رفتن به مطلب
ثبت نام/ ورود ×
کارگاه آموزش رمان نویسی(ظرفیت 15 نفر) ×
انجمن نودهشتیا

Kahkeshan

ویراستار
  • تعداد ارسال ها

    285
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روز های برد

    3
  • Donations

    0.00 USD 

تمامی مطالب نوشته شده توسط Kahkeshan

  1. کاش مانند رهگذران لحظه‌ای از کنارم بگذری، تو بگذری و من بال برای پرواز نیابم. دختر بچه‌ای شوم و از شوق دیدنت حتی به سنگ‌های روی زمین هم پز بدهم.
  2. به هر طرف نظر می‌کنم تو را می‌بینم، نبودنت مرا به جنون وا می‌دارد دلبرکم و حسی که نامش را نمی‌دانم زنجیر وار دست و پایم را می‌بنند و مانع این دل می‌شود تا حکم دیدارت را مهر کند.
  3. چه بی‌روح شده است مکان آرامشم بعد از تو دلبرکم. دیگر شط همیشه خروشان غرش سر نمی‌دهد، باد‌ حوصله رقصاندن قاصدک‌ها را ندارد، بید مجنون هر روز بیشتر از دیروز شاخه‌های خشک شده‌اش را پیش پایم می‌اندازد و من چه راحت به مجسمه خشک شده وسط شهر شباهت پیدا کرده‌ام.
  4. یاد عاشقانه‌هایم که میوفتم شط هق‌هق سر می‌دهد و می‌گوید: بخدا که این اندوه حق توِ دلباخته نبود، هر زمان که قرطاس بویه‌هایت را به من می‌سپاردی قطره‌قطره من از عصاره عشقت لبریز میشد.
  5. چه زمستان نحسی بود دلبرکم. انگار چشم دیدن رویا بافی‌هایم را با تو نداشت. جلادانه خنجر آغشته به زهر بی‌احساسیت را درون قلب کوچکم فرو کرد و آن را به هزاران تکه بی‌جان تبدیل کرد و حالا که کارش تمام شده است کوله بارش را به دوش کشیده است تا برود.
  6. آخر دردانه‌ام تو که نمی‌دانستی همان کوچک‌ترین نگاهت که با قطب‌شمال برابری می‌کرد. مرا از فروغ شاعر‌تر و از باد‌خورک‌های کوهی بی‌خواب‌تر می‌کرد.
  7. چه زمان‌‌ها که با بادخورک‌های کوهی دست دوستی می‌دادم و نی با عصاره عشق خالصانه‌ام‌تر می‌کردم. به منشور بی‌روح با آرزوهای همچون رنگین‌کمانم جان می‌دادم. آرزوهایی که در هر سطرش فقط نام تو می‌رقصید.
  8. می‌گویند حالا که جانان داری داشتنت حتی در خیالات هم گناه است. اما آن‌ها که نمی‌دانند من همان روز تابستانی برای داشتن آن تیله‌های به رنگ شب حتی در خیالات دینم را فروختم.
  9. آهای شط، برایت نبا آوردم. امشب آشوبگر قلبم نیمه‌ی قلبش را به آغوش گرفت. دیگر شکیبایی پایان یافت و نوبت وصال رسید. منِ دیوانه‌ی جانان چه کنم؟! دیگر برای که قرطاس از گفته‌های این امشب نابود شده پُر کنم؟!
  10. عنوان:شط بویه‌هایم دلنویس: Kahkeshan ژانر:عاشقانه_تراژدی مقدمه: منِ انباشته از ناگفته‌ها، کنار شط بویه‌هایم بازم تکه چوبی آغشته به جوهر به دست گرفتم تا این به زنجیر کشیده عشق را تهی کنم از گفته‌هایی که هیچ‌وقت از صندوقچه دل به بیرون ظاهر نشده است.
  11. رفتی اما نرفتی. چشمانم پا گذاشنت را روی قلبم دید، دلم پا گذاشتنت را روی خودش حس کرد. زجه‌هایم گوش فلک را کر کرد. دلم از رفتنت هر روز خاکستر می‌شود اما باز خیالت او را آتش میزند. بجای اشک از چشمانم خون می‌چکد. اما تویی دیگر نیست.
  12. دلبر جانم گله مندم از تو! از یک مشت خاطرات پوسیده‌ات که خیال خاکستر شدن ندارند. اطرافم که خالی می‌شود پرنده خیالم باساز ناسازگاری مرا به گذشته همچو سیاهیِ پرهای کلاغ می‌برد. اعتیادی سخت جانم را می‌فشارد، اعتیادی که از عشق و محبت موقتی تو سرچشمه می‌گیرد. و امان از آن پرنده خیال که مرا آنقدر در خاطراتت اسیر می‌کند تا احساس مغز دردی می‌کنم.
  13. منِ گداخته شده در تعشق چشمانت یاد گرفته‌ام نبودن هایت را در لابه‌لای تلخند‌های زهرآگینم پنهان کنم و درد ناعلاج دلتنگی را از پشت پنجره خیالم که به تو ختم می‌شود اندکی تسکین دهم.
  14. - دیگر عاشق نخواهی شد؟! + نمی‌دانم، اما خوب می‌دانم دیگر قرار نیست برای کسی دیوانه خان شوم!
  15. + هر کسی نظری دارد و عقیده‌ای! - تو اگر هزاران‌بار بگویی از او متنفری ولی باز در کلماتت عاشقانه برای او موج می‌زند! + چه کنم؟ لحظه‌هایم به نفس‌هایش گره خورده!
  16. عاشق که شوی، عقل از کله‌ات می‌پرد، دیوانه می‌شوی! - آری، مانند تو! + هر چقدر که عشق مزه زهرمار بدهد، اما عاشق همانند عسل او را با لذت به کام می‌کشد. - ولی من باز می‌گویم عشق مرده‌است!
  17. + از او متنفرم! - چه زود برای متنفر شدن اقدام کردی! + مسخره‌ام می‌کنی؟! - نه، ولی در آینده سعی کن قبل از دل بستن، آدم‌ها را بشناسی.
  18. + غیرت و تعصبش؟! - شیرین‌کاری بوده‌است. + مگر من چکارش کرده‌بودم؟! - این روزها نیازی نیست کاری کنی، مردم بی‌دنگ و بی‌دایره می‌رقصند.
  19. - دنیا پیشرفت کرده‌است و قول‌ها ارتقا پیدا کرده‌اند از مردانگی به کشکی. + گفته‌بود دوستت دارم! - اون قلب‌هایی که در لابه‌لای پیام‌ها برای هم می‌فرستید، استیکر هستند نه قلب واقعی! + پس چشمان عاشقش چه؟! - آدم‌ها بازیگران ماهری هستند.
  20. - بهترین کار باور کردن حقیقت است. + ولی تو از کجا مطمئن هستی؟! - کسی که بخواهد برگردد، پنج سال طولش نمی‌دهد. + ولی چرا قول دروغ داد؟
  21. - بی‌رحم نیستم، رک هستم. + ولی این رک‌گویی تو دل می‌شکند! - حقیقت‌گو همیشه حرف‌هایش تلخ است. + یعنی باور کنم که دیگر باز نمی‌گردد؟
  22. + بدبختی که تمامی ندارد! - مردم هم غرق شدند در این بدبختی‌ها، حالا دیگر کسی به دنبال عشق نیست! + ولی من هستم! - تو به دنبال قولی هستی که به تو داده شده. + چطور می‌توانی این‌قدر بی‌رحم حرف بزنی؟!
  23. - مردم را ببین، یکی نون شبش را ندارد، یکی به اندازه یک کوه قرض بالا آورده‌است، یکی از همین عشق ضربه خورده‌است و در پی انتقام و... . + بازم ربطی ندارد! - دارد جان دل، دارد. عشق دل خجسته می‌خواهد که این مردم با وجود این همه بدبختی دیگر ندارند.
×
×
  • اضافه کردن...