تخته امتیازات
مطالب محبوب
در حال نمایش مطالب دارای بیشترین امتیاز در 11/02/2024 در همه بخش ها
-
3 امتیاز
-
رمان: لیلای تو میشوم ژانر: عاشقانه نویسنده: مرضیه خلاصه: دختر قصه ما داستان متفاوتی داره. عشقی متفاوت، تجربه عاشقی کردن متفاوت و در آخر رسیدن به عشق از جنسی دیگر. عشقی که اون تجربه میکنه از نظر خودش جنسش فرق داره و با همه عالم متفاوته، و شاید آدمی که عاشقش شده یک فرد متمایز باشه و شاید هم خود دختر قصه یه فرقهایی داره! ساعت پارت گذاری: نامعلوم2 امتیاز
-
2 امتیاز
-
2 امتیاز
-
2 امتیاز
-
2 امتیاز
-
2 امتیاز
-
2 امتیاز
-
2 امتیاز
-
2 امتیاز
-
2 امتیاز
-
2 امتیاز
-
2 امتیاز
-
2 امتیاز
-
2 امتیاز
-
2 امتیاز
-
2 امتیاز
-
2 امتیاز
-
2 امتیاز
-
2 امتیاز
-
2 امتیاز
-
2 امتیاز
-
2 امتیاز
-
نام رمان: تیر خلاصی ژانر: عاشقانه، پلیس نویسنده: نهال خلاصه: فرناز رمز و رازی در زندگی اش دارد که با هر گوش شنوایی لب به سخن نمیگوید و به هر کس اعتماد شنیدن آن را نمیکند.اما آن روز که تیر خلاصی زده شود و بر زبان بیاید راز سر به مهرش و همه چیز برملا شود هیچ چیز سرجایش بند نمیشود.1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
پارت اول تابلوی نقاشیام را تمام کرده و قلمها را در ظرف مخصوصشون میذارم تا بشورمشون، مانتوی سفید رنگی که هم در اثر نقاشی رنگی شده بود رو در میارم و در سبد لباسهای کثیف میذارم. قلمها رو بر میدارم و به سمت دستشویی میرم و دستهام و قلمها رو میشورم که مامان صدام میزنه: - دلوین! دلوین! با صدایی نسبتا بلند جوابش رو میدم: - بله؟ مامان: بیا یه دقیقه کارت دارم. به اتاقم میرم و قلمها رو توی ظرف مخصوص میذارم و همینطور که دستهام رو خشک میکنم گفتم: - اومدم. از اتاقم بیرون میرم و میگم: - چی شده؟ مامان هم نگاهی گذرا بهم میاندازه و میگه: - بیا ببین این خوب شده؟ برای ریحانه پختم هوس کرده بود. یکم چشیدم و گفتم: - عالی شده. هر موقع حاضر شد بگو باهم ببریم براش. مامان سری تکون داد و مشغول کارش شد. ریحانه عروسمون بود و بعد حدود چهار سال باردار شده بود؛ مامانم انقدر ذوقزده شده بود که کافی بود ریحانه هوس چیزی رو کنه سریع براش آماده میکرد و میبرد. موبایلم رو برداشتم و به راحیل پیام دادم: - قرار امروز کنسله. مامان برای ریحانه غذا آماده کرده قراره ببریم خونهاش. بعد از حدود دو دقیقه راحیل یه اوکی فرستاد و گفت: - پس قرارمون برای فردا همون ساعت و کافه همیشگی. باشهای براش فرستادم و موبایل رو کناری گذاشتم و پیش مامان رفتم؛ مامان داشت آش رو توی یه ظرفی میریختتا چشمش به من افتاد گفت: - بیا با نعنا داغ و پیاز تزئینش کن. کار مامان که تموم شد دست به کار شدم و با کشک و نعنا داغ و پیاز مشغول تزیین شدم و مامان هم رفت تا آماده بشه. منم بعد از اتمام تزئین درش رو گذاشتم و رفتم تا آماده بشم؛ یه مانتوی مشکی با شلوار خاکستری و روسری مشکی پوشیدم و کیف مشکیام هم برداشتم. مامانذحاضر و آماده منتظر بود که گفتم: - صبر کن تا زنگ بزنم آژانس بیاد. با تاکسی هماهنگ کردم و تا اومدن تاکسی کفشهامون رو پوشیدیم و دم در منتظر موندیم تا تاکسی رسید.1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
🌸درود خدمت شما نویسندهی عزیز🌸 از آنکه انجمن ما را برای انتشار اثر خود انتخاب کردهاید نهایت تشکر را داریم. لطفا قبل از شروع پارت گذاری ابتدا قوانین تایپ رمان را مطالعه فرمایید. قوانین تایپ اثر در انجمن نودهشتیا برای اثر خود ابتدا درخواست ناظر بدهید تا همراه شما باشد. آموزش درخواست ناظر هنگامی که اثر شما به 30 پارت رسید می توانید درخواست نقد بدهید. درخواست نقد اثر با رسیدن به 35 پارت می توانید برای اثر خود درخواست جلد بدهید. درخواست کاور رمان با تحویل گرفتن نقد و ویرایش نکات، می توانید درخواست بررسی برای تالار برتر را بدهید. درخواست انتقال به تالار برتر همچنین با اتمام اثرتون لطفا در این تاپیک اعلام فرمایید. اعلام پایان با تشکر |کادر مدیریت نودهشتیا|1 امتیاز