-
تعداد ارسال ها
242 -
تاریخ عضویت
-
آخرین بازدید
-
روز های برد
7 -
Donations
0.00 USD
تمامی مطالب نوشته شده توسط Khakestar
-
بوی خون و باروت میاد رمان آسپیر| سحر تقیزاده کاربر انجمن نودهشتیا
Khakestar پاسخی برای Khakestar ارسال کرد در موضوع : تایپ رمان
پارت دوم سوارا هنوز در دل شب ایستاده بود، اما این شب دیگر شب او بود. در حالی که تیرهای فلزی فضا را شکافت و دود از لوله تفنگها بیرون میزد، او بهطور کاملاً بیاحساس از میان اجساد و خونریزیها گذشت. هیچچیزی در این دنیای کثیف نمیتوانست او را متوقف کند. هر کدام از مردان در زمین افتاده بودند، بخشی از دنیای بیرحم او بودند. زندگیشان به همینجا ختم شده بود، و سوارا با گامهای استوار، به سمت درب خروجی حرکت کرد. چشمانش هنوز برقی از خشم و قدرت داشت، اما برای خود او اینها فقط واکنشهای لحظهای بودند. بازی همیشه شروع میشد، اما پایان آن در دستان کسی بود که در کنترل هر لحظه از آن قرار داشت. او هرگز نمیگذارد بازی از دستش خارج شود. در همین لحظه، یکی از مردان که خود را پشت میز پنهان کرده بود و هنوز جان به تن داشت، آهسته از جایش برخاست. چشمانش پر از ترس و سردرگمی بود. - چطور جرأت میکنی اینطور همه رو از پا دربیاری؟ صدایش لرزان بود، انگار به چیزی که خود میدانستند ایمان نداشت. سوارا بدون اینکه به او نگاه کند، آرام گفت: - من اینجا برای داد و ستد اومدم. شماها تصمیم گرفتید که زندگیتون رو توی این بازی بذارید. اما دیگه کاری نمیتونید بکنید. مرد که نفسش به شماره افتاده بود، با وحشت به او نزدیکتر شد. - اما تو نمیفهمی! اینجا مافیا حرف اول رو میزنه، نه تو! سوارا ناگهان چرخید و نگاهش به او برقی سرد و محکم زد. - فکر کردی اینجا مافیا به نفع شما میچرخه؟ نه، مافیا توی این دنیا همیشه اون کسی رو میبینه که میتونه بهترین بازی رو انجام بده. سوارا که حالا دستش رو به آرامی به طرف کمرش برده بود، اسلحهاش را بیرون کشید و با حرکت سریع، لولهاش را به سوی مرد چرخاند. او که هنوز در حال تلاش برای درک شرایط بود، تنها توانست یک قدم به عقب بردارد قبل از اینکه صدای شلیک گلوله در اتاق طنینانداز شود. مردی که هنوز زنده مانده بود، با دلهره فریاد زد: - اگه همینطور بری جلو، هیچکسی نمیتونه جلوت رو بگیره! سوارا به آرامی اسلحهاش را پایین آورد و با لبخندی سرد پاسخ داد: - هیچکسی نمیتونه جلوی من رو بگیره، چون من خودم این بازی رو شروع میکنم و خودم تمومش میکنم. با گامهایی محکم، سوارا از اتاق بیرون رفت. هوای شب سردتر از همیشه شده بود، اما برای او این سرما دیگر هیچ تاثیری نداشت. دنیای اطرافش همانطور که باید، بیرحم و در عین حال در اختیار او بود. بازی تمام شده بود، اما داستان سوارا تازه شروع شده بود. -
درخواست کاور دلنوشته جان جانان| سحر تقیزاده کاربر نودهشتیا
Khakestar پاسخی برای Khakestar ارسال کرد در موضوع : درخواست طراحی کاور
آره بانو اوکیه -
بوی خون و باروت میاد رمان آسپیر| سحر تقیزاده کاربر انجمن نودهشتیا
Khakestar پاسخی برای Khakestar ارسال کرد در موضوع : تایپ رمان
شروع رمان هوای شب، سرد و بیرحم بود. سوارا دستش را روی شانهاش کشید تا گرم شود، اما سرمای شب هیچوقت نمیتوانست چیزی را که در دلش بود، لمس کند. خودش خوب میدانست که در این دنیا، همه چیز ، بازی بیش نیست اما در این بازی، هر اشتباه میتوانست آدم را به خاک بزند. اما او هرگز اشتباه نمیکرد. در مرکز سالن، مردانی ایستاده بودند، مردانی که در سایهها محو شده بودند، و چشمهایشان همیشه با دقت حرکات اطرافشان رو زیر نظر داشتند. سوارا با گامهای آرام جلو رفت، نگاهش از هر طرف میگذشت. پشت میز، مردی با قیافهای که انگار سالها در این دنیای خاکی منتظر بوداست؛ خیره او با صدای زمختی گفت: - وقت رو هدر نده، بیا کار رو راه بندازیم. سوارا نگاهش را به چشمهای مرد دوخت. به آرامی گفت: - کار راه میافته، اگه شما هم دنبال همین باشین. صدایِ آرامش مثل پتکی بود که به دیوار برخورد میکرد. هیچچیز نمیتوانست این لحظه را به تأخیر بیاندازد. یکی از مردها که روی صندلی چرخدار نشسته بود، سیگاری از جیبش بیرون آورد و دودش را به هوا فرستاد. به محض اینکه دود از دهنش بیرون اومد، سوارا دستش رو از جیب بیرون کشید و ناگهان صدای شلیک گلولهای بلند شد. هوا مثل همیشه سنگین و بوی دود و خون در فضا پیچید. "چی شد؟!" یکی از مردها که شوکه شده بود، با ترس فریاد زد. ولی سوارا به سرعت پشت میز پرید و با حرکتی بیرحمانه یکی دیگه از مردها رو به زمین انداخت. - این تنها راهیه که میشه به شما فهموند، ما از این راه نمیریم. خون داغ از دهان مرد جاری شد و در همین لحظه، یکی از مردها که از ترس هنوز ایستاده بود، با لرزشی که ابهت مردانهاش را زیر سوال میبرد گفت: - مگه دیوونهای؟ اینجا دیگه برای کسی جا نیست! سوارا به او نگاه کرد. این نگاه، نگاه کسی بود که هیچچیز نمیتواند او را از مسیرش منحرفش کند. - - - شماها برید، فقط یه گوشه بنشینید، ممکنه زنده بمونید. سوارا در دل جنگیدن با هر کلمهای که بهش میزدند، آرام بود، سرد بود، و آماده، همان طور که صدای تیراندازیها خاموش میشد، یکی یکی از مردها رو از پا درمیآورد. همه چیز پایان رسید. سوارا ایستاد، به اطراف نگاه کرد، و با همان آرامش، گام به گام از سالن بیرون رفت. -
<پادکست سریالی تاسیان – قسمت اول> زبونم لال اگه بگم از دوست داشتنت دست برداشتم... نه، من فقط خستم. اونقدری خسته که حتی الان... حتی اسم خودمم یادم نمیاد، من فقط غمگینم. چون از تو، از تویی که یه روزی تموم "هستی" و "نیستی" من بودی، انتظار شکسته شدن نداشتم. انگار بچه بودم و نفهمیدم که اون آخرین باریه که با دوستام بازی میکنم... انگار سریال مورد علاقهمو خوابم برد و ندیدم... انگار همه شادن، و من... من فقط گریهام گرفته. همه میخندن، فقط منم که چشمام بارونیه. خستم عزیزم، خیلی خستهم، اشتباه نکن... دوست داشتنت هیچوقت تموم نشده، اما... تو هیچوقت نفهمیدی چقدر دوست داشتنم باارزشه. هر کاری کردی، هر چی گفتی، حتی یه نگاه هم به دلِ هزار و پونصد تکهشدهم ننداختی. و تهش فقط گفتی: «اون دوسم داره.» آره... هنوزم دوستت دارم. ولی تو نفهمیدی. و منم دیگه... فقط سکوت کردم و تماشا. ببین، هیچکس نفهمید... هیچکس ندید که چه دردی رو دارم تحمل میکنم. نه مادرم، نه دوستم، نه آینه... فقط تو میتونستی بفهمی، و تو هم ندیدی. راستش رو بخوای، من خودمو گم نکردم... تو منو گم کردی. دوست داشتنمو، احساسات نابمو، تو همه رو گم کردی. تو منو از دست دادی، عزیزم... تو منو سمت مرگ هل دادی. ولی... گلهای نیست. نویسنده؟! سحر تقیزاده گیرنده؟! بماند در دل نویسنده.
-
کتابخانه صوتی khakestar | انجمن نودهشتیا
Khakestar پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در درخواست صوتی شدن رمان
_زخم جدید_ پاره شد گره زدم؛ بازم پاره شد بازم گره زدم... دوباره پاره شد بیخیال شدم؛ زوری که نمیشه نویسنده: حنا وفادار گوینده: سحر تقیزاده -
دلنوشته جان جانان | تکمیل شده نودهشتیا
Khakestar پاسخی برای زری گل ارسال کرد در موضوع : درخواست ویراستاری
مچکرم- 1 پاسخ
-
- 1
-
-
درخواست ویراستار | رمان تکمیل شده
Khakestar پاسخی برای زری گل ارسال کرد در موضوع : درخواست ویراستاری
پایان دلنوشته، ویراستاری شده هست بازم مشکلی بود میشنوم- 34 پاسخ
-
- 1
-
-
درخواست کاور دلنوشته جان جانان| سحر تقیزاده کاربر نودهشتیا
Khakestar پاسخی برای Khakestar ارسال کرد در موضوع : درخواست طراحی کاور
خب هرجور صلاح میدونی -
درخواست کاور دلنوشته جان جانان| سحر تقیزاده کاربر نودهشتیا
Khakestar پاسخی برای Khakestar ارسال کرد در موضوع : درخواست طراحی کاور
از این سه تا هرکدومش که شد اما اولیتم اخرین عکسه- 9 پاسخ
-
- 1
-
-
درخواست کاور دلنوشته جان جانان| سحر تقیزاده کاربر نودهشتیا
Khakestar پاسخی برای Khakestar ارسال کرد در موضوع : درخواست طراحی کاور
-
درخواست کاور دلنوشته جان جانان| سحر تقیزاده کاربر نودهشتیا
Khakestar پاسخی برای Khakestar ارسال کرد در موضوع : درخواست طراحی کاور
-
درخواست کاور دلنوشته جان جانان| سحر تقیزاده کاربر نودهشتیا
Khakestar پاسخی برای Khakestar ارسال کرد در موضوع : درخواست طراحی کاور
-
اعلام پایان دلنوشته جان جانان ویراستاری شده و تکمیل شده هست🌱
-
یک نفر در غم او مرد؛ حلالش باشد❤️🩹 سخنی از نویسنده: ممنونم که تا اینجای جان جانان همراهم بودید دوستدار شما سحر🌱
- 10 پاسخ
-
- 1
-
-
جان جانان قسمت آخر چته دکتر؟! اونی که دیوونه شده منم یا تو؟! اومدی راست راست تو چشام زل زدی میگی ببخشمش؟! واسه چی ببخشم؟! هان؟! من بهش گفته بودم کل تار و پود تنم پر از زخمه، اگه میخوای بری از همین اولش نباش! از اون لبخند قشنگاش زد و گفت نه، من هیچ وقت نمیرم. هیچ وقت ولت نمیکنم، مگه زده به سرم که دختر به این نازی رو ول کنم آخه جوجه؟ رفت دکتر، اونم نه یه بار، دو بار، بلکه هزاران بار رفت! منو شرمنده کرد جلو هر کسی که پشتشو گرفته بودم و سینه جلو میدادم که نه، جان جانان فرق داره! هه... آره خب، فرق داشت؛ با تفاوت بسیاری، زخم جدید و بزرگی روی روحم، تنم، کُلِ تار و پودم ایجاد کرد! هی خراب کرد؛ هی پاره کرد و من گره زدم؛ هی پاره کرد و من دوباره گره زدم، بازم پاره کرد، منم دیگه بیخیال شدم. زورکی که نیست، نخواست دیگه؛ ترجیح داد بمونه کنار آدمهایی که یه روز بهش بدترین ضربه رو میزنن؛ ولی بهشون میگه رفیق. چطوری ببخمش دکتر؟! اون میدونست پناهگاه آخرم بغلشه؛ ولی منو روند! اون میدونست هلم بده و بیوفتم، تکههای شکستهی وجودم هیچ وقت دیگه بهم نمیچسبن! بزار بره دکتر، بزار بره که دیگه قلب مریضم آخراشه! همین الانشم زیز دستگاهم و ببین، ضربان داره میره بالا. دکتر... برگرد عقبو ببین که جان جانان اومده، میگه بیا بریم؛ غلط کردم دکتر، غلط کردم... هر چقدر حرف بزنم، بازم دلی که دوسش داره، نمیتونه ازش متنفر بشه. من میرم دکتر؛ ولی گوشه کناری از اون دفتر بنویس: یه نفر در غم او مرد؛ حلالش باشد... آخرین نوشته دلدار به دلشکن زمان پایان؟! هزار و چهارصد و چهار اولین ماه روز چهاردهم نویسنده؟! سحر تقیزاده
- 10 پاسخ
-
- 1
-
-
درخواست کاور دلنوشته جان جانان| سحر تقیزاده کاربر نودهشتیا
Khakestar پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در درخواست طراحی کاور
درود وقت بخیر ۱۰ پارت تکمیله درخواست کاور داشتم- 9 پاسخ
-
- 1
-
-
جان جانان قسمت نهم دکتر، دیر کردیا؛ درست بیست و هفت دقیقه دیر اومدی سراغم تا حرفامو گوش کنی؛ ولی خب مشکلی نداره، من باز حرف میزنم و تو هم باز دردهای منو بنویس، معامله خوبیه... آخرین بار چی گفته بودم؟ آها، اینکه تمومی حرفهای قشنگ جان جانان دروغ بود؛ ولی خب مشکل از جان جانان نبود دکتر! مشکل از منِ ساده بود؛ آدمای ساده رو هم که کسی دوست نداره... من زیادی محبت خرج دادم، زیادی نادیده گرفتم، زیادی اشتباهاتشو بخشیدم، زیادی عشق ورزیدم، زیادی خودمو کوچیک کردم. آره دکتر، من کردم؛ تقصیر جان جانان نبود، تقصیر خودم بود. مثل این میموند که یه دفتر نقاشی داشتم؛ هی میخواستم نقاشی بکشم و جان جانان نقاشیم رو خط خطی میکرد و من با لبخند پاک میکردم؛ اون خط میزد و من میبخشیدم؛ اون خراب میکرد و من میبخشیدم... چقد خستمه دکتر. چقد جنگیدم؛ روحم، تنم، همشون یه زخم کاری بزرگی روش حک شده به اسم جان جانان، که حتی اگه بمیرم هم درست نمیشه. دکتر، بیا جان من بزار من برم پشت بوم؛ بزار برم پرنده شم؛ دلم لک زده یه بار ببینمش، قول میدم بزاری برم ببینمش، بعدش دیگه هر کاری بخوای میکنم. نزاری برم، تو این قفس دق میکنما! بعدا نگی نگفتی که من بهت گفتم، گفتم پروازمو از دستم نگیر! حداقل تویی که دکترمی اذیتم نکن لامصب حداقل دل تو به رحم بیاد. عزیز داری دکتر؟ نزار خیلی زود دیر بشه، همیشه حواست بهش باشه؛ حتی اگه مقصر بودی، تنهاش نزار دکتر، یهو دیدی عزیزت نیست! گیرنده؟! از دلدار به دلشکن تاریخ نگارش؟! هزارو چهارصد و چهار اولین ماه روز سیزدهم نگارنده؟! سحر تقیزاده
-
جان جانان قسمت هشتم باز اومدی دکتر؟ بیا این پرستار روانیت رو ببر هی میگه باید فلان قرص رو بخوری، فلان کارو بکنی... من دیگه خوب شدم دکتر، باور کن خوب شدم؛ قبول کردم که دیگه جان جانان برای من مرده به حساب میاد؛ اما خب یاد حرفای دروغش که میوفتم، از خودم بدم میاد! کاش میشد فرار کرد دکتر؛ فرار کرد و رفت به دیاری که کسی نباشه، کسی قضاوت نکنه، کسی دل نشکنه، اصلا آدمی نباشه، هه! البته اگه بشه به این خلقتها آدم گفت. فقط میخوم لباسهای قشنگمو جمع کنم با یکی دوتا کفش، یه کوله پر از غم و دردهام و برم. شاید به نظرت دیوونگی محض بیاد؛ ولی خیلی دلم میخواد این کارو بکنم. نمیدونم، شاید یه روزی، یه جایی... اصلا دکتر شاید تو یه جهانِ دیگه جهانی که حالم خوب باشه، زخم کاریهای روحم نباشه و زندگی رو بلد باشم. برم، برقصم و زندگی کنم! دور از هر آدم و زندگی که هست؛ فقط حالم خوب باشه. میدونی دکتر، شاید بگی صبر کن! شاید بگی درست میشه؛ ولی من الان مثل پرندهای هستم که سالها تو قفس نگه داشتنش... اما... اما حالا آزاده، فقط یه مشکلی داره دیگه پرواز کردنشو یادش رفته! شاید من آزاد بشم اما هیچوقت از اون غم آزاد نمیشم، من با غم رفیقم دکتر... از دلدار به دلشکن! تاریخ نگارش هزار و چهار صد و چهار اولین ماه روز دهم نگارنده؟ سحر تقیزاده
-
جان جانان. قسمت هفتم: دکتر، بیا بشین ور دلم دوتا چایی دبش بریزم بخوریم کیف کنیم؛ چیه بابا اونی که دیوونه است منم، بعد تو از شنیدن حرفام گرفته شدی؟ راستش، میدونی دکتر؟ من سر جان جانان جنگیدم و باختم. مثل این میموند یه روز ساعت چهار صبح منو بیدار کنن و بفرستن به میدون جنگ؛ بدونه زره، بدونه اسلحه، اگه میجنگیدم نمیدونستم میبرم یا نه؛ ولی اگه میباختم شرطش مردنم بود. سخت بود دکتر، اینکه تو دوراهی قرار بگیری و برگردی پشتتو ببینی تک و تنهایی. راستش رو بخوای دکتر من همین الانش هم سر دو راهی هستم. یه دلم هنوز جنونوار دوسش داره و یه طرف دلم ازش بیزاره؛ اصلا یه حال کثافتیه که نگو. میدونی دکتر، بیبی خدابیامرزم همیشه میگفت: - عاشق نشی ننه که دلت از دلتنگی میترکه. منم که بچه بودم، میخندیدم و میگفتم: - ننه هر کی رفت بزار بره، سرش سلامت. مگه آدم بعد رفتن کسی میمیره؟ بعدش که بزرگ شدم بعدش که عاشق شدم فهمیدم آره؛ هم آدم میمیره، هم آدم عزادار میشه، هم خون گریه میکنه؛ ولی صبح روز بدش بلند میشه و مجبوره که بره سر کارش بره، به زندگی که دیگه نمیشه اسمشو زندگی گذاشت؛ برسه. ولی امون از شبها، انگار شب که میرسه تموم غمهای عالم رو میگیرن میریزن تو دلت و تا خرخره از غم و ناراحتی و افسردگی پر میشی... میدونی دکتر، انگار بعد اومدن جان جانان و دیدن دوست داشتن الکی اون تموم <ناها> هستم. ناآرام، ناسلامت، ناراحت، نالایق و... انگار یه حسی هست تا ته گلوت مره؛ ولی تو دیگه سر شدی که حتی گریهات همنمیاد. غرق شدی تو منجلاب عاشقیِ به درد نخورت و داری دست و پا میزنی که خودتو نجات بدی، غافل از اینکه خیلی وقته تموم کردی و مردی! گیرنده؟ 'از دلدار به دلشکن' نگارنده؟ -سحر تقیزاده تاریخ؟! 'هزار و چهار و صد و سه ماه دوازدهم روز سیزدهم' ساعت؟! 'دوازدهبامداد'
-
بوی خون و باروت میاد رمان آسپیر| سحر تقیزاده کاربر انجمن نودهشتیا
Khakestar پاسخی برای Khakestar ارسال کرد در موضوع : تایپ رمان
مقدمه رمان زندگی، گاهی تو را به مسیری میکشاند که حتی در هولناکترین کابوسهایت هم تصورش را نمیکردی، من دختری که در میان سایهها رشد کردم، هرگز فکر نمیکردم روزی پا به شهری بگذارم که در آن، حقیقت و دروغ به ظرافت یک تار مو از هم جدا میشوند. وقتی برای اولین بار عاشق شدم، فکر میکردم زندگی راهی برای فرار از سرنوشت برایم کنار گذاشته است. اما مرگ، همیشه یک قدم جلوتر بود، تصادف؟ شاید. شاید هم سرنوشت، بازی خودش را میکرد. حالا، در این بازی که مرز میان شکارچی و شکار، میان عدالت و انتقام، محو شده است، تنها یک چیز قطعی است، این قصهای از سقوط نیست. این قصهی دختری است که در دل تاریکی، به سایهای شکستناپذیر تبدیل شد. -
درود و وقت بخیر خدمت تمامی نویسندگان گرامی لطفا قبل از نوشتن رمان کلمات ممنوعه را حتما بخوانید زیرا در مرحله انتشار رمان شما قبول نخواهد شد: ۱: انواع مشروبات؛ الکل، ویسکی، عرق، عرق سگی،شراب، و تمامی اسم های مشروبات ممنوع میباشد! ۲: اشاره به روابط نامشروع: س*ک*س؛ بوسیدن؛ لگد زدن بر نواحی حساس؛ شب زفاف؛ عشق و حال؛ نزدیکی بیش از حد صورت بهم؛ نبودن نوع پوشش و ... ۳: فحشها و کلمات نااصول: انگشت ف*ک؛ ه*رزه؛ ج*نده؛ حروم*زاده؛ حرومی؛ لباس زیر؛ ک*خل؛ کونی؛ تخم سگ؛ پدر سگ؛ مادر ج... تمامی موارد ممنوع میباشد. ۴: حالی به حالی شدن؛ ماساژ دادن جنس مخالف؛ اشاره به اندام خصوصی؛ توصیف هیکل و ... ممنوع میباشد. ۵: بوسه از سر؛ گردن؛ لب؛ ممنوع است سر فقط برای برادر؛ خواهر؛ مادر؛ پدر ممنوع نمیباشد بوسههای مجاز ؛ بوسیدن دست؛ مو
-
درخواست رصد و بررسی رمان | انجمن نودهشتیا
Khakestar پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در درخواست رصد و بررسی اثر
درود و وقت بخیر خدمت تمامی نویسندگان گرامی شما در این تاپیک میتوانید پس از اتمام رمانتون اینجا درخواست بدید. و بنده را زیر درخواستتان تگ کنید. -
درخواست ناظر رمان برای رمان قلعهی سرخ | داماسپیا کاربر انجمن نودهشتیا
Khakestar پاسخی برای داماسپیا ارسال کرد در موضوع : درخواست ناظر رمان
خصوصی زده شد✨️