رفتن به مطلب
ثبت نام/ ورود ×
کارگاه آموزش رمان نویسی(ظرفیت 15 نفر) ×
انجمن نودهشتیا

اتاق مسابقه | قلم برق آسا

موضوع به صورت اتوماتیک در 06:30 PM قفل میشود


ارسال‌های توصیه شده

  • مدیر ارشد

با یک قسمت دیگه از هاگوارتز در خدمتتون هستم🦋🩵🦋

287625_25236b4be6b89687e64d2574260d34581

رسیدی به مسابقه چهارم شما تا الان سه مسابقه رو پشت سر گذاشتید و کنار هم کلی خوش گذروندین البته چیزی که من دیدم در شما دخترای ماوراء🧚🏻‍♀

قلم ها تک‌تک شما مثل همیشه باید اعتراف کنم که اون سه مسابقه رو رسما ترکوند، همیشه قلمتون مانا

بریم سراغ مسابقه بعدی که اسمش قلم برق آسا هستش این مسابقه از اسمش مشخصه که تایم خیلی کمی داره و نیت از این مسابقه پیشرفت خلاقیت و تندنویسی شما هستش.📝🌿

توضیحات👇🏻

این سری رقابت گروهی نیست، من یک جمله اینجا می‌زارم شما باید تک‌تکتون اون جمله رو ادامه بدید، یعنی چی؟!

مثال میزنم👇🏻

امروز هوا خیلی گرم بود و نشد که... 

سایه مولوی ادامه‌اش میده:

نشد که برم بیرون و به جای اون پای نوشتن درس و...

یک سکانس از رمان تو ذهنتون می‌نویسید در حد ده بیست خط کافیه بیشتر نشه خوشگلا🧚🏻‍♀️

توضیح مختصر: جمله من رو با ایده و فکر خودتون ادامه بدید! 

زمان این مسابقه شگفت آوره و امیدوارم که همه شما بتونید رعایتش کنید چون مزه اش به همین تایمشه🫠

مسابقه قلم برق آسا از شما میخواد تا فرداشب چهارم شهریور راس ساعت🔻22:00🔻 نوشته هاتون رو ارسال کنید کسایی که بتونن به موقع ارسال کنن هدیه مجزا میگیرن اما اونی که نتونه چی؟ چالش و جذابیتش همین قسمته، امتیازی که از مسابقه قبلی گرفته حذف میشه و بین هم گروهی‌هاش تقسیم میشه🏰

این مسابقه جذابیتش بیشتر دقیقا به همین تایمشه پس خودتون رو به چالش بکشید من از شما داستان یا متن طولانی نمی‌خوام که وقتش رو نداشته باشید از 🔻پونزده خط🔻 کمتر نشه و از 🔻بیست خط🔻 هم بیشتر نشه! 

دقت کنید که تو نوشتتون باید گروهتون ذکر بشه یعنی اگه خون آشام هستی باید نوشته‌ات مربوط با خون آشام باشه، جمله ای که میدم با هر ژانری میشه ادامه اش رو نوشت نگران نباشید!

«زمان شما از همین الان آغاز شد»

@shirin_s @هانیه پروین @سایه مولوی @Mahsa_zbp4 @آتناملازاده @Amata @عسل @S.Tagizadeh @raha @QAZAL @Taraneh @سایان @ملک المتکلمین

جمله👇🏻

ویرایش شده توسط زری گل
لینک به دیدگاه
https://forum.98ia.net/topic/2702-%D8%A7%D8%AA%D8%A7%D9%82-%D9%85%D8%B3%D8%A7%D8%A8%D9%82%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D9%82-%D8%A2%D8%B3%D8%A7/
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • مدیر ارشد

544825_250df38582f1e94c66c637d2171a9c665

با حس نوازش، دستی روی صورتم کشیدم و به سمت مخالف غلت زدم؛ با حس تکرار نوازش سریع چشم‌هام رو باز کردم و نیم خیز شدم، به پنجره‌ اتاقم چشم دوختم که باز شده بود و همین که نگاهم رو چرخوندم متوجه...

 

🔻اتمام مسابقه: چهار شهریور ساعت 22:00🔻

ویرایش شده توسط زری گل
لینک به دیدگاه
https://forum.98ia.net/topic/2702-%D8%A7%D8%AA%D8%A7%D9%82-%D9%85%D8%B3%D8%A7%D8%A8%D9%82%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D9%82-%D8%A2%D8%B3%D8%A7/#findComment-12954
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • نویسنده اختصاصی

با حس نوازش، دستی روی صورتم کشیدم و به سمت مخالف غلت زدم؛ با حس تکرار نوازش سریع چشم‌هام رو باز کردم و نیم خیز شدم، به پنجره‌ اتاقم چشم دوختم که باز شده بود و همین که نگاهم رو چرخوندم متوجه نور سبز رنگی شدم که از داخلش شکل یه دختر زیبا شکل گرفت، لباس مشکی بلندش زیباییش را دو چندان کرده بود! با لبخند بهم نزدیک شد و لبه تخت نشست...نوری از چوب دستیش به سمت صورتم گرفته شد و رو به من گفت:

ـ میبینم که بازم چشمات غمگینه کارول!

لبخند تلخی زدم و گفتم:

ـ آره با دیدن بی رحمیه خانوادم، دیگه حالم خوب نمیشه!

او دستی به صورتم کشید و گفت:

ـ اما تو باید...

زانوهامو جمع کردم و حرفشو قطع کردم و گفتم:

ـ آره می‌دونم باید امیدوار باشم اما نمی‌تونم! خیلی دارم سعی میکنم روحیه‌ و انگیزه‌امو حفظ کنم اما نمی‌ذارن.

از روی تختم بلند شد و گفت:

ـ من برات حفظش می‌کنم کارول! 

با تعجب نگاش کردم و گفتم:

ـ اما، چطوری؟!

با لبخند بهم نگاه کرد و بعد چشماشو بست و یه چیزایی زیر لب زمزمه کرد، همزمان با بستن چشمش، اون نور سبز رنگ کل اتاقمو پر کرد و بعدش یه مقداری از موهاشو گرفت توی دستش و چوب جادویی رو گرفت سمتش! اون مو تبدیل به یک پر سفید زیبا شد. پر و داد دستم و گفت:

ـ هر وقت که نا‌امیدت کردن، زیر نور ماه یه مقداری از این پر رو آتیش بزن و به سمت آسمون بفرست...اون امیدواری دوباره تو دلت زنده میشه!

داشت از پنجره اتاقم می‌رفت که پرسیدم:

ـ چرا اینو بهم دادی؟

نگام کرد و گفت:

ـ چون وجودت منو یاد ققنوس میندازه! هر چیزی که تجربه کنی و سختی‌ها لهت کنه اما باز از خاکسترت متولد میشی!

خودتو باور داشته باش کارول.

حرفش و پری که بهم داد، دلگرمی خاصی رو تو وجودم زنده‌کرد و تونستم قوی بودن خودمو بیاد بیارم. 

همین لحظه دوباره نور سبز کل اتاقمو پر کرد و اون مثل یه پرنده دستاشو باز کرد و به سمت آسمون پرواز کرد و من محو این صحنه زیبا شدم.

لینک به دیدگاه
https://forum.98ia.net/topic/2702-%D8%A7%D8%AA%D8%A7%D9%82-%D9%85%D8%B3%D8%A7%D8%A8%D9%82%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D9%82-%D8%A2%D8%B3%D8%A7/#findComment-12955
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • مدیر آینده

با حس نوازش، دستی روی صورتم کشیدم و به سمت مخالف غلت زدم؛ با حس تکرار نوازش سریع چشم‌هام رو باز کردم و نیم خیز شدم، به پنجره‌ اتاقم چشم دوختم که باز شده بود و همین که نگاهم رو چرخوندم متوجه شدم، چیزی در دل شب بیرون از پنجره تکان خورد. هیچ صدایی نبود، فقط صدای سکوت شب که در میان درختان پیچیده بود. انگار یک موجود در تاریکی حرکت می‌کرد، اما شکلش مبهم بود.

دستام رو به سختی از روی پتو بلند کردم و به سمت پنجره رفتم. قلبم تندتر می‌زد. همیشه وقتی شب‌ها این‌طور احساس می‌کردم، نوعی اضطراب در دل من می‌جوشید. اما این بار، چیزی فرق داشت. چیزی در نگاه آن موجود، در حرکت عجیبش، یک حس شناخته‌شده رو در درونم بیدار می‌کرد.

پنجره را باز کردم، هوای سرد شب صورتم رو نوازش کرد. نگاه کردم. هیچ‌چیز نبود. اما احساس می‌کردم چیزی در همین نزدیکی‌ست. شاید درختی که به تندی تکان خورده بود، شاید یک پرنده در تاریکی، یا شاید هم چیزی که نمی‌توانستم به وضوح  آن را ببینم.

دست به شانه‌ام زدم و چند قدم به عقب رفتم، در حالی که چشمم همچنان به فضای بیرون دوخته شده بود. ناگهان، شعله‌ای از نور به وسط جنگل روشن شد. انگار یک جرقه کوچک در دل تاریکی به وجود آمده بود. حسی در من می‌جوشید، انگار یک راز در دل شب پنهان است. ممکن بود در این تاریکی، چیزی که سال‌ها از آن فرار کرده بودم، منتظر من باشد.

بدون فکر، قدم از اتاق بیرون گذاشتم.

 

لینک به دیدگاه
https://forum.98ia.net/topic/2702-%D8%A7%D8%AA%D8%A7%D9%82-%D9%85%D8%B3%D8%A7%D8%A8%D9%82%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D9%82-%D8%A2%D8%B3%D8%A7/#findComment-12957
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

شما در حال پست به عنوان مهمان هستید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
  • اضافه کردن...