، بنده خدا سنی هم نداره... دیگه به حرفاش گوش نمی دادم سکوت کرده بودم سلامتیش رو به دست میاره؟ مگه زود این ماجرا رو فهمیده بودیم که زود هم خوب بشه یا اصلا مگه ام اس خوب شدنی بود؟ یا اگه خوب شدنی بود با کدوم پول؟! اون همه آزمایش و سیتی هم با کلی قرض از دایی و عمو گرفته بودم برای درمان باید چیکار می کردم؟ با لبخند کم‌رنگی از خاله خداحافظی کردم. بی توجه به نگاه سنگین شخصی از کوچه های باریک و قدیمی که اگه خدای نکرده زلزله می اومد بی شک این جا رو با خاک یکسان می کرد عبور کردم. هندزفری سفید رنگم رو به گوشم زدم و شال بافتم رو مرتب کردم. با یه آهنگ ملایم کلاسیک قدم زدم و فکرم به چهار سال پیش رفت اما از یادآوری اون لحظات حالم دگرگون تر می‌شد نباید فکر می کردم اما مگه کنترلی روی ذهن پر از مشغله‌ام داشتم؟ دوباره یادم اومد که یه آدم از خدا بی خبر بابای من رو رفیق باز کرد و بابا هر چی داشتیم و نداشتیم رو فدای رفیق هاش کرد و فروخت؛ نذاشت فامیلی برامون بمونه نه آشنایی ولی الان همون رفیق هاش کجا بودن که توی یکی از خونه های پنجاه متری پایین شهر زندگی می کنیم؟ مامان بی چاره ام به خاطر حرف و حدیث مردم از پا افتاد. هیچ وقت کسی رو قضاوت نمی کردم همه ی رفیق ها بد نیستن! بابای من ساده بود یا شاید هم اون ها خیلی زرنگ بودند به هر حال راحت روی سرش رژه رفتن و این سرانجام زندگی ما شد، چه قدر خوشبخت بودیم! چه زندگی آرومی و ساکتی! اما حالا چی؟ شاکر هستم اما لذت نمی برم. همسایه هامون آدم های خوبی هستن و هر از گاهی میان و بهمون یه سر میزن. خاله سودابه رو هم دوست دارم اما از وقتی فهمید پسرش یک دل نه و صد دل عاشقم شده رفت و امد کمتر شد تا خیالم از فکر پسرش بیرون بره و فقط به خاطر از پا افتادن مادرم حاضر نشد کاری کنه تا پسرش به مراد دلش برسه و از ترس این که نکنه ام اس مامانم مورثی باشه و من هم به مرور زمان درگیرش بشم پسر بی چاره رو از زندگی من طرد کرد و به نا کجا آباد فرستادتش که بنده خدا هفته‌ای سه و چهار بار میاد می‌مونه بعد برمی گرده و بعد میگه خوب می‌شه انشالله! پوزخندی از فکرهای بیهوده ی توی سرم پخش میشد زدم، پای کوه ایستادم و به مغزم دستور دادم تا سکوت کنه. به احترام کوه! به احترام برترین تکیه گاه! غرق عظمتش شدم، نگاهم رو از خاک ریزه ها و پله های کوتاه و طولانی تا نوک کوه کشوندم. چه قدر مثل این خاک ریزه ها کوچیک و بی اهمیت بودم، اون قدر بی اهمیت که بابای خودم من رو مثل همین خاک ریزه ها زیر پاش له کرد. کاش جای خاک ریزه کوه بودم. همین قدر سخت، همین قدر محکم. شایدم همین خاک ریزه هستن که الان کوه شدند، کوه خاک پات میشه تا تو بالاتر بری. زندگی تو این روزگار سخته، اگه کسی پشتت نباشه زود زمین می خوری، هر چند بابای من هم پشتم هست ولی حکم دره داشته که هر وقت بهش تکیه می کردم توی گودال می افتادم. نفس خسته و پر صدایی کشیدم. آروم آروم از پله ها بالا رفتم. از بین سنگ های ریز و درشت، از خاطرات تلخ و بیهوده ام، از حرف ها که مثل سیلی محکمی که برام آزار دهنده بود گذشتم، کاش دلم برای بودن کنار کسی قرص بود، خیالم راحت و یادم آسوده... بلاخره بعد از پونزده دقیقه به جایی که بیشتر وقت ها می رفتم، رسیدم و ایستادم. فتح کردم! دست هام رو داخل جیب مانتو پاییزی طوسی رنگم گذاشتم چشم هام رو بستم. هوا سرد شده بود و سوز شدیدی داشت. باد موهام رو به بازی گرفته بود و نسیم با وزش ملایمش نوازشم می کرد. نفسی عمیق و پی در پی کشیدم که بهم کمک کرد تا بغضم رو قورت بدم، گوشم به خاطر ارتفاع سوت می کشید. چه قدر برام لذت بخش بود، این جا فقط سنگ ها حکمرانی می کردند زیر سایه ی ابر های غول پیکر، مگه می‌شه کسی کاری به کار کوه داشته باشه؟ کوه بزرگه مثل آرزهام، مثل دردام، مثل خدا... صدام رو صاف کردم، با دل و جون شروع به خوندن شعری کردم که محرم دردای بی نهایتم بود: - تو به این معصومی تشنه لب آرومی غرقه عطر گلبرگ تو چه قدر خانومی کودکانه غمگین، بی بهانه شادی از سکوتت پیداست که پر از فریادی همه هر روز این جا از گل هات رد می‌شن آدم های خوبم این روز ها بد می‌شن توی این دنیایی که برات زندونه جای تو این جا نیست جات توی گل دونه غرورم رو ببخش حضورم رو ببخش من هم یه عابرم عبورم رو ببخش تویی که اشک تو شبیه شبنمه همیشه تو نگات یه حسه مبهمه سنگینی نگاهی باعث شد چشم هام رو باز کنم قفل نگاه پسر جوون رو بروم شدم.
    1 امتیاز
  15. جدیدترین رمان عاشقانه رو از اینجا بخوانید❤️‍🔥😍 پوسترهای آلمانی و سوئدی فیلم «کیک محبوب من» اکران این فیلم در آلمان با استقبال قابل توجهی روبرو شده و تاکنون بیش از ۴۰۰ هزار یورو فروش کرده است. این قشنگ‌ترین داستان عاشقانه‌ایه که تا حالا خوندم😭 کیک محبوب من فیلمی درام و جذاب از سال ۲۰۲۴ است که به نویسندگی و کارگردانی مشترک مریم مقدم و بهتاش صناعی‌ها ساخته شده است. در این اثر هنری، لیلی فرهادپور و اسماعیل محرابی نقش‌آفرینی می‌کنند. داستان فیلم حول محور زنی می‌چرخد که با وجود تمام محدودیت‌هایی که جامعه‌اش برای زنان ایجاد کرده، تصمیم می‌گیرد به دنبال آرزوهای خود برود و در این مسیر با مردی به نام فرامرز آشنا می‌شود. جدیدترین فیلم خارجی با بازی جنیفر لوپز رو از اینجا ببین! این فیلم یک تولید مشترک از ایران، فرانسه، سوئد و آلمان است و در تاریخ ۱۶ فوریهٔ ۲۰۲۴ در هفتاد و چهارمین جشنواره بین‌المللی فیلم برلین به نمایش درآمد. این اثر در این رویداد سینمایی برای کسب جایزه خرس طلایی رقابت کرد. خلاصه داستان مهین (با بازی لیلی فرهادپور) زنی است که به مدت ۳۰ سال به خاطر فوت همسرش تنها زندگی می‌کند. او پس از مهاجرت فرزندان و نوه‌هایش، هر روز درد تنهایی را در خانه آرامش در حومه تهران احساس می‌کند. داستان مهین به عمق عشق و فقدان، تنهایی و پیری می‌پردازد و نشان می‌دهد چگونه زنان بیوه با سرنوشت خود کنار می‌آیند، زیرا می‌دانند که احتمالاً بیشتر از شوهرانشان عمر خواهند کرد. مهین، که خود بیوه‌ای تنهاست، هرچند تماس‌های تصویری با دخترش دارد، اما هیچ‌گاه اجازه نمی‌دهد گفتگوها عمیق‌تر شوند. او به سختی خوابش می‌برد و تا ظهر بیدار نمی‌شود. مهین گیاهان باغش را آبیاری می‌کند، به خرید می‌رود و خود را برای پذیرایی از دوستانش در گردهمایی‌های زنانه آماده می‌کند. این گردهمایی‌ها که قبلاً هفتگی بودند، اکنون به یک دیدار سالانه تبدیل شده‌اند. موضوع اصلی گفتگوهایشان بیماری‌های مختلف است، اما بحث به اینجا می‌رسد که آیا در سن آن‌ها امکان پیدا کردن دوباره عشق وجود دارد یا نه. محاله این سریال رو ندیده باشی!! کلیک کن!!! مهین تصمیم می‌گیرد کنترل سرنوشتش را به دست گیرد و زندگی عاشقانه‌اش را دوباره بسازد. به همین دلیل، او بدون اینکه به‌طور کامل اعتراف کند، برنامه روزانه بی‌هدفش را طوری تنظیم می‌کند که فرصتی برای آشنایی با یک مرد پیدا کند. مهین در مکان‌های مختلفی مانند صف نانوایی، پارک، کافی‌شاپ هتل و در نهایت یک رستوران ساده که کوپن‌های غذای بازنشستگان را می‌پذیرد، وقت می‌گذراند. او خود را به فرامرز (با بازی اسماعیل محرابی)، مردی متواضع و هم‌سن معرفی می‌کند و بدین ترتیب آشنایی آن‌ها آغاز می‌شود. فرامرز راننده تاکسی و کهنه‌سربازی است که به خاطر نواختن ساز در مراسم عروسی دچار مشکلاتی شده است. این دو با هم لحظاتی را در آپارتمان مهین سپری می‌کنند، جایی که مهین پیشنهاد می‌دهد کیک مورد علاقه‌اش را بپزند. این لحظه، پیوند عاطفی عمیقی بین آن‌ها ایجاد می‌کند که تمام احساسات و آرزوهایشان را در خود جای داده است. فیلم عاشقانه جدیدی که ترکوند!! کیک محبوب من یک سفر احساسی و دلنشین به دنیای زنان بیوه است که در جستجوی عشق و معنا در زندگی خود هستند. با بازی‌های فوق‌العاده لیلی فرهادپور و اسماعیل محرابی، این فیلم داستان مهین را روایت می‌کند؛ زنی تنها که پس از سال‌ها زندگی در سایه فقدان همسرش، تصمیم می‌گیرد دوباره به دنبال آرزوهایش برود. ارتباط او با فرامرز، مردی ساده و دل‌نشین، نه تنها به او امید و انگیزه می‌دهد، بلکه نشان‌دهنده قدرت عشق و دوستی در برابر چالش‌های زندگی است. این اثر هنری با نگاهی عمیق به موضوعاتی چون تنهایی، پیری و جستجوی هویت، تماشاگران را به تفکر درباره روابط انسانی و اهمیت عشق در هر سنی دعوت می‌کند. از لحظات شیرین پختن کیک تا گفتگوهای صمیمی در جمع دوستان، کیک محبوب من به زیبایی توانایی زنان را در مواجهه با مشکلات زندگی به تصویر می‌کشد و نشان می‌دهد که هرگز برای شروع دوباره دیر نیست. این فیلم، تجربه‌ای فراموش‌نشدنی از امید، عشق و تلاش برای یافتن خوشبختی در دنیای پیچیده امروز است. فیلم و کتاب عاشقانه دوست داری؟! کلیک کن!!❤️‍🔥
    1 امتیاز
  16. خیلی وقت بود رمان نخونده بودم اما واقعا پارت اول شروع جذب کننده ای بود خسته نباشی قشنگم
    1 امتیاز
  17. 📷 سریال : «بازی تاج و تخت | گیم اف ترونز» 🟪 Game of Thrones (2011-2019) ⭐️ امتیاز IMDb : 9.2/10 💎 ژانر: #اکشن #ماجراجویی #درام 🌕 محصول کشور : #آمریکا #انگلستان ✉️ وضعیت: 8 فصل 74 قسمت 💎 بازیگران: Emilia Clarke Peter Dinklage Kit Harington Lena Headey Sophie Turner Maisie 📝 خلاصه داستان: هفت خاندان اشرافی برای حاکمیت بر سرزمین افسانه ای «وستروس» در حال ستیز با یکدیگرند. جدیدترین فیلم ژانر اکشن ماجراجویی !! «بازی تاج و تخت» (Game of Thrones) یک سریال تلویزیونی آمریکایی است که بر اساس مجموعه رمان‌های «ترانه یخ و آتش» نوشتهٔ جرج آر. آر. مارتین ساخته شده است. این سریال از سال ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۹ به مدت هشت فصل پخش شد و به یکی از محبوب‌ترین و تأثیرگذارترین سریال‌های تاریخ تلویزیون تبدیل شد. در ادامه، چند اطلاعات جذاب درباره این سریال آورده شده است: 1. تعداد بینندگان: فصل‌های پایانی این سریال به ویژه فصل هشتم، با بیش از ۱۹ میلیون بیننده در هر قسمت، رکوردهای بالای بیننده را شکست. 2. جوایز: «بازی تاج و تخت» در طول پخش خود موفق به کسب ۵۹ جایزه امی شد که این تعداد، آن را به یکی از پرجوایزترین سریال‌های تاریخ تبدیل کرد. 3. شخصیت‌های متنوع: یکی از ویژگی‌های بارز سریال، شخصیت‌های پیچیده و غیرقابل پیش‌بینی آن است. بسیاری از شخصیت‌ها در طول داستان دچار تحول می‌شوند و برخی از شخصیت‌های اصلی نیز به طور غیرمنتظره‌ای کشته می‌شوند. 4. لوکیشن‌های فیلم‌برداری: این سریال در مکان‌های مختلفی از جمله ایرلند شمالی، اسپانیا، کرواسی و مالت فیلم‌برداری شده است. لوکیشن‌های طبیعی و تاریخی زیبای این کشورها به جذابیت بصری سریال افزوده است. انتظارها به پایان رسید!! جوکر 2 بالاخره منتشر شد!! 5. تأثیر فرهنگی: «بازی تاج و تخت» تأثیر عمیقی بر فرهنگ عامه و رسانه‌ها گذاشت. عبارات و شخصیت‌های سریال به بخشی از زبان روزمره تبدیل شدند و الهام‌بخش بسیاری از آثار هنری و ادبی دیگر شدند. 6. موسیقی متن: موسیقی متن سریال، ساختهٔ رامین جوادی، بسیار مورد تحسین قرار گرفت و آهنگ اصلی آن به یکی از شناخته‌شده‌ترین قطعات موسیقی تلویزیونی تبدیل شد. 7. پایان بحث‌برانگیز: پایان سریال با انتقادهای زیادی مواجه شد و بسیاری از طرفداران نسبت به نحوه اتمام داستان و سرنوشت شخصیت‌ها ناراضی بودند. این موضوع باعث بحث‌های فراوانی در شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌ها شد. 8. تولید پرهزینه: «بازی تاج و تخت» یکی از گران‌ترین سریال‌های تلویزیونی تاریخ است. هزینه تولید هر قسمت در فصل‌های پایانی به حدود ۱۵ میلیون دلار رسید. این سریال با داستان پیچیده، شخصیت‌های جذاب و صحنه‌های اکشن دیدنی، توانست توجه میلیون‌ها بیننده را در سرتاسر جهان جلب کند و همچنان در یادها باقی بماند. معروف ترین سریال تاریخ رو ببین !!
    1 امتیاز
  18. جدیدترین سریال در کره جنوبی اینجاست!!! 📺 Squid Game 🌎 محصول کشور: کره‌ جنوبی 👤 کارگردان: Dong-hyuk Hwang 🔰 ژانر: اکشن | ماجراجویی | درام 🌀 خلاصه داستان: داستان سریال در مورد افرادی است که هر کدام به نوعی در زندگی خود مشکل بزرگی دارند و برای جبران آن وارد بازی مرگباری می شوند که فقط یک نفر باید زنده بماند و برنده جایزه چهل میلیون دلاری شود... سریال کره ای قدیمی دوست داری؟!! «اسکویید گیم» (Squid Game) یک سریال کره‌ای است که در سپتامبر 2021 توسط نتفلیکس منتشر شد. این سریال به کارگردانی هوانگ دونگ-hyuk ساخته شده و به سرعت به یکی از پربیننده‌ترین و محبوب‌ترین سریال‌های تاریخ نتفلیکس تبدیل شد. داستان سریال حول محور گروهی از افراد مقروض و ناامید می‌چرخد که به یک بازی مرگبار دعوت می‌شوند. این بازی شامل مجموعه‌ای از بازی‌های کودکانه است، اما با عواقب بسیار خطرناک و مرگبار. شرکت‌کنندگان باید برای بقا و برنده شدن در بازی‌ها تلاش کنند و در نهایت تنها یک نفر می‌تواند برنده شود و جایزه‌ای بزرگ دریافت کند. معرفی فیلم خارجی خفن!! سریال به بررسی موضوعاتی مانند فقر، تبعیض اجتماعی، و فشارهای اقتصادی می‌پردازد و شخصیت‌های مختلفی را با داستان‌های شخصی متفاوت معرفی می‌کند. «اسکویید گیم» به خاطر داستان جذاب، کارگردانی قوی، و نمادگرایی‌های اجتماعی‌اش مورد تحسین قرار گرفت و جوایز متعددی را از آن خود کرد. این سریال همچنین بحث‌های زیادی را درباره‌ی اخلاقیات، انسانیت و رقابت در جامعه مدرن به راه انداخت و تاثیرات فرهنگی قابل توجهی داشت.
    1 امتیاز
  19. نشون میده و معروف می‌شم، پیج می‌زنم، تبلیغات می‌گیرم و...
    1 امتیاز
  20. یه دردسر دیگست و خییلی مراقب و حوصله میخاد تا اینارو...
    1 امتیاز
  21. حالا کاریه که شده بنظرتون این ککا رو بندازیم به تُمبون کی که برامون درآمد زایی کنن؟
    1 امتیاز
  22. به همزادمم بگو بیاد دیگ😎
    1 امتیاز
  23. 📚نام رمان: تجسد ✍🏻نویسندگان: فاطمه عیسی زاده، نسترن اکبریان 🎭ژانر: معمایی، جنایی، عاشقانه 🕘ساعت پارت گذاری: هرشب ساعت21:00 📝خلاصه: بوی گس تعفن، عطر تلخ مرگ، بوی نای تنهایی؛ مزاج بی حس زندگانی را کر کرده بود! در فنجان عاری از سیاهی، فال دستان بی گناهی در آمده که چرکین، به هر سو چنگ می انداخت. مرگ؛ واژه‌ی نابی که در خانه ای تنگ، میان دستان بی حسی که بلور اشک از نک انگشتانش غلتیده می شد، بدل به زندگانی بود و خواب؛ مصیبتی که وحله را برای شکار حقایق در صید نگاهی نگران، باز می‌کرد! پای خواب بازی که به میان می آمد، فریاد سکوت های خفه در حنجره، حواس را کیش و مات کرده و افسار را به دست خوابگری می‌داد که نگاهش گیر نگاه های زخم خورده‌ی روزگار بود. ورق که بر می خورد، قرعه به نام سرباز حاکم بر بازی که مشت در گره‌ی کور طالعی نحس برده بود، می افتاد! ته این قرعه به بالاتر از سیاهی بدل بود و سرش منتهی به تک گل ساقه شکسته ای بود که گویاکلامش، خفه در نگاه های پر حرفی بود که آفتاب، رنگ سکوت را به مردمک های ترسیده اش حکم می‌زد. 📜مقدمه: بجنب! دست زندگی را بگیر و به هیاهوی زیستن بکش، ورنه در کوچ بعدی اش، منکوب انزوا می‌شوی! هراس از قتل نیست، مقتول نفس توست؛ عشق ناب و جسم ستردت. دم بزن، اعتراض کن؛ سکوت جثه بی جانت را دوباره به دار می‌کشد. برخیز! روحت را از جدول کشی موازی جسم رها کن، برخیز... روان را از لجنزار جسد جاندارت سوا کن! بلور دل بگشای، از پژمان دل گوی و بنال. در این بام قصیر روزگار، غم های کوچک پر حرفند‌؛ غم های بزرگ، لال. ملالی نیست، دراین قرن آدم ها جهش یافته اند حتی من حتی تو حتی ما 💯⚠️هرگونه کپی برداری از متن یا ایده این رمان پیگیرد قانونی دارد⚠️💯 صفحه نقد رمان: رمان تجسد از گروه ترمه
    1 امتیاز
  24. 🌸درود خدمت شما نویسنده‌ی عزیز🌸 از آن‌که انجمن ما را برای انتشار اثر خود انتخاب کرده‌اید نهایت تشکر را داریم. لطفا قبل از شروع پارت گذاری ابتدا قوانین تایپ رمان را مطالعه فرمایید. قوانین تایپ اثر در انجمن نودهشتیا برای اثر خود ابتدا درخواست ناظر بدهید تا همراه شما باشد. آموزش درخواست ناظر هنگامی که اثر شما به 30 پارت رسید می توانید درخواست نقد بدهید. درخواست نقد اثر با رسیدن به 35 پارت می توانید برای اثر خود درخواست جلد بدهید. درخواست کاور رمان با تحویل گرفتن نقد و ویرایش نکات، می توانید درخواست بررسی برای تالار برتر را بدهید. درخواست انتقال به تالار برتر همچنین با اتمام اثرتون لطفا در این تاپیک اعلام فرمایید. اعلام پایان با تشکر |کادر مدیریت نودهشتیا|
    1 امتیاز
  25. 🌸درود خدمت شما نویسنده‌ی عزیز🌸 از آن‌که انجمن ما را برای انتشار اثر خود انتخاب کرده‌اید نهایت تشکر را داریم. لطفا قبل از شروع پارت گذاری ابتدا قوانین تایپ رمان را مطالعه فرمایید. قوانین تایپ اثر در انجمن نودهشتیا برای اثر خود ابتدا درخواست ناظر بدهید تا همراه شما باشد. آموزش درخواست ناظر هنگامی که اثر شما به 30 پارت رسید می توانید درخواست نقد بدهید. درخواست نقد اثر با رسیدن به 35 پارت می توانید برای اثر خود درخواست جلد بدهید. درخواست کاور رمان با تحویل گرفتن نقد و ویرایش نکات، می توانید درخواست بررسی برای تالار برتر را بدهید. درخواست انتقال به تالار برتر همچنین با اتمام اثرتون لطفا در این تاپیک اعلام فرمایید. اعلام پایان با تشکر |کادر مدیریت نودهشتیا|
    1 امتیاز
  26. پارت_۲ چشمان متعجب معصوم، کاملا او را هویدا ساخت، باور نمی‌کرد که دخترش این‌قدر راحت، بدون چون و چرا کنار آمده و قصد آمدن دارد. پس همان‌طور که ذوق عجیبی در چشمان و لحنش مشهود بود گفت: - پس حاضر شو بریم! پرتو سری تکان داد و با چشم رفتن مادرش را دنبال نمود، آهی کشید و کمد رنگ و رو رفته‌ی روبرویش را باز کرد و مانتوی مشکی و نسبتا مجلسی را همراه شلوار همرنگش بیرون کشید، در انتخاب شال مردد بود؛ اما سر آخر شال کرم رنگی را انتخاب کرده و روی سرش انداخت. با دیدن عکس پدرش که کنار آینه‌ی اتاقش بود گله‌وار سخن گفت: - بابا مطمئنم اگر تو بودی الان من توی این وضعیت قرار نداشتم که هر دفعه بخوام همچین کاری کنم! رژلب نارنجی رنگی را بر روی لبانش کشید و بعد از انداختن ساعت و انگشتر از اتاق بیرون آمد. با مادرش از خانه خارج شدند و بعد از خرید گلدانی برای تبریک و خانه نویی تا رسیدن به خانه‌ی همسایه جدید، زمزمه‌های معصوم کنار گوش پرتو تمامی نداشت، به درب ورودی که رسید معصوم مقابل پرتو ایستاد، موهای خرمایی رنگش را که بخاطر وزش باد اندکی بهم ریخته بود را مرتب و بعد از لبخند پررنگی زنگ در را فشرد. اما همان لحظه در باز شد و چهره‌ی پسری که صورت گرد و موهای ارتشی‌اش زیادی تو چشم می‌زد نمایان شد، معصوم احوال پرسی با پسر که نامش را از همسایه‌ی فضول محله یعنی راضی خانم فهمیده بود، شروع کرد. - سلام فرشید جان خوبی؟ خیلی خوش اومدین؛ ماشاالله چه جوون رعنایی، خوشا به حال... با سرفه‌ی مصلحتی پرتو معصوم به خودش آمد و همین موضوع باعث شد تا فرشید نگاه‌اش به سمت پرتو کشیده شود؛ نگاه فرشید و پرتو بهم گره خورد و همین باعث لبخند رضایت معصوم خانم شد. پرتو بدون آن که بخواهد زیاد بر چهره‌‌ی پسر روبرویش که در دهه‌ی آخر بیست سالگی عمرش به سر می‌برد تمرکز کند با صدای خانمی که از داخل خانه به گوش رسید رو گرفت. - معصوم خانم؟ چرا دم در؟ بفرمایید داخل! با این سخن عطیه خانم، فرشید کنار کشید و با لبخند ملیحی که بر روی لبانش نقش بسته بود سخن گفت: - بفرمایید داخل! پرتوی صامت و معصوم خرسند هر دو وارد خانه شدند.
    1 امتیاز
  27. پارت_۱ کتاب‌های درون دستش را محکم‌تر گرفت و سعی کرد با کم‌ترین صدا در خانه را باز کند، احتمال می‌داد در این موقع از روز مادرش در خواب باشد و از این‌رو نمی‌خواست با ایجاد سروصدا مادرش را بد خواب کند. کلید را بر روی جاکفشی چوبی رنگ رها کرد و با گام‌های آرام از راهرو گذشت تا وارد اتاقش شد، تنها خوشی این چند روزش خواندن کتاب و غرق شدن در آن بود. نگاه کلی به اتاقی که گوشه‌ای از آن خروارها از کتاب با انواع ژانرها قرار داشت انداخت و کتاب‌های جدیدش را روی تخت آهنی و تک نفره‌اش گذاشت. لباس‌هایش را در آورد و بعد از گذشت چند دقیقه روی تخت نشست و کتاب روان‌شناسی جدیدی که جلد سفید رنگ آن زیادی تو ذوق می‌زد را برداشت و مشغول خواندن شد. تک‌تک واژگان را جوری آهسته می‌خواند که انگار قصد حفظ کردن‌شان را داشت. زیستن در میان لغاتی که پرتو را این‌گونه از خود بی‌خود می‌کرد تنها نشان از علاقه‌ی شدید او می‌داد. لذت می‌برد و کیف می‌کرد، نفهمید چند ساعت در کتاب مورد علاقه‌اش غرق شده است تنها زمانی به خود آمد که با صدای نسبتا گوش خراش لولای در به اجبار چشم از کتاب گرفت و اتصال خود با کتاب را قطع کرد. با دیدن روی خندان و تپل مادرش، او هم ناخواسته تبسمی کم‌رنگ بر روی لب‌های نسبتا درشتش پدیدار شد؛ معصوم با سینی حاوی چای و کیک وارد اتاق شد و همان‌طور که پایین تخت می‌نشست و سینی را کناری می‌گذاشت گفت: - قربونت برم مادر، بیا چایی بخور یکم خستگیت رفع بشه. پرتو صفحه‌ی کتاب را حفظ کرد و بعد از بستن آن خودش را اندکی جلو کشید، با تشکر اندکی از کیک خانگی را همراه با چای نوشید؛ اینکه معصوم او را تنها نمی‌گذاشت و انگشت‌های دستش را به بازی گرفته بود یعنی حرفی داشت و پرتو به خوبی این اخلاق مادرش را می‌دانست؛ پس سعی کرد خودش حرف بزند تا مادرش راحت‌تر سخن بگوید. - چیزی شده مامان؟ معصوم ابروهای نازکش به بالا جهید و همان‌طور که سعی داشت طبیعی رفتار کند گفت: - نه مادر چه چیزی باید شده باشه؟ پرتو چشم ریز کرد و در حالی که سعی داشت نگاه نکته بینش را از مادرش نگیرد با زیرکی سخن گفت: - اگر چیزی نشده که اینطور اینجا نمی‌موندی. بگو مامان راحت باش! لحن دستوری آخر پرتو که آمیخته به مهر دخترانه و صمیمیت بود باعث شد معصوم لب باز کند و به راحتی سخن بگوید. - میگم مادر، یک ساعت دیگه قراره با همسایه‌های روضه خوون بریم دیدن یکی از همسایه‌ها که جدیدا به محله اومده... پرتو کنجکاو نگاه خود را به چشم‌های مشکی رنگ مادرش که از او به ارث گرفته بود داد و اندکی متعجب گفت: - خب؟ الان این چه ربطی به من داره؟ معصوم دودل بود، اما بعد از کمی مکث بالاخره دل به دریا زد و گفت: - میگن این همسایه جدید یه پسر داره. راضی خانم می‌گفت ماشاالله پسره نه از چهره کم داره نه از وجنات یک پارچه‌ی آقا... دیگر نیازی به ادامه‌ی جمله نبود، پرتو تا ته داستانی که مادرش در حال تعریف بود را می‌دانست؛ اما نفهمید چرا مادرش از این رفتارش دست برنمی‌دارد و هرگاه که اعتراضی از بابت این ماجرا می‌کرد؛ با شکوه و شیون مادرش تسلیم می‌شد؛ پس ترجیح داد این بار را دعوا راه نیندازد. - باشه میام.
    1 امتیاز
  28. مقدمه: تو بیشتر عاشق بقیه بودی تا خودت. بیشتر از اینکه به خودت محبت کنی، به بقیه محبت کردی، فقط به آن‌ها اهمیت می‌دادی تا خودت. برای همین است که امروز آشفته شده‌ای، ضعیف شده‌ای و شکستی. ازت می‌خواهم بمانی. بمانی که احساس بی‌پناهی نکند. بمانی که بی‌نیاز باشد. از آغوش از محبت از رابطه؛ از همه‌چیز!
    1 امتیاز
  29. ملیکا/آتنا ملازاده متولد ۱۴ آبان ۱۳۸۰ از قدیمی های نودهشتیا دوتا کتاب از طریقسایت نودهشتیا چاپ کردم دانشجوی تاریخ هستم
    1 امتیاز
  30. تایید رمان مشترکمون رو کی می‌فرستی دختر🙃🙄
    1 امتیاز
  31. دیدی که یار، جز سَرِ جور و ستم نداشت بشکست عهد، وز غمِ ما هیچ غم نداشت
    1 امتیاز
  32. جمالت آفتابِ هر نظر باد ز خوبی رویِ خوبت خوبتر باد
    1 امتیاز
  33. تویی که بر سرِ خوبانِ کشوری چون تاج سِزَد اگر همهٔ دلبران دَهَندَت باج
    1 امتیاز
×
×
  • اضافه کردن...