-
تعداد ارسال ها
129 -
تاریخ عضویت
-
آخرین بازدید
-
روز های برد
2
تمامی مطالب نوشته شده توسط زری گل
-
«استفهام انکاری یا پرسش منفی» • استفهام انکاری به جملهای گفته میشود که در ظاهر به صورت سؤالی مطرح میشود؛ اما منظور از طرح آن گرفتن پاسخی نیست. در واقع به نوعی پاسخ آن درون خودش وجود دارد و میخواهند مفهوم، خبر و یا دستوری را با تأکید بیشتری بیان کنند. 🟣کسی چه میداند! 🟣مور، چه میداند که بر دیواره اهرام میگذرد یا بر خشتی خام!
-
• پس از شبهجملهها و جملههای بیفعل 🟣چشم ما روشن! 🟣وه! چه زیبا! «طعنه و کنایه» • برای جلب توجه خواننده، هنگامی که کلمه یا جملهای به طعنه و کنایه بیان شده باشد، میتوان از علامت تعجب استفاده کرد. 🟣چه عجب! دیرتر تشریف میآوردید!
-
• جمله یا عبارت امری یا دستوری که با اخطار و تأکید همراه است 🟣ایست! بیحرکت! 🟣همه رأس ساعت 3 در جلسه حاضر باشند! • به عنوان علامت ندا و برای خطاب قرار دادن 🟣آهای! با توام! 🟣استاد! ممکن است کمی به من فرصت بدهید؟
-
تعجب و حیرت 🟣چه هوای پاکی! 🟣عجب روزگاری شده! تحسینِ همراه با تعجب 🟣موهایی به رنگ شبق داشت! 🟣هنوز مانده تا پدرت را بشناسی! 🟣به به! نمایشی بسیار دیدنی بود!
-
علامت تعجب علامتی است که برای بیان تعجب، حیرت، تأکید، دستور، استهزاء و به طور کلی جملاتی که بار و یا فشار عاطفی دارند، در نگارش فارسی به کار میرود. در زبان انگلیسی به این علامت Exclamation Mark گفته میشود.
-
بی همگان به سر شود بیتو به سر نمیشود داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو گوش طرب به دست تو بیتو به سر نمیشود جان ز تو جوش میکند دل ز تو نوش میکند عقل خروش میکند بیتو به سر نمیشود خمر من و خمار من باغ من و بهار من خواب من و قرار من بیتو به سر نمیشود جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی آب زلال من تویی بیتو به سر نمیشود گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی آن منی کجا روی بیتو به سر نمیشود دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنی این همه خود تو میکنی بیتو به سر نمیشود بی تو اگر به سر شدی زیر جهان زبر شدی باغ ارم سقر شدی بیتو به سر نمیشود گر تو سری قدم شوم ور تو کفی علم شوم ور بروی عدم شوم بیتو به سر نمیشود خواب مرا ببستهای نقش مرا بشستهای وز همهام گسستهای بیتو به سر نمیشود گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من مونس و غمگسار من بیتو به سر نمیشود بی تو نه زندگی خوشم بیتو نه مردگی خوشم سر ز غم تو چون کشم بیتو به سر نمیشود هر چه بگویم ای سند نیست جدا ز نیک و بد هم تو بگو به لطف خود بیتو به سر نمیشود.
-
آن چنان آلودهست عشق غمناکم با بیم زوال که همه زندگیم میلرزد چون تو را مینگرم مثل این است که از پنجرهای تک درختم را، سرشار از برگ، در تب زرد خزان مینگرم مثل این است که تصویری را روی جریانهای مغشوش آب روان مینگرم شب و روز شب و روز شب و روز بگذار که فراموش کنم. تو چه هستی، جز یک لحظه، یک لحظه که چشمان مرا میگشاید در برهوت آگاهی؟ بگذار که فراموش کنم.
-
یک شب ز ماورای سیاهی ها چون اختری بسوی تو می آیم بر بال بادهای جهان پیما شادان به جستجوی تو می آیم سر تا بپا حرارت و سرمستی چون روزهای دلکش تابستان پر می کنم برای تو دامان را از لالههای وحشی کوهستان یک شب ز حلقهای که بدر کوبند در کنج سینه قلب تو می لرزد چون در گشوده شد، تن من بی تاب در بازوان گرم تو می لغزد دیگر در آن دقایق مستی بخش در چشم من گریز نخواهی دید چون کودکان نگاه خموشم را با شرم در ستیز نخواهی دید یک شب چو نام من بزبان آری می خوانمت به عالم رؤیائی بر موجهای یاد تو می رقصم چون دختران وحشی دریائی یک شب لبان تشنه من با شوق در آتش لبان تو می سوزد چشمان من امید نگاهش را بر گردش نگاه تو می دوزد از زهره، آن الهه افسونگر رسم و طریق عشق می آموزم یک شب چو نوری از دل تاریک ی در کلبه ات شراره می افروزم آه، ای دو چشم خیره بره مانده آری ، منم که سوی تو می آیم بر بال بادهای جهان پیما شادان به جستجوی تو می آیم