اسم داستان: طلسم مهر
گروه: خونآشام
ایده پردازان: @shirin_s @هانیه پروین
خلاصه:
هزاران ساله که خونآشامها با یه قانون سفت و سخت حکومت میکنن: فقط خاندان سلطنتی حق دارن "خون سلطنتی" رو بخورن—خونی که قدرت جاودانگی مطلق میده و اگه بیفته دست غریبهها، امپراتوری فرو میپاشه.
خوناشامهای یاغی و سرکش دست به دست هم میدن و به سرکردگی خوناشامی که مدعی تاج و تخته در شب تاجگذاری شاهزاده، بدترین فاجعه ممکن اتفاق میفته. یاغیها دست به خرابکاری میزنن و به وسیله فرو کردن چوب در قلب پادشاه اون رو به خواب میفرستن و جام خون سلطنتی دزدیده میشه!
پادشاه رو در بالای یک برج پنهان و اسیرش میکنن جایی که هر روز بهش زهر داده میشه و به مرور بدن پادشاهو ضعیف میکنه.
اما کاشف به عمل میاد که همه چیز کار اونها نبوده و شورشی ها هم یه مهره بازی بودن تو دستای بازیکن اصلی!
دزد، یه دختره به اسم «سلیا» ـ نیمه خونآشام، نیمه جادوگره ـ که برخلاف همه پیشبینیها، بعد از خوردن خون سلطنتی نمرده. برعکس، اون خون توی رگاش داره تبدیل میشه به یه طلسم خطرناک که یا میتونه خورشید رو برای همیشه خاموش کنه… یا دوباره برشگردونه به آسمون.
آشر، شاهزاده دوم، مأمور میشه سلیا رو زنده گیر بیاره. ولی توی تعقیبش، میفهمه سلیا همون دختربچهایه که سالها پیش توی جنگ ازش محافظت کرده بود و فکر میکرد مرده.
کمکم هردوشون میفهمن که حقیقت وحشتناکتری وجود داره: هزار سال پیش، برای ساختن خون سلطنتی، روح خورشید رو قربونی کردن و زندانی کردنش توی بدن یه انسان… و اون انسان، کسی نیست جز سلیا.
خون سلطنتی توی رگهای سلیا خیلی خطرناکه؛ چون امپراتوری باور داره که اگر طلسمی که توی خونش شکل گرفته کامل بشه، خورشید برای همیشه برمیگرده.
و برگشت خورشید یعنی پایان نسل خونآشامها (چون نور خورشید براشون مرگآوره دیگه).
دربار به آشر فشار میاره که سریع سلیا رو بیاره تا با یک مراسم باستانی، خون سلطنتی رو ازش بیرون بکشن و نابودش کنن.
و اگه آشر این کارو نکنه، خانواده و تاج و تخت برادرش رو از دست میده و حتی ممکنه جنگ داخلی شروع بشه.
حالا آشر بین دو انتخاب گیر کرده:
تحویل دادن معشوقش سلیا به دربار برای نجات امپراتوری… یا کمک بهش برای کامل کردن طلسم، حتی اگه این یعنی نابودی نسل خودش و تغییر سرنوشت دنیا برای همیشه:)