فقط یه چیزی برای من سوال بود، این مدت از فیزیوتراپی که برای کار عرشیا میومد خونه متوجه شده بودم این پسر از بچگی این اتفاق براش نیفتاده و طی یه حادثهایی فلج شده. همش دلم میخواست ازش بپرسم اما متوجه بودم که این قضیه شاید ناراحتیش کنه، از یه طرفم میخواستم از پروانه خانوم بپرسم ، میترسیدم با خودش بگه چقدر دختره فضوله. خلاصه اینکه این مدت تو خلسه بودم و از همه عجیب تر اینکه عرشیا هیچوقت پروانه خانوم رو مامان صدا نمیزد و هیچ عکسی از پدر عرشیا یا شوهر پروانه خانوم تو خونه نبود. دلم میخواست راز و رمز های این خونه رو کشف کنم.
یه روز پنج شنبه طبق معمول بعد از دانشگاه منو مهلقا اومدیم خونه ما..