رفتن به مطلب
ثبت نام/ ورود ×
کارگاه آموزش رمان نویسی(ظرفیت 15 نفر) ×
انجمن نودهشتیا

Khakestar

مدیر ارشد
  • تعداد ارسال ها

    247
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روز های برد

    10
  • Donations

    0.00 USD 

تمامی مطالب نوشته شده توسط Khakestar

  1. پایان دلنوشته، ویراستاری شده هست بازم مشکلی بود می‌شنوم
  2. به به عضو قدیمی میبینم خوش اومدی نگین@_@

    البته اسمتو درست گفته باشم*

    1. نمایش دیدگاه های قبلی  بیشتر 1
    2. Khakestar

      Khakestar

      فدای توو

      اره سحرم

    3. Gemma

      Gemma

      خانوم خوش صدا♡

    4. Khakestar

      Khakestar

      فداتشم://

  3. از این سه تا هرکدومش که شد اما اولیتم اخرین عکسه
  4. اعلام پایان دلنوشته جان جانان ویراستاری شده و تکمیل شده هست🌱
  5. یک نفر در غم او مرد؛ حلالش باشد❤️‍🩹 سخنی از نویسنده: ممنونم که تا اینجای جان جانان همراهم بودید دوست‌دار شما سحر🌱
  6. جان جانان قسمت آخر چته دکتر؟! اونی که دیوونه شده منم یا تو؟! اومدی راست راست تو چشام زل زدی میگی ببخشمش؟! واسه چی ببخشم؟! هان؟! من بهش گفته بودم کل تار و پود تنم پر از زخمه، اگه میخوای بری از همین اولش نباش! از اون لبخند قشنگاش زد و گفت نه، من هیچ وقت نمیرم. هیچ وقت ولت نمی‌کنم، مگه زده به سرم که دختر به این نازی رو ول کنم آخه جوجه؟ رفت دکتر، اونم نه یه بار، دو بار، بلکه هزاران بار رفت! منو شرمنده کرد جلو هر کسی که پشتشو گرفته بودم و سینه جلو می‌دادم که نه، جان جانان فرق داره! هه... آره خب، فرق داشت؛ با تفاوت بسیاری، زخم جدید و بزرگی روی روحم، تنم، کُلِ تار و پودم ایجاد کرد! هی خراب کرد؛ هی پاره کرد و من گره زدم؛ هی پاره کرد و من دوباره گره زدم، بازم پاره کرد، منم دیگه بیخیال شدم. زورکی که نیست، نخواست دیگه؛ ترجیح داد بمونه کنار آدم‌هایی که یه روز بهش بدترین ضربه رو می‌زنن؛ ولی بهشون میگه رفیق. چطوری ببخمش دکتر؟! اون می‌دونست پناهگاه آخرم بغلشه؛ ولی منو روند! اون می‌دونست هلم بده و بیوفتم، تکه‌های شکسته‌ی وجودم هیچ وقت دیگه بهم نمی‌چسبن! بزار بره دکتر، بزار بره که دیگه قلب مریضم آخراشه! همین الانشم زیز دستگاهم و ببین، ضربان داره میره بالا. دکتر... برگرد عقبو ببین که جان جانان اومده، میگه بیا بریم؛ غلط کردم دکتر، غلط کردم... هر چقدر حرف بزنم، بازم دلی که دوسش داره، نمی‌تونه ازش متنفر بشه. من می‌رم دکتر؛ ولی گوشه کناری از اون دفتر بنویس: یه نفر در غم او مرد؛ حلالش باشد... آخرین نوشته دلدار به دلشکن زمان پایان؟! هزار و چهارصد و چهار اولین ماه روز چهاردهم نویسنده؟! سحر تقی‌زاده
  7. درود وقت بخیر ۱۰ پارت تکمیله درخواست کاور داشتم
  8. جان جانان قسمت نهم دکتر، دیر کردیا؛ درست بیست و هفت دقیقه دیر اومدی سراغم تا حرفامو گوش کنی؛ ولی خب مشکلی نداره، من باز حرف می‌زنم و تو هم باز درد‌های منو بنویس، معامله خوبیه... آخرین بار چی گفته بودم؟ آها، اینکه تمومی حرف‌های قشنگ جان جانان دروغ بود؛ ولی خب مشکل از جان جانان نبود دکتر! مشکل از منِ ساده بود؛ آدمای ساده رو هم که کسی دوست نداره... من زیادی محبت خرج دادم، زیادی نادیده گرفتم، زیادی اشتباهاتشو بخشیدم، زیادی عشق ورزیدم، زیادی خودمو کوچیک کردم. آره دکتر، من کردم؛ تقصیر جان جانان نبود، تقصیر خودم بود. مثل این می‌موند که یه دفتر نقاشی داشتم؛ هی می‌خواستم نقاشی بکشم و جان جانان نقاشیم رو خط خطی می‌کرد و من با لبخند پاک می‌کردم؛ اون خط می‌زد و من می‌بخشیدم؛ اون خراب می‌کرد و من می‌بخشیدم... چقد خستمه دکتر. چقد جنگیدم؛ روحم، تنم، همشون یه زخم کاری بزرگی روش حک شده به اسم جان جانان، که حتی اگه بمیرم هم درست نمیشه. دکتر، بیا جان من بزار من برم پشت بوم؛ بزار برم پرنده شم؛ دلم لک زده یه بار ببینمش، قول می‌دم بزاری برم ببینمش، بعدش دیگه هر کاری بخوای می‌کنم. نزاری برم، تو این قفس دق می‌کنما! بعدا نگی نگفتی که من بهت گفتم، گفتم پروازمو از دستم نگیر! حداقل تویی که دکترمی اذیتم نکن لامصب حداقل دل تو به رحم بیاد. عزیز داری دکتر؟ نزار خیلی زود دیر بشه، همیشه حواست بهش باشه؛ حتی‌ اگه مقصر بودی، تنهاش نزار دکتر، یهو دیدی عزیزت نیست! گیرنده؟! از دلدار به دلشکن تاریخ نگارش؟! هزار‌و چهارصد و چهار اولین ماه روز سیزدهم نگارنده؟! سحر تقی‌زاده
  9. جان جانان قسمت هشتم باز اومدی دکتر؟ بیا این پرستار روانیت رو ببر هی میگه باید فلان قرص رو بخوری، فلان کارو بکنی... من دیگه خوب شدم دکتر، باور کن خوب شدم؛ قبول کردم که دیگه جان جانان برای من مرده به حساب میاد؛ اما خب یاد حرفای دروغش که میوفتم، از خودم بدم میاد! کاش می‌شد فرار کرد دکتر؛ فرار کرد و رفت به دیاری که کسی نباشه، کسی قضاوت نکنه، کسی دل نشکنه، اصلا آدمی نباشه، هه! البته اگه بشه به این خلقت‌ها آدم گفت. فقط می‌خوم لباس‌های قشنگمو جمع کنم با یکی دوتا کفش، یه کوله پر از غم و دردهام و برم. شاید به نظرت دیوونگی محض بیاد؛ ولی خیلی دلم می‌خواد این کارو بکنم. نمی‌دونم، شاید یه روزی، یه جایی... اصلا دکتر شاید تو یه جهانِ دیگه جهانی که حالم خوب باشه، زخم کاری‌های روحم نباشه و زندگی رو بلد باشم. برم، برقصم و زندگی کنم! دور از هر آدم و زندگی که هست؛ فقط حالم خوب باشه. می‌دونی دکتر، شاید بگی صبر‌ کن! شاید بگی درست میشه؛ ولی من الان مثل پرنده‌ای هستم که سال‌ها تو قفس نگه داشتنش... اما... اما حالا آزاده، فقط یه مشکلی داره دیگه پرواز کردنشو یادش رفته! شاید من آزاد بشم اما هیچوقت از اون غم آزاد نمیشم، من با غم رفیقم دکتر... از دلدار به دلشکن! تاریخ نگارش هزار و چهار صد و چهار اولین ماه روز دهم نگارنده؟ سحر تقی‌زاده
  10. جان جانان. قسمت هفتم: دکتر، بیا بشین ور دلم دوتا چایی دبش بریزم بخوریم کیف کنیم؛ چیه بابا اونی که دیوونه‌ است منم، بعد تو از شنیدن حرفام گرفته‌ شدی؟ راستش، می‌دونی دکتر؟ من سر جان جانان جنگیدم و باختم. مثل این می‌موند یه روز ساعت چهار صبح منو بیدار کنن و بفرستن به میدون جنگ؛ بدونه زره، بدونه اسلحه‌، اگه می‌جنگیدم نمی‌دونستم می‌برم یا نه؛ ولی اگه می‌باختم شرطش مردنم بود. سخت بود دکتر، اینکه تو دوراهی قرار بگیری و برگردی پشتتو ببینی تک و تنهایی. راستش رو بخوای دکتر من همین الانش هم سر دو راهی هستم. یه دلم هنوز جنون‌وار دوسش داره و یه طرف دلم ازش بیزاره؛ اصلا یه حال کثافتیه که نگو. می‌دونی دکتر، بی‌بی خدابیامرزم همیشه میگفت: - عاشق نشی ننه که دلت از دلتنگی می‌ترکه. منم که بچه بودم، می‌خندیدم و می‌گفتم: - ننه هر کی رفت بزار بره، سرش سلامت. مگه آدم‌ بعد رفتن کسی می‌میره؟ بعدش که بزرگ شدم بعدش که عاشق شدم فهمیدم آره؛ هم آدم می‌میره، هم آدم عزادار میشه، هم خون‌ گریه می‌کنه؛ ولی صبح روز بدش بلند می‌شه و مجبوره که بره سر کارش بره، به زندگی که دیگه نمیشه اسمشو زندگی گذاشت؛ برسه. ولی امون از شب‌ها، انگار شب که میرسه تموم غم‌های عالم رو می‌گیرن می‌ریزن تو دلت و تا خر‌خره از غم و ناراحتی و افسردگی پر میشی... می‌دونی دکتر، انگار بعد اومدن جان جانان و دیدن دوست داشتن الکی اون تموم <نا‌ها> هستم. نا‌آرام، ناسلامت، ناراحت، نالایق و... انگار یه حسی هست تا ته گلوت مره؛ ولی تو دیگه سر شدی که حتی گریه‌ات هم‌نمیاد. غرق شدی تو منجلاب عاشقیِ به درد نخورت و داری دست و پا می‌زنی که خودتو نجات بدی، غافل از اینکه خیلی وقته تموم کردی و مردی! گیرنده؟ 'از دلدار به دلشکن' نگارنده؟ -سحر تقی‌زاده تاریخ؟! 'هزار و چهار و صد و سه ماه دوازدهم روز سیزدهم' ساعت؟! 'دوازده‌بامداد'
  11. مقدمه رمان زندگی، گاهی تو را به مسیری می‌کشاند که حتی در هولناک‌ترین کابوس‌هایت هم تصورش را نمی‌کردی، من دختری که در میان سایه‌ها رشد کردم، هرگز فکر نمی‌کردم روزی پا به شهری بگذارم که در آن، حقیقت و دروغ به ظرافت یک تار مو از هم جدا می‌شوند. وقتی برای اولین بار عاشق شدم، فکر می‌کردم زندگی راهی برای فرار از سرنوشت برایم کنار گذاشته است. اما مرگ، همیشه یک قدم جلوتر بود، تصادف؟ شاید. شاید هم سرنوشت، بازی خودش را می‌کرد. حالا، در این بازی که مرز میان شکارچی و شکار، میان عدالت و انتقام، محو شده است، تنها یک چیز قطعی است، این قصه‌ای از سقوط نیست. این قصه‌ی دختری است که در دل تاریکی، به سایه‌ای شکست‌ناپذیر تبدیل شد.
  12. Khakestar

    آموزش رصد | انجمن نودهشتیا

    درود و وقت بخیر خدمت تمامی نویسندگان گرامی لطفا قبل از نوشتن رمان کلمات ممنوعه را حتما بخوانید زیرا در مرحله انتشار رمان شما قبول نخواهد شد: ۱: انواع مشروبات؛ الکل، ویسکی، عرق، عرق سگی،شراب، و تمامی اسم های مشروبات ممنوع می‌باشد! ۲: اشاره به روابط نامشروع: س*ک*س؛ بوسیدن؛ لگد زدن بر نواحی حساس؛ شب زفاف؛ عشق و حال؛ نزدیکی بیش از حد صورت بهم؛ نبودن نوع پوشش و ... ۳: فحش‌ها و کلمات نااصول: انگشت ف*ک؛ ه*رزه؛ ج*نده؛ حروم*زاده؛ حرومی؛ لباس زیر؛ ک*خل؛ کونی؛ تخم سگ؛ پدر سگ؛ مادر ج... تمامی موارد ممنوع می‌باشد. ۴: حالی به حالی شدن؛ ماساژ دادن جنس مخالف؛ اشاره به اندام خصوصی؛ توصیف هیکل و ... ممنوع می‌باشد. ۵: بوسه از سر؛ گردن؛ لب؛ ممنوع است سر فقط برای برادر؛ خواهر؛ مادر؛ پدر ممنوع نمی‌باشد بوسه‌های مجاز ؛ بوسیدن دست؛ مو
  13. درود و وقت بخیر خدمت تمامی نویسندگان گرامی شما در این تاپیک می‌توانید پس از اتمام رمانتون اینجا درخواست بدید. و بنده را زیر درخواستتان تگ کنید.
  14. عزیزمم خوش برگشتی

    1. Nina

      Nina

      مرسی عزیزم @Khakestar😘

  15. غزل محمدی؟

    1. نمایش دیدگاه های قبلی  بیشتر 3
    2. Khakestar

      Khakestar

      فدات شم‌من❤️

      منتظر رمانتما بذار که بخونمش

    3. Ghazal.M

      Ghazal.M

      مگه سحر نیستی؟ 🤯🫤

       

    4. Khakestar

      Khakestar

      سحرم خوشگلم

  16. سلام وقتتون بخیر رها احمدی هستم متولد ۱۳۷۹ ۱:نویسندگی را از چه سالی انتخاب کردید؟! من نویسندگی رو تقریبا از سال ۱۴۰۲ شروع کردم ۲:ژانر و سبک نوشته شما چگونه است؟! ژانر رمانم بیشتر طنزه و یکم چاشنی عاشقانه هم داره. ۳:هدف شما از نویسندگی چیست؟! دوست دارم یه دنیایی خلق کنم که سختی و بد شانسی و غصه نداشته باشه یا خیلی کم داشته باشه و زندگی ای به شخصیت های قصه ام بدم که تو دنیای واقعی نتونستند داشته باشند . دنیایی که بتونند اونجا زنده باشند و زندگی کنند. ۴: چه چیزی باعث شد که شروع به نوشتن بکنید؟!من یه عزیزی رو از دست دادم و خیلی براش ناراحت بودم چون زندگیش پر از رنج و سختی و غصه و بد شانسی بود. اون پر از شور زندگی و جوونی و آرزوهای قشنگ بود. تنها راهی که به ذهنم رسید این بود که با نوشتن این رمان بهش یه زندگی تو یه دنیای قشنگ بدم. جایی که بتونم تو نوشته هام زنده و خوشحال نگهش دارم. ۵: اسم آثار منتشر شده از شمارا نام ببرید. هنوز اثری منتشر نکردم، در حال پارت‌گذاری هستم. ۶:ترجیحا چه سبک رمان هایی می‌خوانید؟! کلا زیاد رمان خوندم ولی بیشتر رمان های عاشقانه و طنز و کلکلی میخونم . ۷: چه مدت طول کشید نویسندگی را بیاموزید؟! همچنان در حال آموزش و یاد گیری هستم. ۸: آیا تاحالا شده که از نوشتن بپرهیزید و جا بزنید؟! بله . پیش اومده که گاهی نا امید شدم اما جا نزدم و ادامه دادم چون دلم نمیخواد این قصه ی قشنگ رو ناتمام رها کنم. ۹:چرا نویسندگی را انتخاب کردید؟! برای خلق دنیایی قشنگ و جدید و زندگی بخشیدن به عزیزانی که فقط یادشون برام مونده.نویسندگی رو شروع کردم. ۱۰: پیشنهاد و یا صحبتی به نویسندگان نو قلم دارید؟! من خودم نو قلم حساب میشم اما اگه بخوام یه توصیه ی دوستانه به بقیه بکنم اینه که از معجزه ی نوشتن غافل نشین . خیلی آرام بخش و تسکین دهنده است. و شاید بتونه رنگ جدیدی به زندگی شما و بقیه ببخشه. نویسنده گرامی: @raha
  17. درود و وقت بخیر نویسنده گرامی بریم سراغ نقد رمان زیبای شما به اسم وهم عشق: ۱مرحله اول: عنوان: عنوان هر موضوعی و یا نام اثر شما یکی از تأثیر گذارترین بخش رمان شما هست، چون خواننده با توجه به اسم رمان هست که در مرحله اول جذب رمان میشه! رمان شما متشکل از دو بخش بود: وهم+ عشق کلمه وهم مشکلی نداشت اما کلمه عشق بسیار برای عنوان یک اسم کلیشه‌ای هست که توصیه می‌کنم تغییر بدین و یا جایگزین بزارین. مرحله دوم_ خلاصه: دومین بخش تأثیر گذار رمان نویسی، نوشتن خلاصه‌ای هست که بتونید خواننده رو جذب به خواندن نوشته کنید! خلاصه می‌تونه بخشی از پارت های اینده شما و یا یک خلاصه هیجان انگیز باشه. متاسفانه خلاصه شما فقط و فقط دو بخش بود که من به شخصه اگر خلاصه شمارو می‌دیدم رمان رو نمی‌خوندم چون بسیار ساده و کلیشه‌ای بود. پیشنهاد من اینکه که خلاصه رو حداقل پنج خط بنویسید و سعی کنید که جذاب تر بشه. دوم اینکه شما خلاصه رو نوشتید بعد برداشتید تکه اهنگ مرتضی پاشایی رو گذاشتید؟ به نظرم این بخش رو کلا عوض کنید. مرحله سوم: مقدمه. شما خط اول نوشتید که این داستان داستان منه! چرا دوبار کلمه داستان رو تکرار می‌کنید که باعث حشو نویسی بشه؟! شما همون اول می‌تونید بنویسید این داستان منه؛ پر از زجر و... حشو نویسی نکنید؛ یا جایگزین یا هم خانواده استفاده کنید. مرحله چهارم: شروع قسمت اول رمان. همین اول کاری باید بگم که پارت‌های رمان شما بیش از اندازه کوتاه هستند و ما در انتشار و نقد و رصد و بررسی بعد اتمام رمان به شما میگیم که اصلاح کنید! پس به نفع شما هست تا وقتی پارت هاتون هنوز تکمیل نشده اصلاح کنید که خسته نشید اخر کاری. هر پارت رمان شما ۶۰ خط در گوشی و ۴۰ خط در سیستم باید باشه. و اولین خط پارت اول یک عالمه خط کشیدین که فلش بک به گذشته باشه نیازی به این کار نیست! (زمان گذشته***) این علامت رو استفاده کنید لطفا! و ما اعداد رو به رقم نمی‌نویسیم به فارسی تایپ می‌کنیم در رمان! ۲۲ و یا بیست و دوم این ماه! شروع رمانتون زیاد جذاب نبود که کاربری رو جذب به خوندن کنه یک اتفاق ساده بود‌. مرحله پنجم: درست نویسی شما کلمات چسبیده رو باید چسبیده بنویسی و کلماتی که می و نمی می‌گیرند رو جدا کنید! در جای جای مختلف از رمانتون دیده میشد! کلافه ای ❌️ کلافه‌ای✔️ بچه ای❌️ بچه‌ای✔️ میشود ❌️ می‌شود✔️ نمیشود❌️ نمی‌شود ✔️ نمیماند❌️ نمی‌ماند و...✔️. مرحله ششم: توصیفات ما در کل سه نوع توصیف داریم! توصیفات مکان: جنگل؛ خانه؛ منزل؛ خیابان و... توصیف لحظات: مثلا تصادف کردن؛ نوشیدن و خوردن؛ زیبایی جنگل و دریا و ... توصیف قبل دیالوگ: شما باید توصیف هایی انجام بدید که دیالوگ پشت دیالوگ نیارید! مثال می‌زنم: با لبخند به سمتش قدم برداشتم و داخل چشم‌هایش خیره‌ شدم، می‌دانستم قرار است یا تمام زندگی‌ام شود یا تمام زندگی‌ام را بگیرد. پیراهنش را صاف کردم و گفتم: - خوب نیست برای یه مرد این همه جذابیت عزیزم. دیدی؟! توصیفات خیلی مهمه! و یدونه هم بخش میمک داریم: یعنی حالت‌های صورت: اخم‌کردن؛ خندیدن؛ نیشخند زد و... می‌تونید استفاده کنید چون شخصیت شما بی حس نیست! بعد از رعایت کردن این نکات می‌توانید دوباره پارت گذاری را شروع کنید. @Amata
  18. ۱:نویسندگی را از چه سالی انتخاب کردید؟! ۹ سالگی برای اولین بار متوجه شدم که دست به قلم خوبی دارم و اولین داستان خودم رو به اسم * غم مادر * نوشتم. سیزده سالگی دلنوشته نویسی رو شروع کردم و چهارده سالگی به رمان نویسی روی آوردم. ۲:ژانر و سبک نوشته شما چگونه است؟! بیشتر رمان نویسی رو دنبال می کنم و بیشتر تاریخی ۳:هدف شما از نویسندگی چیست؟! خدمت به تاریخ ایران و کمک هرچند کم به هم‌وطن هام. البته هدف پایین تر مشهور شدن و موندن اسم خودم در تاریخ ۴: چه چیزی باعث شد که شروع به نوشتن بکنید؟! در کتاب های فارسی دبستان نویسنده هر اثر رو معرفی می کرد. آرزوی جز اون ها بودن من رو به این سمت برد ۵: اسم آثار منتشر شده از شمارا نام ببرید. اثار زیادی هست اما اجازه بدید به اثار چاپ شده اشاره کنم: ۱:رمان چی شد که اینطوری شد ۲:داستان روسری سبز ۳:سی و سه داستان جالب تاریخ ایران ۴:داستان ملقب به ابوالعاص ۶:ترجیحا چه سبک رمان هایی می‌خوانید؟! رمان کمتر مطالعه می کنم بیشتر خاطرات مادران شهید یا رمان های تاریخ ملکه های اروپا رو مطالعه می کنم ۷: چه مدت طول کشید نویسندگی را بیاموزید؟! فرایند یادگیری نویسندگی از لحظه شروع تا آخر عمر همراه آدم هست. ۸: آیا تاحالا شده که از نوشتن بپرهیزید و جا بزنید؟! بسیار. وقتی می دیدم خواننده کم شده یا رمان های مورد تایید خواننده ها معمولا از لحاظ محتوا ضعیف هستند خیلی جا میزدم ۹:چرا نویسندگی را انتخاب کردید؟! قلم سرمایه ای که نفس کشیدن را به زندگی کردن تغییر میدهد ۱۰: پیشنهاد و یا صحبتی به نویسندگان نو قلم دارید؟! برای خودتون بنویسید تا درد نکشید. نویسنده گرامی: @آتناملازاده
  19. درود وقت بخیر نویسنده گرامی خصوصی رسیدگی شد🎀
×
×
  • اضافه کردن...