رفتن به مطلب
ثبت نام/ ورود ×
به اطلاع کاربران می‌رسانیم دو انجمنِ نودهشتیا باهم ادغام شده‌اند. با این وجود، تمامی آثار شما محفوظ است و جای نگرانی نیست. در صورتی که مشکل ورود به اکانت خود را دارید، از گزینه "بازیابی پسوورد" استفاده کنید. ایدی تلگرام جهت بروز خطا: @Delbarity ×
انجمن نودهشتیا
به اطلاع کاربران می‌رسانیم دو انجمنِ نودهشتیا باهم ادغام شده‌اند. با این وجود، تمامی آثار شما محفوظ است و جای نگرانی نیست. در صورتی که مشکل ورود به اکانت خود را دارید، از گزینه "بازیابی پسوورد" استفاده کنید. ایدی تلگرام جهت بروز خطا: @Delbarity

زری گل

مدیریت کل
  • تعداد ارسال ها

    339
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روز های برد

    17

تمامی مطالب نوشته شده توسط زری گل

  1. #پارت_بیستم وجدان: اون کیه که هویج خیلی دوست داره و سر این باتو یک زمانی جنگ داشت؟! آها خرگوش، خرگوش پیام داده بود؟ مگه گوشی... اهه وجدان این چه معمایه آخ... یا موسی بن جعفر، فرستنده اون پیام جنجالی بابک بود. چشم‌هام رو بستم و فشاری بهشون دادم‌؛ امکان نداشت که باهاش مواجه بشم اصلا فکرش هم قشنگ نیست. وجدان: برای حل این ماجرا باید قشنگ باشه. بعداز کلاس با بچه‌ها رفتیم یک گوشه از محوطه دانشگاه نشستیم ولی حال و هوامون مثل همیشه نبود، چون همه می‌خندیدن و بحث شام امشب رو می‌کردن اما من تو گندکاری جاسوس مثل چیز تو گل گیر کرده بودم. وجدان: چیز چیه؟! چیز همون چیزیه که اگه نتونستم سراز این ماجرا در بیارم، اعترافش می‌کنم. وجدان: قانع شدم. پس هیچی نگو و راحتم بزار! باید یک حرکتی بزنم و زیر زبون بابک رو بدون هیچ منتی بکشم، حداقل یک چیزی دستم بیاد و معما رو حل کنم. وجدان: باز گفت چیز... اَه انقدر چیز- چیز نکن، چیزم کردی تو که می‌دونی من وقتی چیزگیر میشم یعنی درگیر یک چیزی میشم، سیم‌های مخ قشنگم اتصالی می‌کنن؟! وجدان: من دیگه باتویه چیز حرفی ندارم. با بشگنی که توسط افسون جلوی چشم‌هام زده شد از با بحث با وجدانم دست کشیدم. - هی دختر تو کدوم دیاری سیر می‌کردی تنهایی؟ کلک خب بگو ماهم باهات فیض ببریم. چشم غره‌ای بهش رفتم که شایان نمک ادامه حرف افسون رو زد. - این جانا از اولش هم تک خور بود. سیب تو دستم رو محکم به سمتش پرت کردم که خورد تخت سینش و متعجب نگاهم کرد؛ دست‌خودم نبود وقتی عصبی و کلافه می‌شدم، یکی حالم رو بدتر می‌کرد هرچی دورم بود رو به سمت اون شخص پرت می‌کردم حتی یکبار تو بچگی سر پسرعموم رو با خط کش فلزی شکستم. آخه اون خیلی حرف میزد و من به خاطر خرمالویی که از دستش داده بودم ناراحت بودم، اون حقش بود نباید به جای خرمالویی که تباه شده بود به جاش بهم پیشنهاد خیار رو می‌داد. شایان با چشم و ابرو اشاره زد به بچه‌ها که آره جانا حالش خوب نیست. همه چهره جدی به خودشون گرفتن و جویای حالم شدن که طبق معمول تک خنده شیطانی کردم، دستم رو زیر چونه‌ام گذاشتم و همونطور که به جلو چشم دوخته بودم گفتم: - آره یک مشکلی هست ولی خب‌... دوباره یک لبخند شیطانی و دیالوگ همیشگی جانا! - خودم از پسش برمیام. به کیارشی که نگران نگاهم می‌کرد چشمکی زدم و بحث رو عوض کردم. - خب نمکی جونم، امشب کارتت رو پرکن که بد کسی رو مهمون کردی. شایان گازی به سیبی که مثلا برای من بود زد و گفت: - صاحب رستوران آشنا است فدای سرت! همه به شوخی چهره‌هاشون توهم رفت و صداشون بلند شد. افسون معترض بلند شد و روبه شایان کرد. - نگو که قراره بریم رستوران شوهرخواهرمن که خودم تیلیتت می‌کنم! بله، آقا شایان امشب قراره که مارو به رستوران سینا که شوهر خواهر افسون می‌شد ببره و از محبت سینا سواستفاده کنه البته نمکی ما صاحب نمایشگاه بزرگ ماشین بود و این حرف‌ها بی‌مزه بازی همیشگی‌ما بود. خواهر نمکی که ملقب به شکر بود دهن باز کرد. - خب پس افرا هم بیاد دیگه، دلم برای نبات یک ذره شده! همه با خوشحالی حرفش رو تایید کردیم، نبات خواهرزاده یک ساله افسون بود که اکیپ ما به اندازه ستاره‌ها دوستش داشتن. ساعت دوازده بود که کلاس هامون تموم شد و همه به سمت ماشین‌هاشون رفتن تا شب خداحافظی کردیم، می‌خواستم سوار ماشین بشم که با صدای کیارش دست نگه داشتم. - جانا من نهار خونه عمه‌ام دعوتم گفتم چه کاریه خب باهم بریم. خونه عمه کیارش با خونه ما درست یک طبقه فاصله داشت؛ درخواستش منطقی بود افسون هم دیگه راه رو برنمی‌گشت و مستقیم به خونه خودشون می‌رفت. اکیپ ما کلا اهل تعارف نبود خصوصا منی که از جملات الکی اصلا خوشم نمی‌اومد پس در ماشین رو بستم و روبه افسون کردم و گفتم: - امروز رو از دستم خلاص شدی، برو عشق کن تا شب! خنده‌ای کرد و بعداز خداحافظی پاش رو روی پدال گاز فشار داد و رفت. کیارش در بوگاتی سورمه ایش رو که از تمیزی برق می‌زد رو باز کرد، تشکری کردم و سوار شدم. کیفش رو در آورد که ازش گرفتم و روی پام گذاشتم لبخندی زد که دستم رو سمت پخش بردم و پلی رو لمس کردم. - خب ببینم سلیقه آهنگ کیای ما چیه! آهنگ خارجی پخش شد که صداش رو زیاد کردم و سرم رو به صندلیم تیکه دادم، چشم هام رو بستم. برای اینکه امشب با خیال راحت بتونم با دوست هام خوش بگذرونم باید اولین قدم برای حل معما رو بردارم. گوشیم رو از تو کیف بیرون کشیدم و به لیست پیام هام رفتم، با مکث و تردید زیاد اسم بابک رو لمس کردم ولی... امکان نداشت اون چیزی رو لو بده و صدالبته که میره به جاوید میگه که من دنبال چی هستم پس فکرنکنم پرسیدن مستقیم از دم روباه راجب خود روباه کار درستی باشه؛ ای خدا یک نشونه بهم بده خب این عادلانه نیست بدون راهنمایی جلو برم! گوشیم رو به کیفم برگردونم که دستم به یک‌ چیزی برخورد کرد اون شیء رو آروم بیرون کشیدم که با کارت پیتزایی آشنا(اسم پیتزا فروشیه آشنا بود) دیشب مواجهه شدم. آشنا؟ دیشب من با کی آشنا شدم؟! لبخند دندون‌نمایی روی لب‌هام نقش بست، شهیاد! - آره خودشه. با جیغی که زدم کیارش با ترس‌ ترمز کرد و متعجب به منه خوشحال چشم دوخت. - جانا دقیقا میشه بگی که امروز چت شده؟ دختر چرا نرمال برخورد نمی‌کنی؟! خندیدم و بوسه‌ای به کارت تو دستم زدم. - با این چیزی که من پیدا کردم نمیشه نرمال رفتار کرد. تو نگران نباش کیا، خیلی زود به حالت اولیه خودم برمی‌گردم. هنوز داشت نگاهم می‌کرد که برگشتم سمتش و ابرویی بالا انداختم. - برو دیگه! *** بعداز گذاشتن ماشین تو پارکینگ همراه کیارش وارد آسانسور شدیم. - ساعت چند بریم؟! سئوالی نگاهش کردم که دوهزاریم افتاد و متفکرانه جواب دادم: - هشت پایین باش، خوبه؟! دوباره از اون لبخند‌های جذابش رو تحویلم داد و سری به نشونه تایید تکون داد. کیارش پسر خوب و محبوبی بود و از یک طرف به خاطر همسایگی و رابطه دوستانه ما رفت و آمد خانوادگیمون هم برقرار بود. با صدای دینگ آسانسور که نشانه رسیدن به طبقه مورد نظر کیارش بود نظرم رو عوض کردم: - هشت نه، دیرتر بریم لاکچری تره! تک خنده‌ای کرد و از آسانسور‌ خارج شد، لحظه آخر بسته شدن در آسانسور گفت: - هشت و نیم،‌ تمام! بسته شدن در آسانسور اجازه مخالفت رو بهم نداد. تو آینه خیره صورتم شدم، کمی دقت، دقت تر و... - این چیه آخه هان؟ این چیه؟ این چه نوعیه؟! مقنعه رو از سرم در آوردم که حالت شال دور گردنم شد. همیشه خدا با این مقنعه‌ها من سرجنگ دارم؛ به خاطر صورت گردی که دارم خودم حس می‌کنم با پوشیدنش شبیه خاله غورباقه تو گلنار میشم. از آسانسور خارج شدم و روبه در ورودی ایستادم، خواستم کلید رو از تو کیفم در بیارم که در خودش باز شد؛ سرم رو بالا آوردم و متوجه شدم در خودش باز نشده بلکه توسط داداش با همه چیز من باز شده. لبخند دندون‌نمایی تحویل قیافه خنثی‌اش دادم و گفتم: - جواب نمیده برادر من، نمیده. اخم محوی روی پیشونیش نقش بست و متعجب پرسید: - کی جواب نمیده؟! قیافه حق به جانبی به خودم گرفتم. - کی نه چی، این منتظر موندن پشت در اصلا برای منت کشی جواب نمیده، نوچ! رنگ نگاهش تغییر کرد جوری نگاه می‌کرد که انگار یک خل و چل روبه روش ایستاده. - جانا، بیا برو تو، بیا برو تا حرصم رو سر تو خالی نکردم! لبخندم به یک پوزخند تبدیل شد، دستم رو به حالت منظم کردن یقه اش جلو بردم. - چرا حرص؟ بابا شدن که حرص نداره هوم؟! نفس‌های عمیقی که می‌کشید نشون دهنده عصبی شدنش بود. - بکش کنار! کنارش زدم و از جلوی چشم های عصبیش دور شدم. هنوز جلوی در خشک شده بود که یکهو مثل دیوونه ها رفت بیرون و در رو محکم بهم کوبید. - عجب گاویه این‌ها، انگار مال باباشه. وجدان: مال باباشه دیگه. هرچی که هست، منم توش سهم دارم این از الان داره حق من رو می‌خوره.
  2. سلام دخترا اگه رمانتون رو تموم کردید زیر لینک‌هایی که بالا گذاشتید بنویسید اتمام❤️🙏🏻 تا ۱۵ آذر وقت داری اتمام بزنید🥰✨ @هانیه پروین @آتناملازاده @سایان @سایه مولوی @Amata @QAZAL @Taraneh @shirin_s @عسل
  3. ترتیب نقد‌ها: @سایه مولوی @عسل @آتناملازاده @QAZAL @هانیه پروین @shirin_s @سایان اسامی بقیه هم به زودی وقتی تاپیک زدن اضافه میشه و اینکه فقط یه بار این نقد انجام نمیشه تا پایان فصل همراه قلمتون هستم✨🤍✨
  4. رمان ها به نوبت همه نقد میشن عزیزم
  5. این تاپیک مخصوص نقد و پرسش اعضای هاگوارتز هستش هر صحبتی در اینجا مجازه🐬🩵
  6. فرا رسیدن فصل جادو، ترس و عاشقی رو بهتون تبریک میگم دخترای خوش قلم! Welcome to the magical autumn این مرحله به معنای اتمام هاگوارتز نیست این مسابقه اصلی و بزرگ ماوراء هستش، شما به قسمت نوشتن رمان رسیدید🍁🤍🍁 زمان اتمام این مسابقه پایان ماه دوم از پاییز یعنی آبان هستش پس قلم‌هاتون رو به گرد جادویی آمیخته کنید و بشتابید🤞🏻🍁 https://cdn.imgurl.ir/uploads/g105878_POV-_you_wake_up_Halloween_morning_in_Hocus_Pocus_world__1.mp4 این کلیپ ☝🏻هم حتما ببینید به من که خیلی حس خوبی داد🍁🤍🍂 توضیحات لازم: حداقل صفحات این رمان پونصد هستش، زیر این عدد غیرقابل قبول محسوب میشه🍂 هر شخص موظفه که رمانی با نوع گروه خودش بنویسه، یعنی اگه خون آشام هستید رمانی بنویسید که راجب خون آشام ها باشه🍁 شما از امشب تاپیکی تو قسمت تایپ رمان ایجاد میکنید با اسم: رمان(....) | هانیه پروین عضو هاگوارتز نودهشتیا یا اگه طولانی شد و دوست نداشتید، تو قسمت برچسب کلمه هاگوارتز رو وارد کنید و تو قسمت پیشوند بزارید که پررنگ و جلوه دار باشه.. به پارت سی که رسیدید درخواست جلد میدید و تو تاپیک درخواست جلد حتما ذکر میکنید که این رمان برای هاگوارتز هستش، جلدی که براتون زده میشه یه تفاوت کوچیک با بقیه جلدها داره. هیچ تاپیک نقد و نظری لازم نیست، دوستان میتونن مطالعه کنن و تو نمایه هاتون با شما ارتباط بگیرن، به تاپیک نقد یا درخواست نقد احتیاجی نیست. بعداز زدن تاپیک رمان حتما لینکش رو اینجا برام ارسال کنید با این عنوان: [من هانیه پروین خون آشام هاگوارتز کتاب جادویی خود را آغاز کردم🍁 لینک رمان] هر سئوالی که داشتید تو تاپیک پرسش میتونید ارسال کنید. با آرزوی موفقیت برای تک تک شما خوش قلم های عزیز و صبورم🍁🤍🍁 🍁 @هانیه پروین @سایان @سایه مولوی @Taraneh @ملک المتکلمین @QAZAL @Amata @عسل @S.Tagizadeh @shirin_s @raha @Mahsa_zbp4 @آتناملازاده
  7. سیزده سالم بود و خونمون طبقه ششم بود و چون جلوی ساختمونمون هنوز خونه پای ساخته نشده بود خیلی راحت می‌تونستیم امام زاده محمد (کرجی ها میشناسن) محوطه اش رو ببینیم و خب کلی شهید و آدمای مختلف تو اونجا به خاک سپرده شده بودن. من خودم این موضوع پیش نیومده برام ولی مامانم که اصلا آدمی نیست توهم بزنه یا بترسه برام صبح که بیدار شدم تعریف کرد دم دمای اذان صبح از قبرستون امام زاده کلی صداهای وحشتناک میشنیده می‌گفت خیلی صداها براش واضح بودن حتی الان میپرسم که مامان اون صداها ناله بودن چی بودن؟ می‌خوام به بچه های انجمن بگم، سرش رو تکون داد و گفت وای اون خیلی سمناک بود هیچی نپرس!
  8. سیاهی های واقعی هستن مخصوصا تو روستاها و خب اینکه قبرستون زمینش سنگینه و اون سنگینی محوطه رو‌ میگیره🥲
  9. من اولین باره که می‌شنوم همچین چیزی ببین کلا خونه قدیمی ها سر و صدا دارن حتی ساعت هم صدای ترسناک داره ولی خب چون شرایط جوری بوده براتون اون لحظه خیلی ترسیدید حتی ممکنه توهم هم زده باشید طبیعیه و اینکه روحشون شاد🖤
  10. با هر جمله ای که خوندم چشام گرد شد دختر اون پیرزن به نظر من اجل بوده که به اون شکل در اومده تا بتونه تورو منصرف کنه چون وقت تو هنوز نرسیده پس میدونسته که دل مهربونی داری از این در وارد شده ولی واقعا اون لحظه دل آدم یهو می‌ریزه🥲
  11. زری گل

    خاطره ترسناک | شب خسوف

    سلام علیکم خوبین؟ کاملا اتفاقی بین کلی کار و درگیری فکری که داشتم به سرم زد این ماه خونین رو از دست ندم و بیام بشینم پای خاطره های ترسناکتون! دخترای هاگوارتز حتما شرکت کنید که برای شما خیلی واجب و شیک‌تره چون زری برای شما هدیه داره، مگه میشه نداشته باشه؟ بالاخره خسوفه و این شب مخصوص دخترای ماوراء هستش✨ • یه اتفاق ترسناک تعریف کنید، قرار نیست حتما برای خودتون اتفاق افتاده باشه می‌تونه برای اقوام یا دوست باشه فقط تعریفش کنید تا از این دوشب لذت ببریم🔮 • این خاطره می‌تونه سکانسی از فیلم یا پاراگرافی از یک کتاب باشه در این صورت حتما اسم فیلم و کتاب رو ذکر کنید😉 •میتونید حتی عکسی که شبیه به خاطره ای که تعریف میکنید هستش رو هم ارسال کنید✨ @هانیه پروین @عسل @سایان @shirin_s @QAZAL @Taraneh @S.Tagizadeh @ملک المتکلمین @Amata @آتناملازاده @سایه مولوی @Mahsa_zbp4
  12. ✨🗝️برنده های مسابقه پنج کلید🗝️✨ مثل همیشه قلمتون بسی خوش نوشت دخترای من تبریک به تک تک شما عزیزان🤍✨ برنده خون‌آشام: @هانیه پروین برنده جادوگر: @Taraneh برنده ارواح: @عسل برنده گرگینه: @سایه مولوی جوایز این دست مسابقه👇🏻 مدال+ 550 امتیاز مسابقه بعدی: آغاز فینال و چالش‌های جذاب هاگوارتز در ۲۰ شهریور⏳🤍⏳
  13. تمدید تا جمعه🗝️⏳ @shirin_s @هانیه پروین @سایان @ملک المتکلمین @S.Tagizadeh @Amata
  14. درود ماوراء حال و احوالتون چطوره؟! با مسابقات هاگوارتز چیکار میکنید؟ خوش میگذره؟!😉🤍 مسابقه امروز ما معروف به پنج کلید هستش، همتون هم باهاش آشنایی دارید منتهی از نوع تخیلیش رو نه! خاطرتون هست که یک کار هم گروهی بهتون داده بودم؟ خیلی شیک رفاقت داشتید با هم گروهی‌هاتون؟ خب الان می‌خوام هیجان انگیزترش کنم🔮🙃 مسابقه پنج کلید مسابقه ای هستش که شما رو به جای رقابت با گروه های دیگه مقابل هم گروهی خودتون قرار میده، الان وقتشه تصور کنید صدای خنده شیطانی زری بلند شده😈 پنج کلمه مختص به هر گروه داده میشه، هر عضو موظفه که سکانس پنجاه خطی بنویسه که اون کلمات درش استفاده شده🔮✨ اون پنج کلمه داخل اتاق هر گروه توسط جغد نازنینم گذاشته میشه🏰🦉 زیر پنجاه خط، بالای پنجاه خط مجاز نیست دقت کنید قشنگام(یکم اینور اونور عیبی نداره من هرچقدر هم بخوام بدجنس رفتار کنم نمیتونم)🤍✨ همراه با این مسابقه قراره که برای هر عضوی که وقتش رو داره و خواستار شرکت هستش، چالش های خفنی برگزار کنم، مثلا: خون‌آشام‌ها، دفتر خاطرات داشته باشن❤️ ارواح، کلبه تسخیر شده داشته باشن🩶 جادوان، طلسم خاص خودشون رو بسازن💚 گرگ‌ها، خونه عشقشون با انسان رو داشته باشن🩵 اطلاعات دقیق رو بهتون بعد این مسابقه میگم، فرصت ارسال این سکانس ۷۲ ساعت هستش پس منتظر نوشته‌های نابتون هستم. @عسل @هانیه پروین @S.Tagizadeh @QAZAL @shirin_s @Taraneh @ملک المتکلمین @Amata @سایان @Mahsa_zbp4 @raha @آتناملازاده 🌿بای بای🌿
  15. با حس نوازش، دستی روی صورتم کشیدم و به سمت مخالف غلت زدم؛ با حس تکرار نوازش سریع چشم‌هام رو باز کردم و نیم خیز شدم، به پنجره‌ اتاقم چشم دوختم که باز شده بود و همین که نگاهم رو چرخوندم متوجه... 🔻اتمام مسابقه: چهار شهریور ساعت 22:00🔻
  16. زری گل

    اتاق مسابقه | قلم برق آسا

    با یک قسمت دیگه از هاگوارتز در خدمتتون هستم🦋🩵🦋 رسیدی به مسابقه چهارم شما تا الان سه مسابقه رو پشت سر گذاشتید و کنار هم کلی خوش گذروندین البته چیزی که من دیدم در شما دخترای ماوراء🧚🏻‍♀ قلم ها تک‌تک شما مثل همیشه باید اعتراف کنم که اون سه مسابقه رو رسما ترکوند، همیشه قلمتون مانا✨ بریم سراغ مسابقه بعدی که اسمش قلم برق آسا هستش این مسابقه از اسمش مشخصه که تایم خیلی کمی داره و نیت از این مسابقه پیشرفت خلاقیت و تندنویسی شما هستش.📝🌿 توضیحات👇🏻 این سری رقابت گروهی نیست، من یک جمله اینجا می‌زارم شما باید تک‌تکتون اون جمله رو ادامه بدید، یعنی چی؟! مثال میزنم👇🏻 امروز هوا خیلی گرم بود و نشد که... سایه مولوی ادامه‌اش میده: نشد که برم بیرون و به جای اون پای نوشتن درس و... یک سکانس از رمان تو ذهنتون می‌نویسید در حد ده بیست خط کافیه بیشتر نشه خوشگلا🧚🏻‍♀️ توضیح مختصر: جمله من رو با ایده و فکر خودتون ادامه بدید! زمان این مسابقه شگفت آوره و امیدوارم که همه شما بتونید رعایتش کنید چون مزه اش به همین تایمشه🫠 مسابقه قلم برق آسا از شما میخواد تا فرداشب چهارم شهریور راس ساعت🔻22:00🔻 نوشته هاتون رو ارسال کنید کسایی که بتونن به موقع ارسال کنن هدیه مجزا میگیرن اما اونی که نتونه چی؟ چالش و جذابیتش همین قسمته، امتیازی که از مسابقه قبلی گرفته حذف میشه و بین هم گروهی‌هاش تقسیم میشه🏰 این مسابقه جذابیتش بیشتر دقیقا به همین تایمشه پس خودتون رو به چالش بکشید من از شما داستان یا متن طولانی نمی‌خوام که وقتش رو نداشته باشید از 🔻پونزده خط🔻 کمتر نشه و از 🔻بیست خط🔻 هم بیشتر نشه! دقت کنید که تو نوشتتون باید گروهتون ذکر بشه یعنی اگه خون آشام هستی باید نوشته‌ات مربوط با خون آشام باشه، جمله ای که میدم با هر ژانری میشه ادامه اش رو نوشت نگران نباشید! «زمان شما از همین الان آغاز شد⏳» @shirin_s @هانیه پروین @سایه مولوی @Mahsa_zbp4 @آتناملازاده @Amata @عسل @S.Tagizadeh @raha @QAZAL @Taraneh @سایان @ملک المتکلمین جمله👇🏻⏳
  17. درخت چهارم: نقد ایده ارواح🩶 توسط گروه: (...) عنوان: متاسفانه هم کلمه‌ی وارث و هم سایه تکراری و کلیشه‌ای هستند و معمولاً این عنوان برای رمان‌های خون‌آشامی استفاده میشه، اما این‌که عنوان تا حدوی به موضوع داستان مرتبطه یک امتیاز مثبت به حساب میاد. خلاصه: خلاصه‌ی این گروه به دلیل استعاره‌های زیاد و استفاده از کلمات پیچیده فهمش کمی سخت شده و ایده رو توضیح نمیده. در کنار این‌ها وارثی که توی خلاصه از اون نام برده شده بیشتر نقشه یک قربانی رو داره که انتخابی برای زندگیش نداره و این شخصیت رو تک بعدی میکنه که زیاد جذاب نیست. اما در کنار این‌ها این خلاصه اگر قرار بود برای یک رمان استفاده بشه مطمئناً افراد رو درباره‌ی این رمان حسابی کنجکاو می‌کرد. اعضای ارواح: @عسل @Amata @S.Tagizadeh
  18. درخت سوم: نقد ایده گرگینه🐺 توسط گروه: (...) در پرده‌ی ماه ایده‌ی جذابی داره. اینکه نفرین چند نسلی، گرگینه بودن و جادو با هم ترکیب شدن، قصه رو پرکشش می‌کنه. رموس یه شخصیت قابل‌توجهه، چون بین انسان و گرگ بودن گیر کرده و خودش حتی نمی‌فهمه که تو شبای ماه کامل داره آدم می‌کشه. همین تضاد درونی می‌تونه خیلی داستان رو جلو ببره. آنی هم شخصیت جالبیه، چون هم دورگه‌ست و هم از یه طرف خودش باعث نفرین شده و از طرف دیگه دل بسته به رموس و می‌خواد کمکش کنه. رابطه‌ی این دوتا پر از تضاد و درام میشه و همین موضوع کشش داستانی خوبی ایجاد می‌کنه. اما چندتا نکته هم هست که باید بهش توجه بشه. منطق طلسم هنوز جا نیفتاده؛ اینکه یه دختر بتونه اجداد رموس رو نفرین کنه یکم نامعلومه و باید دلیل قوی‌تری براش پیدا بشه. همچنین اینکه چرا اجداد نفرین شدن نه خود رابرت، باید روشن‌تر بشه. خط اصلی قصه هم آشناست: یه پسر نفرین‌شده، یه دختر عاشق، تلاش برای شکستن طلسم. این الگو بارها تکرار شده و برای خاص شدن، لازمه یه پیچش غیرمنتظره وسط داستان بذارن. شخصیت منفی یعنی رابرت فعلاً سطحی بهش پرداخته شده. یعنی به نظر من صرفا بد ذات بودن، برای قانع کردن مخاطب کافی نیست. اگه انگیزه‌های عمیق‌تر براش بذارن، شخصیتش واقعی‌تر و قوی‌تر میشه. آنی هم الان خیلی نقش‌ها رو باهم داره: جادوگر، گرگینه، نفرین‌گر، ناجی. بهتره تمرکز کنن ببینن بیشتر کدوم بخش شخصیتش مهم‌تره و اون رو برجسته‌تر نشون بدن. اسم داستان قشنگه ولی بنظرم تناسب نداره چون همه چیز برمی‌گرده به یه کینه‌ی قدیمی، در واقع من ارتباط بین اسم و هسته‌ی داستان رو متوجه نشدم. به طور کلی، داستان شروع قوی و پرکشش داره و ظرفیت زیادی برای درام و هیجان. اگه منطق طلسم رو محکم‌تر کنن، شخصیت‌ها رو عمیق‌تر بسازن و یه پیچش خاص توی قصه بذارن، می‌تونه خیلی اثرگذار و به‌یادموندنی بشه. اعضای گرگینه: @سایه مولوی @آتناملازاده @Mahsa_zbp4
  19. درخت دوم: نقد ایده خون‌آشام🧛🏻‍♀️ توسط گروه: (...) طرح پر از ایده‌های خفن و بزرگه، ولی وقتی متن رو میخونی یک عالمه نکته مهم داستان و حجم زیاد اطلاعات وارد مغزت میشه و به نظرم از جذابیت متن کم کرده چون خواننده هنوز از شوک حقیقت قبلی بیرون نیومده که با یه موضوع دیگه مواجه میشه. داستان هم سیاست درباری داره، هم فانتزی خون‌آشامی، هم طلسم خورشید، هم عاشقانه‌ی قدیمی. این خودش قشنگه، اما وقتی همه با هم جمع می‌شن، انسجام قصه از دست میره و شاید توضیح زیاد تو خلاصه داستان، حس کنجکاوی مخاطب و از بین ببره. و کمی هم در مسائل نگارشی و ویراستاری دقت شود. اما در کل ایده و موضوع بسیار جالبی بود که خواهان و طرفداران خاص خودشو داره. اعضای خونخوار: @هانیه پروین @shirin_s
  20. درخت اول: نقد ایده جادوگران🧙🏻‍♀️ توسط: گروه (...) از نظر ایده: ایده قوی و نوآورانه ای داره خرید و فروش جادو با احساسات واقعا جذابه از نظر انتخاب کلمات: متن به کمی سیقل احتیاج داره انتخاب واژگان جا داشت برای بهتر شدن. برخی کلمات کمی ساده و کلیشه ای هستن. از نظر جملات و انسجام: متن منسجم هست و جملان کوتاه و روان هستن. ترتیب اتفاقات و وقایع جذاب و گیرا هست. از نظر عنوان: عنوان یه فضای دارک _کلاسیک ایجاد کرده؛ اما استفاده از کلمه «افسانه» کلیشه‌ای است و در آثار فانتزی زیاد دیده می‌شه. از نظر هویت و شخصیت ها هم: شخصیت اصلی هنوز هویت مشخصی نداره و بیشتر به عنوان یک «نماد» معرفی شده است. اعضای جادوگر: @QAZAL @Taraneh @سایان @ملک المتکلمین
  21. این باغ پراز درخت‌هایی هستش که هرکدوم مختص به یک نقد از گروه یا شخص هستش، تنها اعضای ماوراء حق کاشت درخت دارند🌳🌿
  22. سلام نودهشتیای تخیلی! حال و احوال چطوره؟ امیدوارم خوب باشید با این گرمای کذایی و رفتن پی در پی برق!😓 بیخیال، از این دنیای حال بیارمتون بیرون و چند دقیقه ای مهمون دنیای ماورا بشید، می‌خوام ببرمتون به قصر هاگوارتز تا برنده‌های دو مسابقه رو بهتون اعلام کنم😍 - زری چرا دو مسابقه؟ مگه یکی نبود؟!🤔 نه جونم شما در اصل دو مسابقه داشتید، یکی مسابقه خلاصه نویسی که همون میشد ایده پردازی گروهی یکی هم مسابقه بهترین نقد🥰 اول از همه می‌خوام گروهی رو بهتون معرفی کنم که ایده‌اش یک لول از ایده گروه‌های دیگه ماورا بالاتر بود، تاکید می‌کنم که کار و همکاری تک‌تکتون عالی بود و این اولین بار بود که تو مسابقه هاگوارتز هیچ حاشیه‌ای بین گروه‌ها و هم گروهی‌ها پیش نیومد😎🤍 - ایش بزن تخته حالا!🙄 تق و تق اینم تخته😂 می‌خوام که ایده دو گروه رو بردارم اما حس می‌کنم مزه‌اش می‌ره اما خب اگه قراره با این حجم از لذت تخیلی مزه‌اش براتون از بین بره پس همون بره و دیگه ایده‌های بعدی اجرا نشن، اصلا من قهرم ولم کنید🥲 - ما که چیزی نگفتیم حالا تو بیای بگو ببینیم کی به کیه؟ ما مزه رو شیرین نگه می‌داریم اصلا شیرین داریم تو ماورا @shirin_s فعال و عشق ماوراء است، اون خودش شیرینی هاگوارتز رو حفظ می‌کنه🦋🤍🦋 - قبوله پس بزن بریم! دو گروهی که ایده‌هاشون یک لول بالاتر بود👇🏻 گروه اول: جادوگران با سرگروهی خانم @QAZAL گروه دوم: گرگینه‌ها با سرگروهی خانم @سایه مولوی 🤍🦉🤍 گروهی که نقد بی نظیر داشت👇🏻 گروه ارواح با سرگروهی خانم @Amata درسته که اسم خونخوارها رو اون بالا نمی‌بینید اما باید بگم که این گروه اولین گروهی بود که خیلی سریع نقدش رو تحویل داد و فعالیت بالایی داره🧛🏻‍♀️❤️ جوایز ایده پردازی👇🏻🦉 گروه‌های برنده: مدال مخصوص گروه+500 امتیاز باقی گروه‌ها: 300 امتیاز جوایز بهترین نقد👇🏻🦉 300 امتیاز به گروه ذکر شده🩶 علت اینکه تو مسابقه ایده پردازی به همه گروه‌ها امتیاز رو دادم به خاطره اینه که وقت هرکسی طلا است، اینکه شما میای وقت میزاری، حوصله میزاری حداقل برای من ارزش بالایی داره پس به نوبه خودم حالا کم با زیاد دوست دارم که اون انرژی که صرف کردید رو بهتون برگردونم، مرسی از تک تک شما هنرمند‌ها واقعا که نویسنده های ماه و خلاقی هستید👌🏻🩵👌🏻 نقد خلاصه‌ای که ارسال کردید رو براتون تو اتاق خودش می‌زارم به اون قسمت میتونید مراجعه کنید و ببینید که از دید بقیه چقدر باید روی اون ایده کار کنید، هرچند هرکسی نظر و سلیقه خاص خودش رو داره اینو هیچوقت فراموش نکنید، نقد هرکسی محترمه📝🦉 یه نکته دیگه هم اینجا داریم اینکه یک عضو از گروه ارواح در این قسمت شرکت نکردن پس سیصد امتیازشون بین هم گروهی‌هاشون تقسیم میشه یعنی اعضای گروه ارواح چهارصد امتیاز از این دست مسابقه میگیرن❤️‍🩹 مسابقه بعدی فردا براتون فعال میشه📝 حال و آیندتون خوش، تا درودی دیگر بدرود🦋🤍🦋 دخترای محبوب هاگوارتز: @هانیه پروین @shirin_s @سایان @سایه مولوی @S.Tagizadeh @raha @Taraneh @QAZAL @عسل @Amata @ملک المتکلمین @Mahsa_zbp4
  23. یه افسانه هست که میگه: - خالی که رو پوستت داری، اون ناحیه رو معشوقه زندگی قبلیت بوسیده🙃🤍
  24. رسیدیم به پایان مرحله دوم از هاگوارتز!🧚🏻‍♀️ قبل از هرچیزی که بخوام نظر خودم رو و نتایج اصلی رو اعلام کنم می‌خوام مسابقه دوم رو تکمیل کنیم، یعنی چی؟!🤔 یعنی اینکه شما فکر می‌کنید قسمت دوم تموم شده اما نه اینطور نیست، تو این مرحله ما چندچیز یاد می‌گیریم و بهش می‌پردازیم🦋🤍🦋 🔸خلاصه نویسی📝 🔸انتخاب بهترین اسم😎 🔸کار گروهی 🫂 🔸و؟!🙄 گپ‌هاتون رو چک کنید و بعدش رو به من بسپارید، تا چند ساعت دیگه باز به خدمتتون برمی‌گردم دخترای هنرمند ترسناکم🤍🧚🏻‍♀️ جادوگر بزرگ و دختران فعالش: @QAZAL @Taraneh @سایان @ملک المتکلمین خون‌آشام‌های اصیل: @هانیه پروین @shirin_s روح اعظم و دختران فعالش: @Amata @S.Tagizadeh @عسل @raha متاسفانه یک از دخترای هاگوارتز امتیازهاش رو از دست داد و در صورت تمدید غیبت و نداشتن فعالیت به سیاهچاله ارواح هاگوارتز برده میشه🌚🩶 (این شوخیه‌ها جنبه داستانی گفتمش، منظورم اینه دیگه نمیتونه تو مسابقات شرکت کنه🥲)
×
×
  • اضافه کردن...