دوست داشتنت را جایی ننوشتم،
تا روزی اگر از دستم رفتی،
دست خطم نشود مدرکِ جنون.
تو را در پستوی دلم نگه داشتم،
جایی میان دعاهای بیصدا،
میان ترسها، میان تنهاییهای شیرین.
عشقِ من به تو، نه آغاز داشت، نه پایان؛
شبیه شوق باران برای زمین خشک.
نه صدایی از تو خواستم، نه قولی، نه بودنی ابدی.
من فقط خواستم «دوستت داشته باشم»
بیاینکه مال من باشی.
تو را خواستم، بیزخمِ تملک.
بیخراشِ ترس.
و حالا که همهچیز آرام شده،
بگذار این را بگویم:
من تو را، بیهیچ شبیهسازی،
به تمامیِ خودت، عاشق بودم.
پایان