رفتن به مطلب
ثبت نام/ ورود ×
به اطلاع کاربران می‌رسانیم دو انجمنِ نودهشتیا باهم ادغام شده‌اند. با این وجود، تمامی آثار شما محفوظ است و جای نگرانی نیست. در صورتی که مشکل ورود به اکانت خود را دارید، از گزینه "بازیابی پسوورد" استفاده کنید. ایدی تلگرام جهت بروز خطا: @Delbarity ×
انجمن نودهشتیا
به اطلاع کاربران می‌رسانیم دو انجمنِ نودهشتیا باهم ادغام شده‌اند. با این وجود، تمامی آثار شما محفوظ است و جای نگرانی نیست. در صورتی که مشکل ورود به اکانت خود را دارید، از گزینه "بازیابی پسوورد" استفاده کنید. ایدی تلگرام جهت بروز خطا: @Delbarity

زری گل

مدیریت کل
  • تعداد ارسال ها

    339
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روز های برد

    17

تمامی مطالب نوشته شده توسط زری گل

  1. ویراستار: @زری گل ایرادات جزئی داره عزیزم که کمتر از پنج روز اوکی میشن. @Khakestar
  2. ویرایش تایید ✔️ @هانیه پروین
  3. نینای عزیزم خوش اومدی🌻🤍🌻

    1. زری گل

      زری گل

      اگه هنوز هم به تیم ویراستارها علاقه دارید، خوشحال میشیم عزیزی مثل شمارو تو کادرمون داشته باشیم🖇️🤍

  4. در دست ویرایش توسط @زری گل
  5. ویرایش تاییده اما بهتره فاصله‌های اضافی برداشته بشه تو بعضی از پارت‌ها این فاصله‌ها دیده میشن اگه حذف نشن تو قسمت ورد و فایل دچار مشکل میشیم لطف کنید فاصله‌ رو بردارید اگه متوجه منظور بنده نشدید بگید که بهتون عکس بدم🙏🏻 @الناز سلمانی
  6. ویرایش تایید✔️ @هانیه پروین
  7. نویسنده عزیز لطف کنید اینتر(فاصله) اضافی رو پاک کنید تا ویرایش شروع بشه @الناز سلمانی
  8. ویرایش تایید✔️ @هانیه پروین
  9. ویرایش تایید✔️ @هانیه پروین
  10. اونطور که من حین ویرایش مطالعه میکردم متن اوکی بود به خاطر همین دست نزدم بهش تو داستان فکرکنم همون مشکل از شماره پارت باشه.
  11. ویراستار: @زری گل اتمام: فروردین
  12. ویرایش تایید✔️ @هانیه پروین
  13. ویراستار: @زری گل اتمام: ...
  14. زری گل

    مشاعره با اسم پسر🩵

    ویهان
  15. زری گل

    مشاعره با اسم دختر🩷

    اسم پسره که🤔 آوا
  16. #پارت_هجدهم چشم‌هاش رو درشت کرد، نفسی کشیدم و ادامه دادم: - جاوید رک و راست، رو راست، تمام راست بهم بگو قضیه بچه چیه؟! گنگ ابروهاش رو بالا انداخت. - کدوم بچه؟ جانا چی داری میگی؟! سری تکون دادم و پوزخندی زدم، همون پیام رو براش تکرار کردم تا بفهمه حرف از کدوم بچه میزنم. - همون بچه‌ای که پاش در میونه و تو نباید خنگ بازی در بیاری. چشم‌هاش به حالت اولیه برگشت و لیوان توی دستش رو روی میز گذاشت. - خب ربطش به تو چیه؟! ابرویی بالا انداختم که ادامه داد: - از کی تاحالا کار های من برات مهم شده؟! پوزخندی زدم و بلند شدم. - درسته، تو جایی تو زندگی من نداری که کارهات برام پشیزی اهمیت داشته باشن. به سمتش خم شدم و ادامه دادم: - هر غلطی که می‌خوای بکن، فقط دیگه اسم جانا رو به زبونت نیار! دهن باز کرد اسمم رو بگه که انگشتم رو روی بینیم گذاشتم و 《هیس!》 گفتم. از آشپزخونه خارج شدم و به سمت اتاقم قدم برداشتم. همونطور که در اتاقم رو می‌بستم پوزخنده گوشه لبم هم ‌بزرگ تر می‌شد. - ته توی این ماجرا رو در نیارم، جانا نیستم. در ماشین رو باز کردم و سوار شدم. افسون مثل همیشه شیک کرده و سرحال شروع به گفتن دیالوگ های صبحگاهیش کرد. - های مای دلبر، چطوری؟! کوله پشتیم رو پرت کردم عقب ماشین و خواب آلود گفتم: - خوابم میاد. چشم‌هام و بستم که مشتی به بازوم زد که تو جام تکون خوردم. - خوابت میاد؟ اینکه چیز جدیدی نیست رفیق، دخترجون حالیته امروز کلاس مهمی داریم؟! هوفی کردم و مقنعه‌ام رو جلوی چشم‌هام کشیدم تا فضا مثلا کمی تاریک بشه. - افسون توروخدا دهن من رو وا نکن اول صبحی که آماده انفجارم! مکثی کرد و بعد به سمت دانشگاه ماشین رو هدایت کرد. از اونجایی که فضولی نکردن افسون جزو محالات بود تو چراغ قرمز دیگه نتونست خودش رو کنترل کنه. - جانا اون بی صاحب رو بکش عقب، درست بشین و بگو چته؟ تو که می‌دونستی امروز کلی کار داریم چرا زود نخوابیدی؟! سئوالاتش فشاری بودن روی کنترل بمب وجودم، بدون اینکه مقنعه رو بکشم عقب برگشتم سمتش و بدون دیدن صورتش شروع کردم. - مگه اون بوزینه جاسوس برای من آرامش می‌زاره؟ آقا دیشب خوشی زده زیر دلش من رو خبر کرده، دِ آخه تو کی یاد خواهرت کردی؟ باید دقیق همون شبی که با خیال راحت پیتزام رو می‌خوردم و پروژه‌ام رو تکمیل می‌کردم و بعدش خواب به خواب می‌رفتم یاد کنی هان؟! این انفجار حرف، یکی از خصلت های بد من بود که بدون اینکه نفسی بکشم یک ریز حرف می‌زدم و گه گاهی اعتراف می‌کنم که... وجدان: که چرت و پرت هم میگه. - می‌دونی کجاش خرد شدم افسون؟ اونجایی که، اونجایی که... وجدان: الهی، که گفت به تو ربطی نداره؟! - اونجایی که جای پیتزا و قارچ سوخاری، املت تحویلم داد. مقنعه‌ام توسط دست‌های افسون کمی بالا رفت، چهره متعجبش رو تونستم ببینم و بعد صدای مزخرف قهقهه‌اش! تو مسیر سعی داشت قانعم کنه که امروز زود تموم میشه و من با انرژی ترینم ولی تمام افکار من درگیر یک چیز بود، چیزی که باید ازش سردرمیاوردم و به خودم ثابتش می‌کردم. بعداز پارک کردن ماشین به کلاسمون رفتیم و منتظر استاد شدیم. غرق در حل معمای تو ذهنم بودم و با خودکار روی میز آروم ضرب گرفته بودم. - چطوری جانا؟! با صدای کیارش که کنارم جای گرفته بود از فکر بیرون اومدم و بهش لبخند زدم. - سلام کیا، تو کی اومدی که من نفهمیدم؟! همونطور که گوشیش رو سایلنت می‌کرد جوابم رو داد: - وقتی که شما تو عالم افکارت غرق بودی. وقتی نگاهم تو کلاس چرخید تعجب کردم، وقتی ما اومدیم فقط پنج نفر تو کلاس بودن و الان کل کلاس پر شده بود؛ یعنی در این حد بی‌حواس شدم؟! - حالا باز غرق نشو، استاد اومد!
  17. ویراستار: @هانیه پروین اتمام: ۲۹ اسفند
  18. ویراستار: @زری گل اتمام: ۲۷ اسفند
  19. نه عزیزم لازم نیست تو همین تاپیک وقتی مراحل تایید بشن می‌ره تو صف انتشار. @هانیه پروین
  20. عزیزدلم طراحی رو با این عکس شروع کن🤍 @ماسو
  21. اوکی هستید عزیزم؟ @سایه مولوی
×
×
  • اضافه کردن...