پارت ۱۶
انشب، شام کوکو سبزی داشتیم و من که از کوکو سبزی متنفر بودم، نان و ماستی خوردم و بعد کمی به درس هایم رسیدم و ساعت ۱۰ شب هم خاموشی زده شد و خوابیدیم.
صبح ساعت چهار صبح با صدای اذان که از بلندگو پخش می شد، بلند شدیم و نماز خواندیم دوباره خوابیدیم و ساعت هفت صبح، دوباره با صدای اهنگ، صبح بخیر زندگی که از گوشی خانم هاشمی که جلوی میکروفن گذاشته بودش، پخش میشد و صدایش کل خوابگاه را گرفته بود، بیدار شدیم؛ لباس پوشیدم و تختم را انکادر کردم، پتویم را در کاورش گذاشتم و زیر تخت جا دادم، ساکم را از زیر تخت برداشتم و از خابگاه بیرون رفتم.
ساکم را نزدیک جلوی در حیاط، کناری گذاشتم و به طرف مدرسه رفتم.
زنگ اول ریاضی داشتیم که به امتحانم گند زدم.
زنگ دوم عربی داشتیم که از اول تا اخرش، هیچی نفهمیدم و زنگ اخر هم ورزش که من تنها کناری نشسته بودم و فوتبال دختر هارا نگاه میکردم.
متاسفانه هیچ کدام از تیم ها مرا انتخاب نکرده بودند و من هم با کمال میل گوشه ای نشستم؛ اصلا حوصلهی بازی کردن را نداشتم.
امروز در اموزش و پرورش جلسه بود و موسوی و شکوهی معاون مدرسه، رفته بودند و من در دلم بار ها نماز شکر خواندم، داشتم به جست و جیز دختر ها و صدای جیغشان نگاه میکردم اما تمام حواسم بیرون از مدرسه بود، جایی در خانه!
افتاب، بالای سرمان ایستاده بود و اشعه های گرما بخشش را به طرف ما پرت میکرد.
برعکس دیروز که نزدیک بود از سرما قندیل ببندیم، امروز هوا به شدت گرم بود.
با صدای زنگ به خودم امدم، دلشوره ای عجیب تمام وجودم را به لرزه در اورد و انگار معده ام را چنگ زد که حالت تهوع گرفتم.
کیفم را روی دوشم انداختم و ساکم را در دستم گرفتم.
در میان هیاهوی به وجود امده از در بیرون رفتم و از جمعیت خوشحال، اندکی فاصله گرفتم، تاکسی زرد رنگی، درست انطرف خیابان ایستاده بود که با دیدنم بوق کوتاهی زد و راننده همیشگیش که مردی چهل ساله بود، با سر اشاره زد که بیایم.
به سمت ماشین راه افتادم.
در عقب را باز کردم و ابتدا ساکم، بعد کیفم را گذاشتم و خودم هم نشستم.
سلامی زیر لب دادم.
اقای قاسمی راننده تاکسی سری تکان داد و گفت:
- سلام دخترم خسته نباشی.
خسته کلمهی قشنگی برای وصف حال من نبود، من زله بودم، از همه چیز اما محکوم به تحمل بودم.
_سلام اقای قاسمی شما خسته نباشی.
قاسمی با لبخندی پدرانه از اینه جلو نگاهی به من انداخت و سلامت باشی، زمزمه کرد.
استارت زد و راه افتاد، از مقابل صد ها چشم کنجکاو رد شدیم، نمیدانم چه چیز عجیبی دارم که اینقدر سئوال دنباله راهم است.