- تو هیچی نیستی! بابات معتاد بود، مامانت مواد فروش، حالا فک کردی چون صدای خوبی داری قراره ستاره بشی؟! نخیر خانم تو یک بدبختی! بدبخت!
***
دونههای اشک از رو گونههام سر میخوردن پایین
من بدبخت نیستم، اره بدبخت نیستم با هقهق دستام رو گذاشتم رو گوشهام دو زانو کنار ماشین خوردم زمین. جیغ کشیدم و بلند داد زدم...
- من بدبخت نیستم، من قرار نیست شبیه مامان، بابام بشم من یک روز آدم بزرگی میشم به همتون ثابت میکنم من بدبخت نیستم و بزرگم.
از جام بلند شدم و قرصها رو پرت کردم اون طرف
شیشهی الکل رو از رو داشبورد برداشتم، همونطور که زیر لب میگفتم من قراره آدم بزرگی بشم اره من ادم بزرگی میشم. شیشه رو بردم بالا و یک سره مایع کهروبایی داخلش رو سر کشیدم. بین هقهق بلند قهقهه زدم و به دره زیر پام نگاه کردم. چشمهای خمارم رو چرخی دادم و انگشت اشارهام رو به سمتش تکونتکون دادم.
- تو امشب شاهد باش، ناریه یک روز یه ستاره میشه، یک ستاره بزرگ!