جان جانان
قسمت آخر
چته دکتر؟! اونی که دیوونه شده منم یا تو؟! اومدی راست راست تو چشام زل زدی میگی ببخشمش؟!
واسه چی ببخشم؟!
هان؟!
من بهش گفته بودم کل تار و پود تنم پر از زخمه، اگه میخوای بری از همین اولش نباش!
از اون لبخند قشنگاش زد و گفت نه، من هیچ وقت نمیرم.
هیچ وقت ولت نمیکنم، مگه زده به سرم که دختر به این نازی رو ول کنم آخه جوجه؟
رفت دکتر، اونم نه یه بار، دو بار، بلکه هزاران بار رفت!
منو شرمنده کرد جلو هر کسی که پشتشو گرفته بودم و سینه جلو میدادم که نه، جان جانان فرق داره!
هه...
آره خب، فرق داشت؛ با تفاوت بسیاری، زخم جدید و بزرگی روی روحم، تنم، کُلِ تار و پودم ایجاد کرد!
هی خراب کرد؛ هی پاره کرد و من گره زدم؛ هی پاره کرد و من دوباره گره زدم، بازم پاره کرد، منم دیگه بیخیال شدم.
زورکی که نیست، نخواست دیگه؛ ترجیح داد بمونه کنار آدمهایی که یه روز بهش بدترین ضربه رو میزنن؛ ولی بهشون میگه رفیق.
چطوری ببخمش دکتر؟!
اون میدونست پناهگاه آخرم بغلشه؛ ولی منو روند!
اون میدونست هلم بده و بیوفتم، تکههای شکستهی وجودم هیچ وقت دیگه بهم نمیچسبن!
بزار بره دکتر، بزار بره که دیگه قلب مریضم آخراشه!
همین الانشم زیز دستگاهم و ببین، ضربان داره میره بالا.
دکتر...
برگرد عقبو ببین که جان جانان اومده، میگه بیا بریم؛ غلط کردم دکتر، غلط کردم... هر چقدر حرف بزنم، بازم دلی که دوسش داره، نمیتونه ازش متنفر بشه.
من میرم دکتر؛ ولی گوشه کناری از اون دفتر بنویس:
یه نفر در غم او مرد؛ حلالش باشد...
آخرین نوشته دلدار به دلشکن
زمان پایان؟!
هزار و چهارصد و چهار
اولین ماه روز چهاردهم
نویسنده؟!
سحر تقیزاده