زن، مردی ثروتمند یا زیبا یا حتی شاعر نمیخواهد. او مردی میخواهد که چشمانش را بفهمد آن گاه که اندوهگین شد با دستش به
سینه اش اشاره کند و بگوید: اینجا سرزمین توست!
-نزار قبانی
و کافیست که تو قیافهی ناشادی بگیری تا من همهی شادی ها و خوشبختی های دنیا را در خطوطِ درهم فشردهی آن چهرهای که خدا می داند چقدر دوستش میدارم، گم کنم!
-نامه احمد شاملو به آیدا
و من خودم را با خستگی تمام از میان این فصل عبور می دهم، فقط به این امیدِ نورِ کم سویی که در دوردست ها می درخشد.
-نامه اولگا کنیپر به آنتوان چخوف، ۱۰ فوریه؛ مسکو
آنقدر دلم گرفت که میديدم در غیاب تو همان کوه و تپه، همان پستی و بلندیها، همان درختها و جویها هستند، من هم هستم، ولی تو نیستی.
-نامه جلال آلاحمد به سيمين دانشور
برای من نامه بنویس؛ شاید این نامهها اندکی از بار رنج و غم من بکاهد. این بهترین وسیلهای است که ما میتوانیم به واسطه آن رازهای قلبیمان را آشکار سازیم.
-نامه ها، فروغ فرخزاد