#پارت_نوزدهم
نگاهم سمت استاد کشیده شد؛ مثل همیشه با لبخند وارد کلاس شد و پشت میزش جا گرفت. روحیه خوب و اخلاق صمیمی داشت، همه دانشجوهاش رو به اسم کوچیک خطاب میکرد و در عین این همه ملایمت از ما توقع داشت که پروژههامون رو به خوبی ارائه بدیم.
دستی به موهای جو گندمیش کشید و بعداز احوال پرسی و جویا شدن از انجام پروژهها نگاهش رو به من سوق داد.
- جانا بیا ببینیم چه کردی!
لبخند ملیحی زدم و بلند شدم که نمکیمون شروع به نمک ریزی کرد.
- جانم خانم چه کرده همه رو دیوونه کرده.
همه تک خندهای به ریتم حرف شایان کردند، برگشتم سمتش و به چهره شیطون و خندونش خیره شدم.
- امشب دستور پختم رو بهت میدم، تو خودت رو درگیر نکن فیوزات ظرفیت این همه فکر رو نداره!
چشمکی پشت حرفم اضافه کردم و به سمت استاد قدم برداشتم. بعداز ارائه پروژه که همه زوم شده روم با دستی تند از توضیحاتم نت برداری میکردند، آخرین اسلاید پایانی رو هم زدم و منتظر تایید استاد شدم.
سرش پایین بود و چیزی رو تو لیستش یادداشت میکرد؛ سنگینی نگاهم باعث شد سرش رو بلند کنه و با لبخند استارت دست زدن رو شروع کنه، همراهش کل کلاس هم شروع به دست زدن کردن.
- مثل همیشه تصاویر فوق العادهای رو به نمایش گذاشتی دخترم، توضیحاتت هم بی نقص بود، بفرمایید لطفا!
تشکری کردم و به سمت افسون و کیارش قدم برداشتم و وسطشون جای گرفتم. استاد از پشت میزش بلند شد.
- قبل اینکه پروژه های بعدی رو ببینیم، میخواستم مطلبی رو بهتون بگم.
کلاس غرق سکوت و بچهها مشتاق خیره استاد شدند.
کلاس غرق سکوت و بچهها مشتاق خیره استاد شدند.
- به مدت یک ماه استاد این بخش قراره عوض بشه.
شوک بزرگی به هممون وصل شد. هیچکس هیچ حرفی نمیزد ولی چهرهها رنگ تعجب گرفته بودن.
- چیه چرا هنگ کردید؟!
به اجبار به لحن شوخش لبخندی زدیم ولی ته دلمون یک ترس کودکانهای بود، آقای بَنان تنها استادی بود که باهاش راه میاومدیم و سرکلاسش عشق میکردیم پس این نبودش کمی مارو آزار میداد.
- به دیار ابدی نمیرم که، یک ماه میرم و برمیگردم.
یک ماه خیلی بود، هوم؟! همه آهی کشیدیم که
استاد چهرهاش توهم رفت و گفت:
- این حجم وابستگی باعث حسودی خانمم میشه این چندش بازی هارو ترک کنید!
با این حرفش هوای کلاس عوض شد و دوباره به مود خندونمون برگشتیم. تو پروژه یکی از بچه ها عکس یک نوزاد بود که من رو یاد موضوع جنجالی دیشب انداخت. چطور باید میفهمیدم که قضیه اون پیام چیه؟!
از دوستش بپرسم؟ کدوم؟ همونی که اون پیام رو داده بود؟ اصلا اون پیام از کی بود؟ آخ جانا حواست رو جمع کن ببین کی اون پیام رو فرستاده بود.
وجدان: اون کیه که چشم دیدنش رو نداری؟!
اوم خب خیلین متاسفانه ولی در عین حال، جاوید!
وجدان: نه خب این نفرت دوطرفه است.
وا خب بین من و جاوید هم دوطرفه است دیگه، نه اون میخواد من رو ببینه نه من...
وجدان: وای خدا چرا همچین میکنی؟ بزار معما رو یک جور دیگه بسازم!
خو چه کاریه مثل وجدان آدم بگو کی بود؟!
وجدان: باز به خودت توهین کردی که!
حالا شما به خودت بگیر، بگو کیه دیگه؟!