مدیر ارشد زری گل ارسال شده در 3 ساعت قبل مدیر ارشد اشتراک گذاری ارسال شده در 3 ساعت قبل (ویرایش شده) با یک قسمت دیگه از هاگوارتز در خدمتتون هستم🦋🩵🦋 رسیدی به مسابقه چهارم شما تا الان سه مسابقه رو پشت سر گذاشتید و کنار هم کلی خوش گذروندین البته چیزی که من دیدم در شما دخترای ماوراء🧚🏻♀ قلم ها تکتک شما مثل همیشه باید اعتراف کنم که اون سه مسابقه رو رسما ترکوند، همیشه قلمتون مانا✨ بریم سراغ مسابقه بعدی که اسمش قلم برق آسا هستش این مسابقه از اسمش مشخصه که تایم خیلی کمی داره و نیت از این مسابقه پیشرفت خلاقیت و تندنویسی شما هستش.📝🌿 توضیحات👇🏻 این سری رقابت گروهی نیست، من یک جمله اینجا میزارم شما باید تکتکتون اون جمله رو ادامه بدید، یعنی چی؟! مثال میزنم👇🏻 امروز هوا خیلی گرم بود و نشد که... سایه مولوی ادامهاش میده: نشد که برم بیرون و به جای اون پای نوشتن درس و... یک سکانس از رمان تو ذهنتون مینویسید در حد ده بیست خط کافیه بیشتر نشه خوشگلا🧚🏻♀️ توضیح مختصر: جمله من رو با ایده و فکر خودتون ادامه بدید! زمان این مسابقه شگفت آوره و امیدوارم که همه شما بتونید رعایتش کنید چون مزه اش به همین تایمشه🫠 مسابقه قلم برق آسا از شما میخواد تا فرداشب چهارم شهریور راس ساعت🔻22:00🔻 نوشته هاتون رو ارسال کنید کسایی که بتونن به موقع ارسال کنن هدیه مجزا میگیرن اما اونی که نتونه چی؟ چالش و جذابیتش همین قسمته، امتیازی که از مسابقه قبلی گرفته حذف میشه و بین هم گروهیهاش تقسیم میشه🏰 این مسابقه جذابیتش بیشتر دقیقا به همین تایمشه پس خودتون رو به چالش بکشید من از شما داستان یا متن طولانی نمیخوام که وقتش رو نداشته باشید از 🔻پونزده خط🔻 کمتر نشه و از 🔻بیست خط🔻 هم بیشتر نشه! دقت کنید که تو نوشتتون باید گروهتون ذکر بشه یعنی اگه خون آشام هستی باید نوشتهات مربوط با خون آشام باشه، جمله ای که میدم با هر ژانری میشه ادامه اش رو نوشت نگران نباشید! «زمان شما از همین الان آغاز شد⏳» @shirin_s @هانیه پروین @سایه مولوی @Mahsa_zbp4 @آتناملازاده @Amata @عسل @S.Tagizadeh @raha @QAZAL @Taraneh @سایان @ملک المتکلمین جمله👇🏻⏳ ویرایش شده 3 ساعت قبل توسط زری گل 5 نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.98ia.net/topic/2702-%D8%A7%D8%AA%D8%A7%D9%82-%D9%85%D8%B3%D8%A7%D8%A8%D9%82%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D9%82-%D8%A2%D8%B3%D8%A7/ به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مدیر ارشد زری گل ارسال شده در 3 ساعت قبل سازنده مدیر ارشد اشتراک گذاری ارسال شده در 3 ساعت قبل (ویرایش شده) با حس نوازش، دستی روی صورتم کشیدم و به سمت مخالف غلت زدم؛ با حس تکرار نوازش سریع چشمهام رو باز کردم و نیم خیز شدم، به پنجره اتاقم چشم دوختم که باز شده بود و همین که نگاهم رو چرخوندم متوجه... 🔻اتمام مسابقه: چهار شهریور ساعت 22:00🔻 ویرایش شده 3 ساعت قبل توسط زری گل 5 نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.98ia.net/topic/2702-%D8%A7%D8%AA%D8%A7%D9%82-%D9%85%D8%B3%D8%A7%D8%A8%D9%82%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D9%82-%D8%A2%D8%B3%D8%A7/#findComment-12954 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
نویسنده اختصاصی QAZAL ارسال شده در 2 ساعت قبل نویسنده اختصاصی اشتراک گذاری ارسال شده در 2 ساعت قبل با حس نوازش، دستی روی صورتم کشیدم و به سمت مخالف غلت زدم؛ با حس تکرار نوازش سریع چشمهام رو باز کردم و نیم خیز شدم، به پنجره اتاقم چشم دوختم که باز شده بود و همین که نگاهم رو چرخوندم متوجه نور سبز رنگی شدم که از داخلش شکل یه دختر زیبا شکل گرفت، لباس مشکی بلندش زیباییش را دو چندان کرده بود! با لبخند بهم نزدیک شد و لبه تخت نشست...نوری از چوب دستیش به سمت صورتم گرفته شد و رو به من گفت: ـ میبینم که بازم چشمات غمگینه کارول! لبخند تلخی زدم و گفتم: ـ آره با دیدن بی رحمیه خانوادم، دیگه حالم خوب نمیشه! او دستی به صورتم کشید و گفت: ـ اما تو باید... زانوهامو جمع کردم و حرفشو قطع کردم و گفتم: ـ آره میدونم باید امیدوار باشم اما نمیتونم! خیلی دارم سعی میکنم روحیه و انگیزهامو حفظ کنم اما نمیذارن. از روی تختم بلند شد و گفت: ـ من برات حفظش میکنم کارول! با تعجب نگاش کردم و گفتم: ـ اما، چطوری؟! با لبخند بهم نگاه کرد و بعد چشماشو بست و یه چیزایی زیر لب زمزمه کرد، همزمان با بستن چشمش، اون نور سبز رنگ کل اتاقمو پر کرد و بعدش یه مقداری از موهاشو گرفت توی دستش و چوب جادویی رو گرفت سمتش! اون مو تبدیل به یک پر سفید زیبا شد. پر و داد دستم و گفت: ـ هر وقت که ناامیدت کردن، زیر نور ماه یه مقداری از این پر رو آتیش بزن و به سمت آسمون بفرست...اون امیدواری دوباره تو دلت زنده میشه! داشت از پنجره اتاقم میرفت که پرسیدم: ـ چرا اینو بهم دادی؟ نگام کرد و گفت: ـ چون وجودت منو یاد ققنوس میندازه! هر چیزی که تجربه کنی و سختیها لهت کنه اما باز از خاکسترت متولد میشی! خودتو باور داشته باش کارول. حرفش و پری که بهم داد، دلگرمی خاصی رو تو وجودم زندهکرد و تونستم قوی بودن خودمو بیاد بیارم. همین لحظه دوباره نور سبز کل اتاقمو پر کرد و اون مثل یه پرنده دستاشو باز کرد و به سمت آسمون پرواز کرد و من محو این صحنه زیبا شدم. 3 1 نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.98ia.net/topic/2702-%D8%A7%D8%AA%D8%A7%D9%82-%D9%85%D8%B3%D8%A7%D8%A8%D9%82%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D9%82-%D8%A2%D8%B3%D8%A7/#findComment-12955 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مدیر آینده Taraneh ارسال شده در 2 ساعت قبل مدیر آینده اشتراک گذاری ارسال شده در 2 ساعت قبل با حس نوازش، دستی روی صورتم کشیدم و به سمت مخالف غلت زدم؛ با حس تکرار نوازش سریع چشمهام رو باز کردم و نیم خیز شدم، به پنجره اتاقم چشم دوختم که باز شده بود و همین که نگاهم رو چرخوندم متوجه شدم، چیزی در دل شب بیرون از پنجره تکان خورد. هیچ صدایی نبود، فقط صدای سکوت شب که در میان درختان پیچیده بود. انگار یک موجود در تاریکی حرکت میکرد، اما شکلش مبهم بود. دستام رو به سختی از روی پتو بلند کردم و به سمت پنجره رفتم. قلبم تندتر میزد. همیشه وقتی شبها اینطور احساس میکردم، نوعی اضطراب در دل من میجوشید. اما این بار، چیزی فرق داشت. چیزی در نگاه آن موجود، در حرکت عجیبش، یک حس شناختهشده رو در درونم بیدار میکرد. پنجره را باز کردم، هوای سرد شب صورتم رو نوازش کرد. نگاه کردم. هیچچیز نبود. اما احساس میکردم چیزی در همین نزدیکیست. شاید درختی که به تندی تکان خورده بود، شاید یک پرنده در تاریکی، یا شاید هم چیزی که نمیتوانستم به وضوح آن را ببینم. دست به شانهام زدم و چند قدم به عقب رفتم، در حالی که چشمم همچنان به فضای بیرون دوخته شده بود. ناگهان، شعلهای از نور به وسط جنگل روشن شد. انگار یک جرقه کوچک در دل تاریکی به وجود آمده بود. حسی در من میجوشید، انگار یک راز در دل شب پنهان است. ممکن بود در این تاریکی، چیزی که سالها از آن فرار کرده بودم، منتظر من باشد. بدون فکر، قدم از اتاق بیرون گذاشتم. 3 1 نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.98ia.net/topic/2702-%D8%A7%D8%AA%D8%A7%D9%82-%D9%85%D8%B3%D8%A7%D8%A8%D9%82%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D9%82-%D8%A2%D8%B3%D8%A7/#findComment-12957 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
شما در حال پست به عنوان مهمان هستید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: strong> مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.