رفتن به مطلب
ثبت نام/ ورود ×
کارگاه آموزش رمان نویسی(ظرفیت 15 نفر) ×
انجمن نودهشتیا

Alen

نویسنده انجمن
  • تعداد ارسال ها

    255
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روز های برد

    10
  • Donations

    0.00 USD 

تمامی مطالب نوشته شده توسط Alen

  1. دلم خوش بود… محرم دلم لق نمی‌زند، محکم است، استوار، تکیه‌گاه… پس آسوده سر گذاشتم، نفس راحتی کشیدم، و گنجینه‌ام کردم. اما… دیوار ترک برداشت، آهسته، بی‌صدا، از درون پوسید، و ناگهان، فرو ریخت. حالا من مانده‌ام، با آوار خاطراتی که تکیه‌گاهم بود، و دستی که باید از نو بسازد…
  2. گاهی سکوت، پر سر و صداترین چیز دنیاست… می‌پیچد در گوشم، در ذهنم، در قلبم، و مثل موجی که بی‌وقفه به ساحل می‌کوبد، تمامم را در خودش حل می‌کند. می‌خواستم چیزی بگویم، اما کلمات… مثل شنِ خشک از بین انگشتانم سر خوردند. دستم را دراز کردم به سوی چیزی، کسی، هرچیزی، اما فقط هوا بود، فقط هیچ… چشم‌هایم را بستم، شاید این بار، وقتی بازشان کردم، یک روز روشن، یک دلیل برای ادامه دادن منتظرم باشد…
  3. تنهام… در روزهایی که برای شنیدن، گوشی نبود، برای درک شدن، نگاهی نبود. هدفون در گوشم، صدایی پشت سر هم تکرار می‌شود، اما من؟ حتی نمی‌دانم چه می‌گوید… ذهنم سفید شده، پوچ، چشم‌هایم خیره به نقطه‌ای که حتی وجود ندارد. درد، ریشه دوانده در جانم، نه برای ناله، نه برای فریاد، فقط برای اینکه تمام شوم…
  4. سرم از گریه‌های شبانه‌ام درد می‌کند، چشمانم کم‌سو‌تر از قبل است… نمی‌دانم ضعیف شده‌اند، یا دیگر نوری برای دیدن ندارند. دلم می‌سوزد… برای خودم، برای رویاهایی که به سکوت سپرده شدند، برای دنیایی که در آن، تنهایی همدمی همیشگی شد. می‌خواستم فریاد بزنم، اما صدا در گلویم گم شد، می‌خواستم رها شوم، اما زنجیرهایی که دیده نمی‌شدند، مرا محکم‌تر از قبل در آغوش کشیدند… و من ماندم، با یک شب دیگر، با اشک‌هایی که بی‌پایان‌اند، و قلبی که هنوز، بی‌صدا می‌تپد…
  5. حال این روزهایم را هیچ واژه‌ای توان توصیف ندارد. من دگر جان ندارم، به که بسپارم خود را؟ در پس این زندگی تاریک، گشتم برای اندکی نور، ذره‌ای امید... اما هرچه دویدم، سایه‌ها درازتر شدند، و من، خسته‌تر از آن بودم که دوباره برخیزم. من نجویدم، دلم داغان است، داغان... حالم زار، روحم خسته، پاهایم سست. چشمانم به اشک آذین شده، لبانم خشک، و سکوت، هم‌دم شب‌های بی‌پایانم. ولی هنوز، در گوشه‌ای از قلبم، جرقه‌ای روشن است... ضعیف، ولی زنده، کم‌سو، ولی پابرجا. شاید همان باور است، همان که نمی‌گذارد فرو بریزم، همان که مرا به فردا می‌رساند، به فردایی که شاید، روشن‌تر باشد...
  6. گویی این عشق شده زنجیر من هر که را دل سپردم شد عذاب روح من این طلسم است یا که کار سرنوشت من نمی دانم جز آن قلم پشت این سرنوشت این دلم تنگ آن چشمان مست است و من تنگ خودم شرابی می نوشم بلکه مستی چشمانش از یادم رود اما... اما... نمی دانم دیگر حال خودم
  7. شروع کردم به خوندن واقعا آدم رو جذب خودش می کنه

    1. سایه مولوی

      سایه مولوی

      مرسی عزیزدلم امیدوارم تا انتهاش از خوندنش لذت ببری💕

  8. بوی بهار می‌آید و من غمگین‌تر از هر لحظه بوی آن شب، بویی که می‌نوازد بر روحم یا که آن درد عمیقی که سرم را در آستانه دست‌هایش می‌فشارد تا فریاد خفه‌ام را بیدار کند شکوفه‌ها می‌آیند، ولی من هنوز در حسرت یک بوسه در میان تاریکی‌هایی که در دل شب می‌سوزند دست‌هایش، همچون فشاری بی‌رحمانه، بر جراحت‌هایم می‌زنند تا دوباره مرا بشناسند بوی بهار می‌آید، ولی من در این فصلِ بی‌رحم در پیچ و تابِ خاطرات، تنها و سرد چون درختی که برگ‌هایش در باد می‌ریزد و ریشه‌هایش در خاکی که سردتر از هر چیزی است، مدفون می‌شود این بهار نه برای من، بلکه برای دیگران می‌آید چرا که من دیگر هیچ‌گاه در بوسه‌هایش جا نمی‌شوم نه در دست‌هایش، نه در دلش و این بهار، در کنار من، فقط یک خاطره تلخ است.
  9. دلبسته‌ی روی نگارم، نه که دانم در چه حال است نه که دانم بی‌قرار است، یا که سرگردان خیال است بوی زلفش در باد، خبر از آمدنش می‌دهد اما من در پس کوچه‌های خاطرت گمم، و او فقط یک رد باریک است، شاید نقش موجی بر آب، شاید سایه‌ای در غبار... صدایش را می‌شنوم، اما دور، بسی کم‌رنگ چون آوای ناقوسی در مه، که در باد می‌لرزد می‌آید؟ یا خیال من دوباره بازی‌ام داده است؟ چشمانم در ازدحام لحظه‌ها می‌گردد، در جستجوی حضوری که شاید باشد، در جستجوی سایه‌ای که شاید هیچ‌وقت در خاطراتم نبود در حضورم، یا شاید در آغوشم بود... بوی عطرش هنوز بر باد مانده، چون رازی که در گوش شب نجوا شود، چون لمس گرمی که بر پوست می‌لغزد، اما در روشنی روز، رنگ می‌بازد... دستم را دراز می‌کنم، شاید بگیرم، شاید این‌بار خیال، تسلیم حقیقت شود، اما سرانگشتانم جز هوای تهی نمی‌یابند، و نامش در لب‌هایم بی‌صدا می‌ماند... ماه می‌تابد، سایه‌ها بلندتر می‌شوند، و من میان خواب و بیداری، در گذر از پس‌کوچه‌های یادت، باز هم گم می‌شوم...
  10. سلام به روی ماهت نمیشه عکس فرستاد اون افزودن که عکس می فرستادم از طریقش اصلا نیست
  11. قلمت مانا عزیزم؛ فضای رمانت عالیه با خوندنش لذت بردم و برای ناهید و زندگی سختش که دست خوش حرف های مادر شوهر شده تاسف خوردم. 

    ولی خیلی بد جا ولمون کردی دختر منتظرم ببینم قراره تو اون اتوبوس چه اتفاقی بیفته شوهرش آبرو داری می کنه یا قراره اتفاق دیگه بیفته... 

    1. هانیه پروین

      هانیه پروین

      ممنون عزیزم 

      چقدر خوشحالم کردی با حرفات💖

      نوش نگاه نازنینت عزیزجان

  12. Alen

    بگو ساعت چنده

    ۴:۴۷
  13. دل‌هایی که دل نوشتند... دل‌هایی که میان زخم‌هایشان قصه‌ها گفتند، با انگشتانی لرزان، روی دیوارهای سکوت خط کشیدند، دل‌هایی که به جای فریاد، واژه‌ها را با خون دل نوشتند، نه برای خوانده شدن، نه برای تسکین، بلکه برای آنکه فراموش نکنند، روزی دردی بودند که هیچ دستی نوازششان نکرد، و شبی اشکی بودند که هیچ شانه‌ای برای ریختن نیافتند.
  14. خسته‌ام... حالم و دلم بی‌زبان‌تر از آن است که بیانش کند، اما مگر نه اینکه درد خودش را میان سکوت پنهان می‌کند؟ مگر نه اینکه اشک‌ها، همیشه شانه‌ای برای فرو ریختن نمی‌خواهند؟ دل اگر بی‌زبان هم باشد، باز هم حرف‌هایش شنیده می‌شود... در لرزش انگشتان، در آهی که بی‌صدا از لب‌ها عبور می‌کند.
  15. گل من، داستان تو چه غم‌انگیزانه دل می‌بَرَد... اینکه شانه‌ای برای گریستن نداری، یا مرهمی برای دل پاکت نیست، همه‌ی این‌ها تقدیر بد تو نیست، تو فقط از بهر دلت، کمی شانس نداشتی.
  16. اما مگر نه اینکه شب همیشه تمام می‌شود؟ مگر نه اینکه پس از هر زمستان، شکوفه‌ها دوباره برمی‌گردند؟ پس چرا فکر کنم این بغض، همیشگی‌ست؟ چرا باور کنم که دست‌هایم برای همیشه خالی خواهند ماند؟ شاید هنوز کسی هست که صدای سکوت را بفهمد، شاید هنوز نوری هست که از لابه‌لای تاریکی‌ها، راهش را به قلبم پیدا کند...
  17. گاهی سکوت بلندترین فریاد دنیاست... گاهی خستگی، نه از راه‌های رفته است، نه از زخم‌های خورده... از نگاهی‌ست که جواب نمی‌گیرد، از دلی که میان واژه‌ها گم شده، از اشکی که فرو می‌ریزد اما کسی نمی‌بیند. خسته‌ام... نه از زندگی، از این که کسی نفهمید، بی‌صدا بودن هم یک جور فریاد است.
  18. پایان داستان راز پسر همسایه
  19. Alen

    اگه یه نوع گل بودی چه گلی بودی؟

    من رز آبی یا لیلیوم سیاه
  20. Alen

    یکیشو انتخاب کن!

    سر کشیدن با بطری ستاره یا ماه؟
  21. ستاره آسمانمی قشنگ ترین گناهمی ممنوعه عشق تو ولی؛ تو آخرین پناهمی...
  22. فاصله ها رو پاک می کردم شاید هم...
×
×
  • اضافه کردن...