-
تعداد ارسال ها
1,050 -
تاریخ عضویت
-
آخرین بازدید
-
روز های برد
7 -
Donations
0.00 USD
تمامی مطالب نوشته شده توسط Taraneh
-
می خواهمت و این خواستن قابل تحمل نیست... -بخشی از نامه فروغ فرخزاد به ابراهیم گلستان
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
و من او را طوری نگاه می کردم انگار آخرین گلی بود که در جهان باقی مانده بود... -یادداشت ها، جمال ثریا
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
تو ترسویی، نصفهنیمهای... نه بودنم را میخواهی نه نبودنم را... -نامه غسان کنفانی به غادة السمان
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
هیچ اشکالی ندارد احساساتی داشته باشیم که دیگران چیزی از آن درک نکنند. هر کسی سفر خودش را می رود! -یادداشت ها، جوجو مویز
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
چیزی که تحملناپذیر است حس میکردم از همه این مردمی که میدیدم و میانشان زندگی میکردم دور هستم ولی یک شباهت ظاهری، یک شباهت محو و دور و در عین حال نزدیک مرا به آنها مربوط میکرد... -یادداشت ها، صادق هدایت
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
چرا خودش را کشت؟ چه بگوید؟ او میتواند بنویسد: من فقط میدانم که تحلیل رفتهام. همین و تمام. -یادداشت معین دهاز درباره خودکشی کیومرث پور احمد
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
اگر من شما را از دست داده ام، شما هم در عوض دلی را از دست داده اید که تپش های عاشقانه آن را در هیچ جای دیگر نخواهید یافت! -نامه فروغ فرخزاد به پرویز شاپور
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
بعضیها وقتی میآیند خوشبختی میآورند و بعضیها وقتی میروند. -یادداشت ها، اسکار وایلد
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
دستانت آشتی است و دوستانی كه ياری میدهند تا دشمنی از ياد برده شود. پيشانيت آيينهای بلند است تابناک و بلند... -نامه ها، احمد شاملو
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
چقدر عشق چیز غریبیست عزالدین. چقدر آدم را زخمی و بیدفاع میکند... -نامه حسین دریابندی به عزالدین ماه رویان
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
نمیدانی چقدر تنها هستم. این تنهایی مرا اذیت میکند، میخواهم امشب با تو چند کلمه صحبت بکنم. چون وقتی که به تو نامه مینویسم، مثل این است که با تو حرف میزنم. اگر در این کاغذ "تو" مینویسم مرا ببخش. اگر میدانستی درد روحی من تا چه اندازه زیاد است! روزها چقدر دراز است؛ عقربک ساعت آنقدر آهسته و کند حرکت میکند که نمیدانم چه بکنم... آیا زمان بهنظر تو هم اینقدر طولانی است... -نامه ها، صادق هدایت
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
نمیدانی چقدر تنها هستم. این تنهایی مرا اذیت میکند، میخواهم امشب با تو چند کلمه صحبت بکنم. چون وقتی که به تو نامه مینویسم، مثل این است که با تو حرف میزنم. اگر در این کاغذ "تو" مینویسم مرا ببخش. اگر میدانستی درد روحی من تا چه اندازه زیاد است! روزها چقدر دراز است؛ عقربک ساعت آنقدر آهسته و کند حرکت میکند که نمیدانم چه بکنم... آیا زمان بهنظر تو هم اینقدر طولانی است... -نامه ها، صادق هدایت
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
امـشب به پايان مى رسد. از فردا برايم چيزى نگو، من نمى گويم فردا روز ديگرى ست؛ فقط مى گويم: تو روز ديگرى هستى. تو فردايى، همان كه بايد به خاطرش زنده بمانم... -نامه ها، جبران خليل جبران
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
شب بخیر. تمامِ شب مرا دوست بدار و خوشحال بیدار شو. من همین را انتظار میکشم. تو را انتظار میکشم... -نامه آلبر کامو به ماریا کاسارس
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
همهی خوشبختی زندگیام را مدیون تو هستم. تو صبورانه با من مدارا کردهای و بیش از اندازه خوب هستی. میخواهم بگویم همه این را میدانند. اگر کسی میتوانست مرا نجات بدهد، آن فرد تو بودی. همه چیز را از دست دادهام جز ایمان به خوب بودن تو. نمیتوانم بیشتر از این، زندگیات را خراب کنم. گمان نمیکنم هیچ دو نفری خوشبخت تر از من و تو بوده باشند. -نامه خودکشی ویرجینیا ولف به همسرش، 28 مارس 1941
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
دلم میخواهد آنقدر کوچک بشوم که به قدرِ یک پرنده باشم آنوقت پر بزنم و بیایم پیشِ تو. -نامه فروغ فرخزاد به پرویز شاپور
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
دلم پیش توست و امروز بیشتر از همیشه حاضرم بهترین داشتههایم را بدهم تا بتوانم تو را با تمام غمم ببوسم. -نامه آلبر کامو به ماریا کاسارس، ۱۵ ژانویه ۱۹۴۶
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
« و من خودم را با خستگی تمام از میان این فصل عبور می دهم، فقط به این امیدِ نورِ کم سویی که در دوردست ها می درخشد. » -نامه اولگا کنیپر به آنتوان چخوف، ۱۰ فوریه؛ مسکو
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
« و من خودم را با خستگی تمام از میان این فصل عبور می دهم، فقط به این امیدِ نورِ کم سویی که در دوردست ها می درخشد. » -نامه اولگا کنیپر به آنتوان چخوف، ۱۰ فوریه؛ مسکو
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
گفت: «مرا یادت هست؟» دویدم و در راه فکر کردم که من چه یادی دارم، چرا یادم به وسعت همه تاریخ است؟ و چرا آدم ها در یاد من زندگی میکنند و من در یاد هیچکس نیستم؟ -یادداشت ها، عباس معروفی
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
ما آبستن امید فراوان بودهایم، دریغا که به روزگار ما کودکان، مُرده به دنیا میآیند! -یادداشت ها، احمد شاملو
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
چیزی برای گوش تو دارم؛ یک بوسه ی بزرگ، یک آغوش و بوسه ای دیگر... -نامه آنتوان چخوف به اولگا کنیپر
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
ما همدیگر را اتفاقی دیدیم، همدیگر را بازشناختیم، تسلیم هم شدیم و عشقی آتشین از بلور ناب ساختیم. آیا به خوشبختیمان و آنچه نصیبمان شده، حواست هست؟ -نامه ها، ماریا کاسارس
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
وقتی که زندگی من هیچ چیز نبود-هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری- دریافتم باید، باید، باید دیوانه وار دوست بدارم کسی را که مثل هیچکس نیست! -یادداشت ها، فروغ فرخزاد
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
جلال عزیزم، دیشب کاغذت رسید که روغن چراغدان زندگی من است. -نامه سیمین دانشور به جلال آل احمد
- 704 پاسخ
-
- 1
-