رفتن به مطلب
به نودهشتیا خوش آمدید، پیش از هرچیز ثبت نام کنید:) ×
انجمن نودهشتیا

زری گل

مدیر ارشد
  • تعداد ارسال ها

    129
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روز های برد

    2

تمامی مطالب نوشته شده توسط زری گل

  1. «استفهام انکاری یا پرسش منفی» • استفهام انکاری به جمله‌ای گفته می‌شود که در ظاهر به صورت سؤالی مطرح می‌شود؛ اما منظور از طرح آن گرفتن پاسخی نیست. در واقع به نوعی پاسخ آن درون خودش وجود دارد و می‌خواهند مفهوم، خبر و یا دستوری را با تأکید بیشتری بیان کنند. 🟣کسی چه می‌داند! 🟣مور، چه می‌داند که بر دیواره اهرام می‌گذرد یا بر خشتی خام!
  2. • پس از شبه‌جمله‌ها و جمله‌های بی‌فعل 🟣چشم ما روشن! 🟣وه! چه زیبا! «طعنه و کنایه» • برای جلب توجه خواننده، هنگامی که کلمه یا جمله‌ای به طعنه و کنایه بیان شده باشد، می‌توان از علامت تعجب استفاده کرد. 🟣چه عجب! دیرتر تشریف می‌آوردید!
  3. • جمله یا عبارت امری یا دستوری که با اخطار و تأکید همراه است 🟣ایست! بی‌حرکت! 🟣همه رأس ساعت 3 در جلسه حاضر باشند! • به عنوان علامت ندا و برای خطاب قرار دادن 🟣آهای! با توام! 🟣استاد! ممکن است کمی به من فرصت بدهید؟
  4. تعجب و حیرت 🟣چه هوای پاکی! 🟣عجب روزگاری شده! تحسینِ همراه با تعجب 🟣موهایی به رنگ شبق داشت! 🟣هنوز مانده تا پدرت را بشناسی! 🟣به به! نمایشی بسیار دیدنی بود!
  5. علامت تعجب علامتی است که برای بیان تعجب، حیرت، تأکید، دستور، استهزاء و به طور کلی جملاتی که بار و یا فشار عاطفی دارند، در نگارش فارسی به کار می‌رود. در زبان انگلیسی به این علامت Exclamation Mark گفته می‌شود.
  6. زری گل

    مشاعره با اسم پسر🩵

    رهام
  7. زری گل

    مشاعره با اسم دختر🩷

    آوینا
  8. زری گل

    مولانا | اشعار

    من پیر فنا بدم جوانم کردی من مرده بدم ز زندگانم کردی می ترسیدم که گم شوم در ره تو اکنون نشوم گم که نشانم کردی
  9. زری گل

    مولانا | اشعار

    دلتنگم و دیدار تو درمان من است بی رنگ رخت زمانه زندان من است بر هیچ دلی مبـاد و بر هیچ تنی آنچ از غم هجران تو بر جان من است
  10. زری گل

    مولانا | اشعار

    بی همگان به سر شود بی‌تو به سر نمی‌شود داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی‌شود دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو گوش طرب به دست تو بی‌تو به سر نمی‌شود جان ز تو جوش می‌کند دل ز تو نوش می‌کند عقل خروش می‌کند بی‌تو به سر نمی‌شود خمر من و خمار من باغ من و بهار من خواب من و قرار من بی‌تو به سر نمی‌شود جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی آب زلال من تویی بی‌تو به سر نمی‌شود گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی آن منی کجا روی بی‌تو به سر نمی‌شود دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنی این همه خود تو می‌کنی بی‌تو به سر نمی‌شود بی تو اگر به سر شدی زیر جهان زبر شدی باغ ارم سقر شدی بی‌تو به سر نمی‌شود گر تو سری قدم شوم ور تو کفی علم شوم ور بروی عدم شوم بی‌تو به سر نمی‌شود خواب مرا ببسته‌ای نقش مرا بشسته‌ای وز همه‌ام گسسته‌ای بی‌تو به سر نمی‌شود گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من مونس و غمگسار من بی‌تو به سر نمی‌شود بی تو نه زندگی خوشم بی‌تو نه مردگی خوشم سر ز غم تو چون کشم بی‌تو به سر نمی‌شود هر چه بگویم ای سند نیست جدا ز نیک و بد هم تو بگو به لطف خود بی‌تو به سر نمی‌شود.
  11. زری گل

    مولانا | اشعار

    هر موی زلف او یکی جان دارد ما را چو سر زلف پریشان دارد دانی که مرا غم فراوان از چیست زانست که او ناز فراوان دارد
  12. زری گل

    مولانا | اشعار

    مرا عهدیست با شادی که شادی آن من باشد مرا قولیست با جانان که جانان جان من باشد
  13. زری گل

    مولانا | اشعار

    شاهیست که تو هرچه بپوشی داند بی‌کام و زبان گر بخروشی داند هر کس هوس سخن فروشی داند من بندهٔ آنم که خموشی داند
  14. زری گل

    مولانا | اشعار

    همه را بیازمودم زتو خوش ترم نیامد
  15. زری گل

    مولانا | اشعار

    آمد بهار جان‌ها ای شاخ تر به رقص آ
  16. زری گل

    مولانا | اشعار

    صد نامه فرستادم و صد راه نشان دادم یا راه نمی دانی یا نامه ‌نمی خوانی!
  17. زری گل

    مولانا | اشعار

    من از عالم تو را تنها گزیدم روا داری که من غمگین نشینم؟!
  18. زری گل

    مشاعره با اسم دختر🩷

    لاره
  19. زری گل

    مشاعره با اسم پسر🩵

    علی
  20. زری گل

    فروغ فرخزاد| اشعار

    آری آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه ناپیداست من به پایان دگر نیاندیشم که همین دوست داشتن زیباست
  21. زری گل

    فروغ فرخزاد| اشعار

    همه هستی من آیه تاریكیست كه ترا در خود تكرار كنان به سحرگاه شكفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد
  22. زری گل

    فروغ فرخزاد| اشعار

    آن چنان آلوده‌ست عشق غمناکم با بیم زوال که همه زندگیم می‌لرزد چون تو را می‌نگرم مثل این است که از پنجره‌ای تک درختم را، سرشار از برگ، در تب زرد خزان می‌نگرم مثل این است که تصویری را روی جریان‌های مغشوش آب روان می‌نگرم شب و روز شب و روز شب و روز بگذار که فراموش کنم. تو چه هستی، جز یک لحظه، یک لحظه که چشمان مرا می‌گشاید در برهوت آگاهی؟ بگذار که فراموش کنم.
  23. زری گل

    فروغ فرخزاد| اشعار

    در شب کوچک من، افسوس باد با برگ درختان میعادی دارد در شب کوچک من دلهرهء ویرانیست گوش کن وزش ظلمت را می شنوی؟ من غریبانه به این خوشبختی می نگرم من به نومیدی خود معتادم
  24. زری گل

    فروغ فرخزاد| اشعار

    یک شب ز ماورای سیاهی ها چون اختری بسوی تو می آیم بر بال بادهای جهان پیما شادان به جستجوی تو می آیم سر تا بپا حرارت و سرمستی چون روزهای دلکش تابستان پر می کنم برای تو دامان را از لاله‌های وحشی کوهستان یک شب ز حلقه‌ای که بدر کوبند در کنج سینه قلب تو می لرزد چون در گشوده شد، تن من بی تاب در بازوان گرم تو می لغزد دیگر در آن دقایق مستی بخش در چشم من گریز نخواهی دید چون کودکان نگاه خموشم را با شرم در ستیز نخواهی دید یک شب چو نام من بزبان آری می خوانمت به عالم رؤیائی بر موج‌های یاد تو می رقصم چون دختران وحشی دریائی یک شب لبان تشنه من با شوق در آتش لبان تو می سوزد چشمان من امید نگاهش را بر گردش نگاه تو می دوزد از زهره، آن الهه افسونگر رسم و طریق عشق می آموزم یک شب چو نوری از دل تاریک ی در کلبه ات شراره می افروزم آه، ای دو چشم خیره بره مانده آری ، منم که سوی تو می آیم بر بال بادهای جهان پیما شادان به جستجوی تو می آیم
  25. زری گل

    فروغ فرخزاد| اشعار

    من خیره به آینه و او گوش به من داشت گفتم که چه سان حل کنی این مشکل ما را بشکست و فغان کرد که از شرح غم خویش ای زن چه بگویم که شکستی دل ما را
×
×
  • اضافه کردن...