رفتن به مطلب
ثبت نام/ ورود ×
کارگاه آموزش رمان نویسی(ظرفیت 15 نفر) ×
انجمن نودهشتیا

Taraneh

مدیر اجرایی
  • تعداد ارسال ها

    1,050
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روز های برد

    7
  • Donations

    0.00 USD 

تمامی مطالب نوشته شده توسط Taraneh

  1. Taraneh

    ملّت عشق | نامه های عاشقانه

    محبوبِ من! مثل شادی نباش که می‌گذرد و پنهان می‌شود، مثل غم باش و با من بمان... -نامه ها، غاده السمان
  2. Taraneh

    ملّت عشق | نامه های عاشقانه

    از تو فقط یک چیز می‌خواهم: اینکه همان‌طور که من نگاهت می‌کنم نگاهم کنی و این هرگز تمام نشود... -نامه ماریا کاسارس به آلبرکامو
  3. Taraneh

    ملّت عشق | نامه های عاشقانه

    بی تو یک دم زیستن شرط وفاداری نبود، وقتی از تو جدا شدم همانطور که پیش بینی می کردم، مثل جفت مرغان مهاجر چندان اندوهی فرا گرفتم که از گریه نتوانستم خودداری کنم. -نامه سیمین دانشور به جلال آل احمد
  4. Taraneh

    ملّت عشق | نامه های عاشقانه

    نمی‌دانم چرا این‌قدر نگران هستم. نگران چه چیزهایی هستم؟ دقیقا نمی‌دانم. فکر می‌کنم دائما دارم چیزهایی را از دست می‌دهم. -نامه پرویز اسلام‌ پور به یدالله رویایی
  5. Taraneh

    ملّت عشق | نامه های عاشقانه

    نمی‌دانم چرا این‌قدر نگران هستم. نگران چه چیزهایی هستم؟ دقیقا نمی‌دانم. فکر می‌کنم دائما دارم چیزهایی را از دست می‌دهم. -نامه پرویز اسلام‌ پور به یدالله رویایی
  6. Taraneh

    ملّت عشق | نامه های عاشقانه

    صبح ‏پشت تلفن ‏یادم رفت بگویم؛ ‏صدایت را که می‌شنوم ‏دنیا فراموشم می‌شود... -نامه ها، ناظم حکمت
  7. Taraneh

    ملّت عشق | نامه های عاشقانه

    نمی‌دانم چرا تحمل جمعیت را ندارم. چرا تحمل زندگی فامیلی را ندارم. من آنقدر به تنهائی خودم عادت کرده‌ام که در هر حالت دیگری خودم را بلافاصله تحت فشار و مظلوم حس می‌کنم. تا دور هستم دلم می‌خواهد نزدیک باشم و نزدیک که می‌شوم می‌بینم اصلاً استعدادش را ندارم. -بخشی از نامه های فروغ فرخزاد به ابراهیم گلستان
  8. Taraneh

    ملّت عشق | نامه های عاشقانه

    «أتَعلمُ مَا هُوَ الحَنين؟ الحَنينُ هُوَ حينَ لَا يَستطيعُ الجَسدُ أن يَذهبَ حَيثُ تَذهبُ الرُّوح ...» می‌دانی "دلتنگی" چیست؟ دلتنگی آن است که جسمت نتواند به آنجایی برود که جانت به آنجا می‌رود... -محمود درویش
  9. Taraneh

    ملّت عشق | نامه های عاشقانه

    مرا در قلبت بپذیر، به دور از تمام هیاهوها، مرا پناه بده، حتی اندکی. -نامه آلبر کامو به ماریا کاسارس
  10. Taraneh

    ملّت عشق | نامه های عاشقانه

    «همه را مدیون توام...زمانی که تو را ملاقات کردم ویران شده بودم...تو مرا ساختی، دستم را گرفتی و بلند کردی.. من هم تو را مثل یک تکه نان بوسیدم، روی پیشانی‌ام گذاشتم و عزیز و مقدس دانستمت... و عشق پدیدار شد، عشق...» -نامه جمال‌ ثریا به زحل
  11. Taraneh

    ملّت عشق | نامه های عاشقانه

    هیچ کدام از ما دیگر در کار و زندگی و غیره تنها نیست. هر کدام از ما کسی را دارد که فقط با او معنای همراهی را درک می کند. -نامه آلبر کامو به ماریا کاسارس، ۲۳ فوریه ۱۹۵۰
  12. Taraneh

    ملّت عشق | نامه های عاشقانه

    « و من خودم را با خستگی تمام از میان این فصل عبور می دهم، فقط به این امیدِ نورِ کم سویی که در دوردست ها می درخشد. » -نامه اولگا کنیپر به آنتوان چخوف، ۱۰ فوریه؛ مسکو
  13. Taraneh

    ملّت عشق | نامه های عاشقانه

    « و من خودم را با خستگی تمام از میان این فصل عبور می دهم، فقط به این امیدِ نورِ کم سویی که در دوردست ها می درخشد. » -نامه اولگا کنیپر به آنتوان چخوف، ۱۰ فوریه؛ مسکو
  14. Taraneh

    ملّت عشق | نامه های عاشقانه

    راستی لذت تنها بودن را چشیده ای؟ چه لذت بزرگیست برای یک موجود عذاب کشیده، برای قلب و سر. -نامه فرانتس کافکا به فلیسه
  15. Taraneh

    ملّت عشق | نامه های عاشقانه

    پاداشِ هر بار در آغوش کشیدنِ تو انگار عذرخواهی دنیاست از من؛ منی که تمام دردها را تحمل کرده‌ام... -نامه ها، جمال ثریا
  16. Taraneh

    ملّت عشق | نامه های عاشقانه

    در من ترانه‌ای نبود، تو خواندی، در من آینه‌ای نبود، تو دیدی. ریشه‌ای بودم در خوابِ خاک‌های مُتبرک؛ بی‌باران، در نگاه‌ تو سبز شدم... -نامه ها، محمد ابراهیم جعفری
  17. Taraneh

    ملّت عشق | نامه های عاشقانه

    تو، بدون آنکه بدانی، یک رویا هستی... -نامه ژرژ ساند به گوستاو فلوبر
  18. Taraneh

    ملّت عشق | نامه های عاشقانه

    من، به جای تمام کلماتی که نتوانستم با تو حرف بزنم، گریه‌ کرده‌ام. -نامه ها، دیدم ماداک
  19. Taraneh

    ملّت عشق | نامه های عاشقانه

    مطمئن باش که این روزها هر کسی از مشکلی غیر قابل درک رنج می‌برد، زندگی تشکیل شده از بلاهایی پی‌در‌پی که به قلب انسان مشت می‌کوبد اما وظیفه در همین‌جاست: باید ادامه دهیم. -نامه ژرژ ساند به گوستاو فلوبر
  20. Taraneh

    ملّت عشق | نامه های عاشقانه

    پلک بر پلک می‌فشاری و می‌دانی آنچه تمام می‌شود، تویی و نه اَندوه... -یادداشت ها علیرضا روشن
  21. Taraneh

    ملّت عشق | نامه های عاشقانه

    این نامه را در قطار بخوان باز کردی اگر چمدانت را، دنبال خاطره هایی نگرد که هرگزنمی خواستی از تو جدا شوند. آن ها را من برداشتم تا سنگین نشود بارِ تو و جا باشد برای خاطرات جدیدت... -نامه ها، آ.کلوناریس
  22. Taraneh

    ملّت عشق | نامه های عاشقانه

    کاش فردا دنیا به آخر می‌رسید، آن‌گاه شتابان سوار آخرین قطار می‌شدم و در خانه‌ات را می‌کوبیدم و بهت می‌گفتم: با من بیا، دیگر می‌توانیم بدون ترس و احتیاط به یکدیگر عشق بورزیم، چون فردا دنیا به آخر می‌رسد. -نامه فرانتس کافکا به ملینا
  23. Taraneh

    ملّت عشق | نامه های عاشقانه

    نپرسیم و با خود بمانیم و درون خویش را آب‌پاشی کنیم و در آسمان خود بتابیم. و خویشتن را پهنا دهیم. و اگر تنهایی، از⁩ نفس افتاد، در بگشاییم و یکدیگر را صدا بزنیم. -نامه سهراب سپهری به مهری
  24. Taraneh

    ملّت عشق | نامه های عاشقانه

    خوب سیمین جان، یک خریت کرده‌ام که ناچارم برایت بنویسم.۴ و سه ربع بعدازظهر از سر کاغذ بلند شدم لباس پوشیدم و رفتم شمیران. نزدیک پل رومی که رسیدم خود به خود گفتم که نگه داشت. دم غروب بود و هوا تاریک داشت می‌شد. از پل عبور کردم و یکمرتبه یادم به آن روزها افتاد که با هم از همین راه می‌آمدیم و می‌رفتیم و آخرین و تنها گردشگاهمان بود. روی هر سنگی که یک وقت نشسته بودیم اندکی نشستم و هوای تو را بو کردم و در جست‌وجوی تو زیر همه درخت‌ها را گشتم ... وسط‌های راه کم‌کم تاریک شد و کسی هم نبود و یکمرتبه گریه‌ام گرفت. اگر بدانی چقدر گریه کردم. از نزدیکی‌های آنجا که آن شب پایت پیچید و رگ‌به‌رگ شد گریه‌ام گرفت تا برسم به اول جاده اسفالته آن طرف. همین‌طور گریه می‌کردم و هق‌هق‌کنان می‌رفتم ... هیچ همچه قصدی نداشتم ولی اگر بدانی چقدر هوای تو را کرده بودم. آنقدر دلم گرفت که می‌دیدم در غیاب تو همان کوه و تپه، همان پستی و بلندی‌ها، همان درخت‌ها و جوی‌ها هستند، من هم هستم، ولی تو نیستی... -نامه جلال آل احمد به سیمین دانشور
  25. Taraneh

    ملّت عشق | نامه های عاشقانه

    با هرکس حرف می‌زنم اولین کاری که می‌کنم این است که حلقه‌ام را طوری به رخش بکشم که او از من بپرسد که ازدواج کرده‌ای و من حرفم را به تو بکشانم و بعد عکس تو را نشان بدهم ... -نامه جلال آل‌ احمد به سیمین دانشور
×
×
  • اضافه کردن...