-
تعداد ارسال ها
79 -
تاریخ عضویت
-
آخرین بازدید
-
روز های برد
7 -
Donations
0.00 USD
تمامی مطالب نوشته شده توسط raha
-
رمان خاص | raha کاربر انجمن نودهشتیا
raha پاسخی برای raha ارسال کرد در موضوع : رمان های مورد پسند کاربران
پارت بیست و نهم رمان خاص رفتم تو آشپزخونه و دیدم که مامان مشغول درست کردن شام و حسابی مشغول آروم رفتم بغلش کردم و گفتم:مامان خانوم من کمک نمیخواد؟ اونم چون حواسش به غذا بود و حرکتم یهویی بود شوکه شد و گفت نمیری الهی دختر نمیگی یهویی میای سکته میکنم آخه؟ منم یدونه لپش رو بوس کردم (آخه موقع حرص خوردن خیلی بانمک میشه) و گفتم: ببخشید مامان گلم حق باشماست بوی هنر نمایی تون همه ی خونه رو برداشته حواس نمیزاره واسه آدم که حالا کمک نمیخواین؟ مامان هم با همون قیافه ی حرصیش یه نگاهی بهم کرد و گفت : به جای این زبون ریختن ها پاشو بیا ظرف ها رو بشور غذا که تقریبا حاضره منم با تعجب نگاش کردم و گفتم :چشم مامان جان ولی چقدر سریع حاضر شد سرعت عملتون بالاست ها نه؟ با ملاقه ی دستش یه هم زد خورش رو بعد یه نگاهی بهم کرد و گفت: نخیر دختر قشنگم سرعت عمل بنده بالا نیست حواس جنابعالی پرت دنبال بازیه خدایی تو این سن خجالت نمیکشی دنبال بازی میکنی با سپهر؟ منم با لبخند گفتم: بخاطر کودک درونم مادر جان تو همون شیش سالگی مونده خخخخ... اونم برگشت گفت : دختر کوچولوی نازم حرف زدن رو بیخیال شو و به کارت برس الان مهمونا میرسن هنوز آماده نشدی از دست تو آخه من چیکار کنم؟ منم با حفظ همون لبخند گفتم : هیچی مادر من عشق کن همچین دختر مظلوم و آرومی داری خخخخ... اونم درحالی که از شدت حرص خوردن صورتش قرمز شده بود گفت:تیارااااااا برو از آشپزخونه بیرون نمیخواد کمک کنی فقط برو حاضر شو الان مهمونا میرسن منم که دیدم اوضاع بدجوری خرابه فرار رو بر قرار ترجیح دادم و با گفتن چشم مامان گلم مثل میگ میگ آشپزخونه رو به مقصد اتاقم ترک کردم خخخ....- 73 پاسخ
-
- 2
-
-
رمان خاص | raha کاربر انجمن نودهشتیا
raha پاسخی برای raha ارسال کرد در موضوع : رمان های مورد پسند کاربران
پارت بیست و هشتم رمان خاص با حرص صداش زدم و گفتم:سپهررر من دیوونه ام ؟چیز بهتری نداشتی که بهم بگی ؟ بعدش هم من گول حرفات رو نمیخورم بلاخرهرسر از کارتون در میارم سپهر هم با حفظ همون لبخندش که حالا حرص دربیار شده بود گفت: خواهر گلم همه ی ما به نوعی دیوونه ایم منظورم شیطنت های بینظیر جنابعالی هست نه چیز دیگه آروم باش انقدر حرص نخور سکته میکنی میمونی رو دستمون ها هرچند همین جوری هم کسی نمیگیرتت خخخخخ.... این دفعه دیگه واقعا عصبی شدم و دور خونه دنبالش کردم و همزمان میگفتم سپهر وایستا سپهررر ... که یهو نفسم گرفت و به سرفه افتادم سپهر هم مثل میگ میگ خودش رو بهم رسوند و یه لیوان آب داد دستم و گفت :عزیزدلم خوبی ؟چی شدی یهو ؟خب تو که انقدر شکننده ای چرا قلدر بازی دربیاری خواهر نازم . منم که سرفه ام بند اومده بود گفتم یواش برادر من چرا مثل رادیوی شکسته غر غر میکنی نفسم که سرجاش اومد ولی اگه یکم دیگه ادامه بدی سرم درد میگیره خخخخ... این دفعه اون آروم زد پس کله ام و گفت : اولا رادیو شکسته خودتی دوما :دیگه هیچوقت اینجوری ادا در نیار و منو سکته نده خب ... داشتم سکته میکردم نفس داداش منم که دیدم جو داره زیادی احساسی میشه یهو گفتم : هندی بازی دیگه بسه پاشو بریم کارامون رو برسیم الان خاله اینا میرسن اونم با حرص گفت: خیلی خب بریم و زیر لب غر زد: دو دقیقه خواستیم احساسی باشیم ها اگه گذاشت و خودش جلوتر راه افتاد و رفت سمت اتاق مهمان منم با لبخند ناشی از غر غرای سپهر سمت آشپزخونه راه افتادم تا اگه مامان کمک خواست کمکش کنم- 73 پاسخ
-
- 2
-
-
رمان خاص | raha کاربر انجمن نودهشتیا
raha پاسخی برای raha ارسال کرد در موضوع : رمان های مورد پسند کاربران
پارت بیست و هفتم رمان خاص جلوی در بود که تیام در گوشش یه چیزی گفت و که نفهمیدم چی بود فقط به گوشم خورد که سپهر گفت:مطمعنی؟ تیام هم گفت حله داداش نگران نباش و با هم به سمت ما اومدند منم با همون قیافه ی گرفته گفتم چی شد داداشی چیزی جا گذاشتی؟ اونم گفت: نه ولی دلم نیومد برم و تو رو با این قیافه ی مظلوم و بامزه که بهت نمیاد جا بزارم عزیزدلم مامان هم وسایل رو برده بود آشپز خونه برگشت تو سالن و گفت:چیزی شده پسرم ؟ تیام به جای سپهر جواب داد نه مامان گلم چی میخواستی بشه این داداش عزیز ما نگران معذب شدن شما و به زحمت انداختنتون بود که من گفتم نگران نباشه مسئله ای مامان رو کرد به سپهر و گفت : آره پسرم؟ تو هم پسر منی چرا باید معذب بشم آخه عزیزم؟ حالا که اینطور شد زنگ بزن پدر و مادرت هم بیان و شام همه دور هم باشیم بعد از یه مدت سپهر میخواست قبول نکنه که مامان جان از اون نگاه هایی که حساب کار دستش بیاد بهش کرد و گفت:حرف نباشه همین که گفتم پسرم سپهر هم که حساب کار دستش اومده بود سریع گفت: چشم خاله جان الان باهاشون تماس میگیرم شما خودت رو ناراحت نکن خخخخ... خلاصه سپهر زنگ زد پدر و مادرش و بعد اومد کنار ما نشست که یکی زدم پس کله اش دستش رو گذاشت پس کله اش و گفت : مگه تو همونی نیستی که واسه رفتنم اخم و قهر کرده بودی حالا که نرفتم چرا میزنی؟ منم با قیافه ی عصبی گفتم:حقته تو که میخواستی بمونی از اول میموندی دیگه حتما باید یه دور منو دق میدادی تا خیالت راحت میشد؟ معلوم نیست اون تیام خان چی تو گوشت گفت قبول کردی ولی بلاخره که میفهمم با لبخند قشنگی نگام کرد و گفت : آهاااا این خواهر دیوونه ی خودمه چی بود اون مظلومیت و لوس بازی و اینا اصلا بهت نمیومد اولا که هیچی همونایی که تو جمع گفت دوما که بخاطر گل روی خواهر قشنگم برگشتم چون دلم نمیاد اینجوری ببینمش- 73 پاسخ
-
- 2
-
-
رمان خاص | raha کاربر انجمن نودهشتیا
raha پاسخی برای raha ارسال کرد در موضوع : رمان های مورد پسند کاربران
پارت بیست و ششم رمان خاص بعد از گفتن این حرف ها که کلش رو با لحن خاص و جدی و ادیبانه بیان کرد بلند شد و گفت که من از حضورتون مرخص میشم دیگه و مامان و بابا گفتند: میموندی دیگه تو هم مثل پسر خودمونی خوشحال میشیم کنارمون باشی سپهر هم دوباره همون قیافه ی بانمک رو به خودش گرفت و گفت : شما لطف دارین اما باید برم هم به خونه اطلاع ندادم هم اینکه یه مقدار از درسم مونده انشالله یه فرصت دیگه مزاحمتون میشم مامان و بابا هم گفتند :خواهش میکنیم پسرم شما مراحمی بازم هرجور خودت راحتی و اما من قیافه ام رو مظلوم کردم رفتم پیشش و گفتم : داداش گلم مهربونم دلت میاد تیارا رو تنها بزاری و بری هنوز دلتنگیم کامل برطرف نشده آخه لطفا لطفا لطفا بمون دیگه اونم یه نگاهی بهم کرد و با قیافه ای که سرخ شده بود تا از خنده منفجر نشه جلوی مامان اینا گفت :اولا که خواهر من مظلوم نشو بهت نمیاد دوما که کار دارم وگرنه کی دلش میاد تو رو تنها بزاره آخه عزیزدلم هیچی دیگه مظلومیتم جواب نداد تازه مامان خانوم هم با هشدار صدام زد و گفت:تیارا جان نباید پسرم رو تو رودربایستی بزاری شاید واقعا کارش مهم باشه و بخاطر جنابعالی مجبور بشه از کارش بزنه گلم منم که اینو شنیدم نشستم سر جام و دیگه هیچی نگفتم حتی به خدا حافظی سپهر هم جواب ندادم و با اخم نشستم سرجام و قهر کردم باهاش اونم برگشت پیشم نشست و گفت :خواهری نگام کن دیگه قهر کنی دلم میگیره ها منم نگاهش نکردم فقط با اخم گفتم: خب دلم نمیخواد بری ولی حالا که میخوای بری خداحافظ لطفا مواظب خودت باش و زودتر بیا پیشمون اونم خندید و گفت :به روی چشمم خواهر گلم من برم دیگه خانوم اخمالو خداحافظ- 73 پاسخ
-
- 2
-
-
رمان خاص | raha کاربر انجمن نودهشتیا
raha پاسخی برای raha ارسال کرد در موضوع : رمان های مورد پسند کاربران
پارت بیست و پنجم رمان خاص یهو یه قیافه ی مثلا ترسیده به خودش گرفت و گفت:حالا که فکر میکنم من خیلی هم بد شانس نیستم و از جایگاه خودم خیلی راضی ام این دفعه دیگه مامان و بابا هم با ما خنده اشون گرفت و در کل روز پر ماجرا مون ختم به خیر شد خخخ.... بعد از تموم شدن بحث شیرینمون نشستیم تا عصرونه بخوریم دور هم که مامان خانوم رو کرد به سپهر و گفت :خب پسرم انقدر جریان درست کردین که نشد یه احوال پرسی درست و حسابی با هم بکنیم چه خبر چیکارا میکنی؟ سارا جون(مامان سپهر) چطوره؟ بابا هم مثل همیشه حرف مامان رو تایید کرد و گفت: خانومم درست میگه چه خبر از درسا وکارای موسیقی؟ راستی سیروان(پدر سپهر) چطوره؟ چند وقتی هست که ازش خبری نیست و سراغی از ما نمیگیره همه چیز خوب پیش میره؟ سپهر هم قیافه ی خجولی به خودش گرفت (که اصلا بهش نمیومد و بیشتر خنده دار شده بود) و گفت: مرسی از لطفتون خاله جون و بازم بخاطر شیطنت امروز شرمنده ام مامان هم خوبن سلام دارند خدمتتون درگیر تدریس هستند دیگه (مامان تیام استاد زبان و یه موسسه ی خصوصی داره و گاهی تو دانشگاه هم تدریس می کنه) بعد هم رو کرد به بابا و با حفظ همون حالت بامزه ی چهره اش گفت : مرسی از لطفتون عمو جان پدر هم خوبند درگیر کارای آموزشگاه هستند و دورادور جویای احوالتون هستند (پدر سپهر استاد موسیقی تقریبا به همه ی ساز ها تسلط داره و چند تا آموزشگاه معروف و حرفه ای موسیقی داره که همه ی اساتید محبوب رو اونجا دور هم جمع کرده وتمام ساز ها رو آموزش میده از دوستای قدیمی بابا ست و جوونی ها شون با هم تمرین میکردند که عمو سیروان ادامه داده ولی بابا بخاطر علاقه اش به موتور و ماشین نمایشگاه زده )- 73 پاسخ
-
- 2
-
-
رمان خاص | raha کاربر انجمن نودهشتیا
raha پاسخی برای raha ارسال کرد در موضوع : رمان های مورد پسند کاربران
پارت بیست و چهارم رمان خاص هیچی دیگه بعد از این که خنده اش تموم شد چایی نباتش رو خورد و باهم رفتیم تو سالن و چایی نبات تیام هم بهش دادم و بازم بغلش کردم و بوسش کردم و گفتم ببخشید داداشی دیگه از این به بعد خواهر خوب و مظلوم و ملوسی میشم قول میدم فقط تو خوب باش لطفا اونم با خنده بغلم کرد و بوسید و گفت :نمیخواد مظلومیت بهت نمیاد خواهرکم فقط میزان شدت آتیش سوزوندن هات رو بیار پایین تر بقیه اش هم دیگه پذیرفته شده است خواهر دیوونه ی خودمی تو هم ببخش که سرت داد زدم تازه از خواب پاشدم حواسم سر جاش نبود عزیزدلم حالا هم برو بشین پیش اون سپهر بیچاره که داره کم کم حسودیش میشه اون یکی داداشت بزار منم این چایی نبات تیارا خانوم رو نوش جان کنم که عجیب میچسبه خخخخ... با خنده از بغلش بیرون اومدم رفتم سمت سپهر و یکی زدم پس کله اش و گفتم:نبینم داداش کوچیکه غریبی کنه چشم مایی برادر خخخ... یه نگاهی با خنده بهم کرد و گفت اینجوری هاست دیگه سهم بعضی ها بوس و بغل و اینا به ما که میرسه پس کله ای خواهری هی خدااا حکمتت رو شکر معلوم نیست اون موقع که داشتی شانس رو تقسیم میکردی من کدوم جهنم دره ای بودم هییی.... اینا رو در حالی میگفت که یه قیافه شکل ناله به خودش گرفته بود و خیلی بامزه بود انقدر که آخرش نتونستم دووم بیارم و زدم زیر خنده و انقدر خندیدم که اشک از چشمام میومد و بعد از اینکه یه دل سیر به دیوونه بازی هاش خندیدم گفتم:برادر من مثل اینکه یادت رفته چه بلایی سر این جناب عزیزدوردونه آوردیم به تازگی اگه دوست داری مثل ایشون خوش شانس باشی درخدمتم- 73 پاسخ
-
- 2
-
-
رمان خاص | raha کاربر انجمن نودهشتیا
raha پاسخی برای raha ارسال کرد در موضوع : رمان های مورد پسند کاربران
پارت بیست و سوم رمان خاص بعد از یه خواب اساسی پا شدیم رفتیم پایین کنار مامان و بابا عصرونه خوردیم موقع عصرونه متوجه شدم تیام یکم حالش خوب نیست داشتم سکته میکردم رفتم بغلش کردم و گفتم ببخشید داداشی تو فقط خوب باش باشه تحمل مریضیت رو ندارم اونم که دید جو رمانتیک شده یهو باخنده زد پس کله ام و گفت:پاشو خرس گنده لهم کردی خجالت هم نمیکشه با این وزنش پریده بغل من مادر جان پدر جان سپهر جان یه کمکی برسونید این بشکه رو تکون بدید از بغل من جم نمیخوره منم با حرص آروم یکی زدم تو سرش و گفتم ا داداشی!!داشتیم؟؟ به جای اون مامان خانوم جواب داد :دختر گلم به جای بحث کردن از بغل داداشت بیا پایین لهش کردی پسرم رو منم یه قیافه ی مظلوم به خودم گرفتم و گفتم بابا جونمممم شما یه چیزی بگین خب منو تنها گیر آوردن لطفاااا باباجون هم تا اومد یه چیزی بگه مامان خانوم وارد عمل شد و چنان با ناز گفت عشقم که اصلا یادش رفت چی میخواست بگه خلاصه بعد از یکم محو مامان بودن گفت که:مامانت درست میگه دخترم داداشت رو بیشتر از این اذیت نکن و به جای این کار ها پاشو برو یه دمنوشی چایی نباتی چیزی پیدا کن بیار برای داداشت تا شکم درد و سر درد حاصل از خرابکاری تون خوب بشه منم که دیدم این ایده ها جواب نمیده از بغل تیام اومدم بیرون و مثل بچه ی خوب آروم با سپهر رفتم آشپز خونه تازه اونجا متوجه ی صورتش شدم که از شدت فشار خنده قرمز شده بود منم بهش گفتم راحت باش برادر من بخند همین که این حرف رو شنید از خنده منفجر شد و با خنده گفت:وای خخخخ...فقط.. خخخ...اونجا که خخخخ... قیافه ی خخخخ...مظلوم ...به خودت..خخ..گرفتی خخخ...خیلی فیلمی خخخ.. خدایی انقدر خندید که دلش درد گرفت مجبور شدم برای اونم یدونه چایی نبات درست کنم خخخ....- 73 پاسخ
-
- 2
-
-
-
رمان خاص | raha کاربر انجمن نودهشتیا
raha پاسخی برای raha ارسال کرد در موضوع : رمان های مورد پسند کاربران
پارت بیست و دوم رمان خاص ما هم که دیدیم تخفیف در کار نیست گفتیم بریم زودتر شروع کنیم تا تنبیه مون بیشتر نشده هییی روزگار تو این مدت چونه زدن من سر تخفیف و اینا تیام رفت لباساش رو عوض کرد الانم با قیافه ی عصبی جلوی رومون وایستاده و داره نگاهمون میکنه و منتظره که ما بریم کارمون رو شروع کنیم سپهر هم با حفظ روحیه رفت یکی زد رو شونه ی تیام و گفت بیخیال داداش خاکی باش یه شوخی بیشتر نبود اینجوری نگاش نکن سکته میکنه از ترس میمونه رو دستمون تیام با همون قیافه ی برزخی یه نگاهی به سپهر انداخت و گفت :این؟ترس؟سکته؟ باور نکن مظلومیتش رو برادر من این بشر همونیه که منو تا مرز سکته برد و برگردوند فقط من در تعجبم تو رو چجوری با خودش همراه کرده داداش سپهر یه نگاهی بهش کرد و گفت: چیکار کنیم دیگه مرام رفاقتمون نیمه راه بودن نیست یا علی گفتیم تا تهش با همیم حتی تنبیه مون رو تقسیم میکنیم بیخیال بیا شروع کنیم تا به ناهار برسیم داداش بعد هم رفت سه تا تی آورد و خودش اول از همه شروع کرد سالن رو تمیز کنه . من هم راه پله ها رو تمیز کردم تیام هم راهرو بهش افتاد خلاصه بعد از یه ساعت کوزت بازی که هر سه تامون رو به غلط کردن انداخت کارمون تموم شد و خسته و تشنه و گشنه دست و صورتمون رو شستیم و به سمت آشپزخونه برای ناهار پرواز کردیم انقدر خسته بودیم که حتی نفهمیدیم چجوری قرمه سبزی مامان پز رو خوردیم و تشکر کردیم و دست و صورت شستیم و پرواز کردیم سمت بالا برای خواب من که تو اتاق خودم رفتم و به محض رسیدن به تخت از خستگی غش کردم و سه سوت خوابم برد تیام و سپهر هم رفتند اتاق مهمان چون اتاق تیام داغون بود به خصوص تختش و اونا هم از خستگی زیاد سه سوته خوابشون برد (انگار کوه کندیم حالا خخخخ....)- 73 پاسخ
-
- 4
-
-
رمان خاص | raha کاربر انجمن نودهشتیا
raha پاسخی برای raha ارسال کرد در موضوع : رمان های مورد پسند کاربران
پارت بیست و دوم رمان خاص ما هم که دیدیم تخفیف در کار نیست گفتیم بریم زودتر شروع کنیم تا تنبیه مون بیشتر نشده هییی روزگار تو این مدت چونه زدن من سر تخفیف و اینا تیام رفت لباساش رو عوض کرد الانم با قیافه ی عصبی جلوی رومون وایستاده و داره نگاهمون میکنه و منتظره که ما بریم کارمون رو شروع کنیم سپهر هم با حفظ روحیه رفت یکی زد رو شونه ی تیام و گفت بیخیال داداش خاکی باش یه شوخی بیشتر نبود اینجوری نگاش نکن سکته میکنه از ترس میمونه رو دستمون تیام با همون قیافه ی برزخی یه نگاهی به سپهر انداخت و گفت :این؟ترس؟سکته؟ باور نکن مظلومیتش رو برادر من این بشر همونیه که منو تا مرز سکته برد و برگردوند فقط من در تعجبم تو رو چجوری با خودش همراه کرده داداش سپهر یه نگاهی بهش کرد و گفت: چیکار کنیم دیگه مرام رفاقتمون نیمه راه بودن نیست یا علی گفتیم تا تهش با همیم حتی تنبیه مون رو تقسیم میکنیم بیخیال بیا شروع کنیم تا به ناهار برسیم داداش بعد هم رفت سه تا تی آورد و خودش اول از همه شروع کرد سالن رو تمیز کنه . من هم راه پله ها رو تمیز کردم تیام هم راهرو بهش افتاد خلاصه بعد از یه ساعت کوزت بازی که هر سه تامون رو به غلط کردن انداخت کارمون تموم شد و خسته و تشنه و گشنه دست و صورتمون رو شستیم و به سمت آشپزخونه برای ناهار پرواز کردیم انقدر خسته بودیم که حتی نفهمیدیم چجوری قرمه سبزی مامان پز رو خوردیم و تشکر کردیم و دست و صورت شستیم و پرواز کردیم سمت بالا برای خواب من که تو اتاق خودم رفتم و به محض رسیدن به تخت از خستگی غش کردم و سه سوت خوابم برد تیام و سپهر هم رفتند اتاق مهمان چون اتاق تیام داغون بود به خصوص تختش و اونا هم از خستگی زیاد سه سوته خوابشون برد (انگار کوه کندیم حالا خخخخ....)- 73 پاسخ
-
- 4
-
-
رمان خاص | raha کاربر انجمن نودهشتیا
raha پاسخی برای raha ارسال کرد در موضوع : رمان های مورد پسند کاربران
پارت بیست و یکم رمان خاص من و سپهر هم که دیدیم اوضاع خیلی بده و داره تبدیل به درگیری مسلحانه و خطرناک میشه مثل بچه های خوب شروع کردیم و نقشه ها و دیوونه بازیمون رو جهت جداسازی تیام خان از تختش توضیح دادیم و بعد هم قیافه ی مظلومی به خودمون گرفتیم و گفتیم :ببخشید مامان خانوم هم نگاه عاقل اندر سفیهی بهمون کرد و گفت:اولا اونی که باید ازش معذرت بخواین تیام خان نه من دوما برای جنبه ی عمومی جرم و این خرابکاری تون همه اتون تنبیه میشین و باید سالن و راه پله و راه رو رو تمیز کنید تیام خان که اینا رو شنید یه پوزخند زد بهمون و میخواست مامان رو بغل کنه که مامان گفت ؛همونجا وایستا تیام خان ! اولا همین الان برو لباس های خیست رو عوض کن تا بیشتر از این خونه رو خیس نکردی دوما شماهم باید باهاشون خونه رو تمیز کنی بخاطر اینکه یاد بگیری دیگه با لباس خیس تو خونه راه نیوفتی و همچنین صدات رو دیگه تو این خونه بالا نبری و فریاد نزنی حالا هم برو تا خون سردیم رو از دست ندادم و دست به اسلحه (دمپایی )نشدم بعد هم رفت سر جاش نشست کنار بابا که هنوز تو شوک بود منم که زیر چشمی به مامانم نگاه میکردم به محض اینکه نشست با همون قیافه ی مظلومانه ای که به خودم گرفته بودم رو کردم به بابا و گفتم بابا جونم یه چیزی به مامان بگو لطفا من نمیتونم طی بکشم لطفا بابا که هنوز یکم شوکه بود با دیدن قیافه ام گفت :حالا یه کاریش میکنم ولی همون موقع مامانم با ناز گفت : تیرداد عشقم که بابا هم که عاشق کلاما رو فراموش کرد مات مامان شد و یهویی گفت: حق با شماست عشقم اصلا همیشه حق با مامانتون بچه ها شما هم بجای این همه وقت تلف کردن برید به تمیز کاریتون برسید تازه تیارا خانوم شما باید الگوی سپهر جان باشی نه بد آموزی از داداشت هم معذرت خواهی میکنی هزینه ی تشک جدید تختش هم از پول تو جیبی این ماهت کم میشه همون طور مظلومانه بهش نگاه کردم و گفتم:بابا جون.... اونم گفت :این دفعه این چیزا جواب نمیده پس چونه نزن و برو به کارت برس هر چی زودتر شروع کنید زودتر کارتون تموم میشه و به ناهار می رسید- 73 پاسخ
-
- 4
-
-
رمان خاص | raha کاربر انجمن نودهشتیا
raha پاسخی برای raha ارسال کرد در موضوع : رمان های مورد پسند کاربران
پارت بیستم رمان خاص همون جوری که با خنده داشتیم فرار میکردیم یهو دیدیم ای وای پله ها تموم شده و رسیدیم به سالن پذیرایی و از اونجایی که شانس نداریم هیچ کدوم مامان و بابا تو سالن نشسته بودند و داشتند باهم گفت و گو میکردند که یهو نگاهشون به ما افتاد همون لحظه ما وایستادیم و چون حرکتمون یهویی بود تیام که پشت سرمون بود هم بهمون خورد تعادلمون رو از دست دادیم و سه تایی خوریم زمین از اونور مامان خانوم که شاهد این اتفاق بود با چشمایی که عصبانیت زیادش رو نشون میداد نگاهمون کرد و گفت :میشه محض رضای خدا یکی تون بهم بگه اینجا چه خبره ؟ تیارا ،سپهر باز چه آتیشی سوزوندین که اینجوری میدویین؟ تیام این چه سر و وضعی هست مگه با لباس دوش گرفتی؟ من و سپهر هم که گردن گیرمون خرابه هم زمان گفتیم:کی؟ما؟اصلا به ما میاد؟ نه بابا ما بچه های خوبی هستیم خخخ... هر کلمه ای که میگفتیم قرمزی صورت تیام و عصبانیتش بیشتر میشد و با این جمله ی آخرمون دیگه منفجر شد و گفت :هه..بچه های خوب؟شما دوتا؟احیانا منظورتون گودزیلا هاست نه؟ بابا که از لحظه ی اول با دیدن ما و سر و وضع تیام رفته بود تو شوک اما مامان حسابی از خجالتم در اومد و گفت: اولا تیارا و سهیل به جای توجیه و انکار توضیح درست بدید ببینم تا چه حد خرابکاری کردین دوما تیام خان یادت نره هر چقدر هم عصبانی باشی نباید تو این خونه داد بزنی سر خونواده ات و این کار اشتباهه حالا سپهر جان تیارا خانوم یکی تون توضیح بده برام تا دست به اسلحه ی محبوبم نبردم- 73 پاسخ
-
- 4
-
-
رمان خاص | raha کاربر انجمن نودهشتیا
raha پاسخی برای raha ارسال کرد در موضوع : رمان های مورد پسند کاربران
پارت نوزدهم رمان خاص حتما میگین چجوری همه ی اینا رو با چشماش گفت باید بگم که عرضم به حضورتون ما خیلی ساله با هم دوستیم و زبان رمزی خاص خودمون رو داریم بله اینجوریاست به قول جناب خان تو خندوانه: یه اینطور چیزایی تو خودمون داریم خب دیگه برم تا سپهر پر پرم نکرده خخخ.... در اتاقش رو آروم باز کردیم و آروم آروم به سمت تختش رفتیم البته خوابش انقدر سنگین بود که اگر با دست و جیغ و هورا هم می رفتیم بیدار نمیشد ولی محض احتیاط برای اینکه نقشه امون رو بهتر اجرا کنیم آروم رفتیم و خب یه اول منو سپهر یکم تختش رو تکون دادیم شکل موج بعد یه پارچ آب ناقابل خالی رو سرش و در مرحله ی آخر یه صدای وحشتناک و بلند از اسپیکر پخش کردیم که یهو از جاش پرید و چون خیلی یه دفعه ای بود فکر کرد از ساختمونی جایی افتاده و بعد هم حالت دست و پا زدن گرفت و همش میگفت وای الان غرق میشم وای وای ما هم اون کنار داشتیم خنده امون رو کنترل میکردیم که یهو نگاهش افتاد به ما و دست هاش به حالت بامزه ای همون بالا موند و چشماش گرد شده بود و هنوز گیج بود دیگه نتونستیم تحمل کنیم و هر دوتا از شدت خنده منفجر شدیم تازه اونجا بود که تیام خان از گیجی در اومد یه نگاه به خودش یه نگاه به ما کرد و بعد با چشمایی که ازش آتیش میزد بیرون گفت:این مسخره بازی کار شماست دیگه ما هم که دیدیم اوضاع خیلی خیته گفتیم کی ؟ ما؟ نه بابا اصلا ما بچه های خوبی هستیم و همین جوری که داشتیم اینا می گفتیم عقب عقب به سمت در حرکت کردیم و تیام هم با همون ظاهر خیس و آبکشیده دنبالمون راه افتاده بود یکم مونده بود بگیرتمون که دوتایی در و باز کردیم و فرار کردیم از دست خشم اژدها ولی اونم کم نیاورد و با همون ریخت و قیافه افتاد دنبالمون- 73 پاسخ
-
- 3
-
-
رمان خاص | raha کاربر انجمن نودهشتیا
raha پاسخی برای raha ارسال کرد در موضوع : رمان های مورد پسند کاربران
پارت هجدهم رمان خاص سپهر هم با لبخند و مسخره بازی دست هاش رو گرفت روی سرش و گفت من تسلیمم سرورم مرا عفو نموده و از گناه من بگذرید لطفا خخخ... منم نامردی نکردم و یدونه دیگه زدم تو سرش گفتم:سپهههر باز لوس بازی درآوردی برادر من به جای این کارا پاشو بریم یه نقشه بچینیم تیام خان رو بیدار کنیم از خواب ناز خخخ... با شیطنت یه ابرویی بالا انداخت و گفت:با اینکه میدونم بعدش تیام تیکه پارمون میکنه ولی تو مرام رفاقت ما نیست نیمه راه باشیم پایتم شدیددد بزن قدش رفیق خخخ... هیچی دیگه بعد از چند تا مرام بازی رفتیم که آماده بشیم برای یه عملیات خطیر و سختتتت جدا سازی تیام از تختش که این کار هر کسی نیست اما ما از پسش بر میایم خخخخ.... حتما براتون سوال شده چرا این قدر میگیم کار و سخت و این داستانا چون این خل و چل دوست داشتنی من(تیام)خیییییلی بد خواب هستش یعنی یه چیز میگم یه چیز میشنوین این بشر نمی خوابه نمی خوابه ولی وقتی خوابید با همکاری بلدوزر و حضرت فیل به زور میشه از تختش جداش کرد که البته اینم جزو دیوونه بازی های خاص خودش و چیزی که ترسناکش میکنه اینه که اگه بزور جداش کنیم مثل اژدها خشمگین میشه و حسابمون با کرام الکاتبین و تیکه بزرگمون دماغمون خخخخ... خب همون طور که داشتم از وجنات تیام خان براتون میگفتم آروم آروم با سپهر از پله ها رفتیم بالا و الان دم در اتاق خل و چل اعظم هستیم و قرار نقشه امون رو اجرا کنیم و سپهر خان داره چشم غره میره که یعنی بیا دیگه چیکار داری میکنی- 73 پاسخ
-
- 4
-
-
رمان خاص | raha کاربر انجمن نودهشتیا
raha پاسخی برای raha ارسال کرد در موضوع : رمان های مورد پسند کاربران
پارت هفدهم رمان خاص یه نگاهی بهشون کردم و دیدم اگه یه خودی نشون ندم کار به جاهای باریک میکشه گفتم:اهم اهم ببخشید مزاحم حال و هوای احساسیتون میشم ولی منم اینجا نشستم ها مثل اینکه وجود من رو یادتون رفته مامان خانوم هم مثل خودم یه اهوم اوهوم کرد و گفت ما که یادمون نرفته ولی مثل اینکه بعضی ها یادشون رفته باید برن به کارشون برسن و دلشون حمله ی مسلحانه با سلاح محبوب مادر(دمپایی ) میخواد منم دیدم همین جوری پیش بره مامان جون تهدید خودش رو عملی میکنه همین جوری که سمت پله ها میرفتم گفتم: نه اصلا چه کاریه مادر من خودم دارم میرم بالا نور چشمی شما که مثل اژدها چیزه فرشته ها خوابیده رو بیدار کنم بعد هم شبیه میگ میگ از اونجا دور شدم خخخ... نزدیک راه پله ها بودم که یهو دیدم صدای زنگ آیفون میاد و منم که میگ میگ دویدم رفتم سمت آیفون و دیدم که بلهههه پسر گربه ای اومده بهتر از این نمیشه نیروی کمکی اومد برای نقشه هام خخخخخ.... مامانم که همچنان تو آشپزخونه بود از همونجا گفت :دختر قشنگم سر سام گرفتم از صدای آیفون نمیخوای باز کنی دو ساعته داری به صفحه ی آیفون نگاه میکنی لبخند میزنی خب اون بدبخت پشت در زیر پاش علف سبز شد منم که فهمیدم چه سوتی ای دادم یه لبخندی زدم و درو باز کردم و به محض اینکه پسر گربه ای(سپهر)از در اومد تو یکی زدم تو سرش گفتم خاک تو سرت بشر چه خبرته چرا دستت رو از رو دکمه ی آیفون بر نمیداری حیف که الان به کمکت احتیاج دارم وگرنه حسابت رو میرسیدم- 73 پاسخ
-
- 3
-
-
رمان خاص | raha کاربر انجمن نودهشتیا
raha پاسخی برای raha ارسال کرد در موضوع : رمان های مورد پسند کاربران
پارت شانزدهم رمان خاص با این حرفش گفتم :نه بابا جونی لطفا من رو عفو بفرمایید این نور چشمی خان رو بلدوزر گردن نمیگیره من چجوری از خواب بیدارش کنم؟ و در حالی که قیافه ی مظلوم رو به خودم میگرفتم گفتم :همین یه بار لطفا بیخیال شید بابام هم در حالی که سعی میکرد جدیت خودشو حفظ کنه و از قیافه ی من خنده اش نگیره گفت:راه نداره دختر گلم پس بجای چونه زدن برو کارت رو انجام بدی تنها کاری که میتونیم برات بکنیم آرزوی موفقیت عزیزدلم خخخ...خب مثل اینکه راه نداره و باید این وظیفه ی خطیر رو به انجام برسونم همینجوری که به سمت پله ها می رفتم گفتم :باشه بابایی ولی اگه این خشم اژدها زد داغونم کرد تقصیر تنبیه شماست ها مامان همونجوری که برام پشت چشمی نازک میکرد گفت:بسه شلوغش نکن شیطون خانوم اژدها چیه بچم به اون خوبی به اون مهربونی دیگه نشنوم در مورد داداشت این جوری بگی ها الانم به جای این پرحرفی ها پاشو برو کاری که بهت سپرده شده رو انجام بده حالا انگار ازش خواستم کوه بکنه اینجوری میکنه بعد هم یه نگاهی به پدر جان کرد و با ناز صداش کرد و گفت:عشقم تو یه چیزی بهش بگو مگه کار سختی ازش خواستم هوم؟ پدر جان هم که عاشق طبق معمول محو مادر محترم شد و اصلا منو فراموش کرد رفت بغلش کرد و گفت :خانوم نازم عشقم شما خودت ناراحت نکن که با ناراحتیت دیوونه میشم عزیزدلم- 73 پاسخ
-
- 3
-
-
رمان خاص | raha کاربر انجمن نودهشتیا
raha پاسخی برای raha ارسال کرد در موضوع : رمان های مورد پسند کاربران
پارت پانزدهم رمان خاص صبح زودتر از همیشه از خواب بیدار شدم و رفتم اتاق فکر(دست شویی) و بعد از انجام عملیات مربوطه و شستن دست و صورتم و انجام روتین پوستی صبحم رفتم پایین تا به ببینم اوضاع از چه قراره که دیدم به به مامان و بابا بیدارند و دارن صبحونه ی شاعرانه ی دو نفره میخورند منم که عشق دیوونه بازی یهو مثل پیام بازرگانی پریدم وسط مکالمه ی عاشقانه اشون و با صدای بلند سلام کردم بابا که رفت تو افق محو شد طبق معمول ولی مامان که به دیوونه بازی های من عادت کرده بود کاملا خونسرد یه نگاه چپکی بهم انداخت که شک ندارم اگه میتونست همونجا با سلاح محبوبش(دمپایی)تیر بارانم میکرد خخخخ... بعد هم گفت :چه عجب آفتاب از کدوم طرف در اومده که تیارا خانوم سحر خیز شده منم با کمال آرامش گفتم خب معلومه مثل همیشه از شرق در اومده وبی چون دیشب خسته بودم و زود خوابیدم امروز آفتاب خونتون که خودم باشم زودتر دراومدم خخخ..پدرم که تا این لحظه ساکت بود یهو یه نگاه مثلا جدی بهم انداخت و گفت:دختر گلم خیلی دوستت دارم درست ولی آفتاب خونه ی ما عشق بنده است و مامان جنابعالی ماه هم که منم نهایتا شما دوتا ستاره های این خونه اید که البته برای این کارت تنبیه میشی خوشگلم و باید بری تیام خان رو بیدار کنی- 73 پاسخ
-
- 3
-
-
رمان خاص | raha کاربر انجمن نودهشتیا
raha پاسخی برای raha ارسال کرد در موضوع : رمان های مورد پسند کاربران
پارت چهاردهم رمان خاص خلاصه رفتیم تو و طبق قوانین اول شستن دست و صورت و تعویض لباس انجام شد بعد هم رفتیم نشستیم شام مامان خانوم رو نوش جان کنیم که لازانیا درست کرده بود غذای مورد علاقه ی نور چشمی خان(تیام) و چشمای تیام خان ستاره بارون شده بود از دیدن غذا رفت بغل کرد مامان رو گفت مرسی مهربونم که برام درستش کردی همین موقع پدر جان وارد آشپزخونه شد و با دیدن این صحنه حسودیش گل کرد و گفت :پیشته پیشته بیا کنار پسر زن مردم رو چیکار داری تیام اومد کنار و گفت بابا مگه من گربه ام بعدش هم زن مردم مامان خودمه بابا هم برگشت گفت گربه که خرس گنده شدی برای خودت بعد هم قبل از اینکه مامان جنابعالی باشه زن من بوده الان هم حرف نباشه بشین تو سکوت غذات رو بخور تا سرد نشده و زحمت عشق من رو هدر ندادی دیگه همگی شروع کردیم و غذامون رو خوردیم و بعد از تشکر بلند شدم و به مامان کمک کردم ظرفها رو بزاره تو ماشین ظرفشویی و بله عرضم به حضورتون ما با وجود داشتن ماشین ظرفشویی دفعه ی پیش که تنبیه شدیم مجبور شدیم ظرف ها رو با دست بشوریم تا دیگه سر به سر مامان و بابامون نذاریم هر چند که ما باز هم اون کار رو تکرار میکنیم چون دیوونگی خاص خودمون رو داریم خواهر برادری خخخخ.... بعد از کمک به مامان از آشپز خونه اومدم بیرون و رفتم اتاقم که بخوابم چون خیلی خسته بودم و برای اولین بار زود خوابم برد (چون اصولا شبا دیر میخوابم و تقریبا نزدیک صبح میخوابیدم)- 73 پاسخ
-
- 3
-
-
رمان خاص | raha کاربر انجمن نودهشتیا
raha پاسخی برای raha ارسال کرد در موضوع : رمان های مورد پسند کاربران
پارت سیزدهم رمان خاص بعد هم ماشین رو روشن کرد و کاملا خونسرد به مسیرش ادامه داد و اصلا به دهن ترانه که اندازه ی غار علیصدر بازمونده بود و چشمای گرد شده اش توجهی نکرد اون طرف قضیه اما من کاملا خونسرد داشتم این زوج باحال رو آنالیز میکردم چون به دیوونه بازی های تیام عادت داشتم و این رفتارش برام عادی بود و از قیافه ی بامزه ی ترانه هم خنده ام گرفته بود اما میدونستم اگه بخندم یک هفته ی دیگه باید منت کشی کنم پس به زور خنده ام نگه داشتم تا ترانه رو به خونه اش رسوندیم و طفلکی با همون چشمای گرد شده و چهره ی مبهوت از این حجم دیوونه بازی خواهر برادری منو تیام خداحافظی کرد و رفت به محض اینکه از اونجا دور شدیم زدم زیر خنده انقدر خندیدم که اشک از چشمام اومد وقتی رسیدیم خونه دیدم تیام با یه حالت تاسف بهم نگاه کرد و بعد رو به آسمون کرد و گفت خدایا این خواهر دیوونه ام رو زودتر شفا بده وگرنه کسی نمیگیرتش میمونه رو دستمون هییی با عصبانیت نگاهش کردم و یکی زدم تو سرش و گفتم خیلی هم دلشون بخواد قابل توجه جنابعالی خواستگارام همین الان هم پاشنه ی در رو از جاش در آوردن منم که میخوام ادامه تحصیل بدم تیام هم در حالی که داشت خنده اش رو کنترل میکرد گفت:اولا من که چیزی ندیدم دوما در خونه ی ما اصلا پاشنه نداره خخخ...با چهره ی عصبانی نگاهش میکنم و میگم اولا شما خودت رو به یه چشم پزشک معرفی کن در اسرع وقت برادر من دوما شاید داره جنابعالی ندیدی همون جور که داشتیم کلکل میکردیم پدر مهربانم از راه رسید و گفت:بچه هااا بقیه ی بحث هاتون بزارید یه وقت دیگه الان هم برید تو مامانتون منتظره شما که نمیخواین دست به سلاح محبوبش (دمپایی )بزنه ما هم که حساب کار دستمون اومد سریع بحث رو جمع کردیم و ترجیح دادیم با چشم خط و نشون بکشیم برای هم- 73 پاسخ
-
- 3
-
-
رمان خاص | raha کاربر انجمن نودهشتیا
raha پاسخی برای raha ارسال کرد در موضوع : رمان های مورد پسند کاربران
پارت دوازدهم رمان خاص اصلا به روی خودم نیاوردم و خیلی خونسرد قاشق رو گذاشتم روی میز و آب انار رو با نی خوردم و بعد هم کاملا نمایشی با دستمال دور دهنم رو پاک کردم و در تمام این مدت تیام و ترانه با دهنی که اندازه ی غار علیصدر باز مونده بود داشتند نگاهم میکردند و باورشون نمیشد که این خانوم ظاهرا متشخص همون دیوونه ی دو دقیقه پیش هست یعنی در این حد خوب نقشم رو ایفا کردم و در پایان این نمایش گفتم:چتونه مثل دیوونه ها شدین؟ یهو تو همون حالتی که بودند همزمان گفتند: ما مثل دیوونه ها شدیم منم با خنده و بریده بریده گفتم:پا ههههه...شین . هههه..تا ههه.... بیشتر .ههه...از.. این..هههه... دیوونه. ههه.. بازیامون.. رو نشون ههه.. ندادیم.. و همین ههه....یذره. هههه... آبرومون. پیش. ههه.. استاد فروتن . نرفته و بعد سه تایی مون با سرعت نور بلند شدیم و بعد از تسویه ی صورت حساب با سرعت نور از کافه به مقصد ماشین تیام پرواز کردیم خخخخ... وقتی ماشین راه افتاد و یکم از اونجا دور شدیم دیگه نتونستند خودشون و کنترل کنند و سه تایی با هم از خنده منفجر شدیم به حدی که یه لحظه حواس تیام پرت شد و نزدیک بود به ماشین جلویی بخوریم و درراه دیوونگی من و خندیدن اونا به ملکوت اعلا بپیوندیم که خداروشکر به خیر گذشت فقط یه چند تا فحش ناقابل خورد تیام که چیز مهمی نیست تازه بعدش هم من و ترانه و یکی یدونه با کیف هامون زدیم تو سرش که یهو گفت :آخ چرا میزنید دیوونه ها ترانه هم پشت چشمی براش نازک کردو گفت فعلا اونی که دیوونه شده شمایی تیام خان داشتین ما رو به کشتن میدادین تیام هم که خل و چل خودمه یهو محو چشمان یار شد و یادش رفت داره چی میگه گفت :من که دیوونه شمام بعد یهو دید داره بند رو آب میده سه سوت تغییر موضع داد و قیافه ی خونسرد و حق به جانبی به خودش گرفت و گفت :درسته من حواسم پرت شد ولی شما ها حواسم رو پرت کردید پس مقصر اصلی شمایید و البته دیوانگان اصلی- 73 پاسخ
-
- 3
-
-
رمان خاص | raha کاربر انجمن نودهشتیا
raha پاسخی برای raha ارسال کرد در موضوع : رمان های مورد پسند کاربران
پارت یازدهم رمان خاص خب همینجور که غرق فکر بودم معجونم رو هم خوردم وای مثل همیشه محشر بود ترکیب بهشتی از ترش و شیرین کنار هم (فالوده و بستنی و لواشک و ترشک وپاستیل و خلاصه جمیع مزه های بهشتی) بود با آب انار ترش بعدش که عالی تر هم میشد ولله بابا همیشه که نباید تو کافه چیز کیک و کوکتل و موکتل و قهوه و هات چاکلت و ازین چیزای باکلاس امروزی خورد بعضی وقت ها باید هر چی عشقت میکشه بخوری دیوونه بازی در بیاری تا زندگی کنی و ازش لذت ببری گاهی لازم داریم یکی در گوشمون بگه بیخیال رفیق دنیا دو روزه زمین هم گرده غصه ی هیچی رو زیاد نخور هرکسی بلاخره انعکاس کار خودش رو تو آیینه ی تقدیرش میبینه دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نه دیدم که میگم این یه چیز ثابت شده است وای ببین بحث رو از غذا به کجا رسوندم من باید سخنران انگیزشی میشدم حیف که نمیتونم دو دقیقه بیشتر جدی باشم و ممکنه کل سخنرانی رو با مسئولان به فنا بدم خخخخخ.... تو همین فکرا بودم که یهو با خودم گفتم اینا چرا ساکت شدند و دیگه کلکل نمی کنند سرمو بردم بالا دیدم که بلهههه هر دوشون سه ساعته دارند به من نگاه میکنند جوری که انگاری یه پدیده ی نادر مثل آدم فضایی دیدند گفتم :چرا اینجوری نگاهم میکنید ؟ چیز عجیبی رو صورتم هست؟ تا اینو گفتم ترانه که انگار بزور جلوی خنده اش رو گرفته بود زد یهو منفجر شد به حدی می خندید که اشک از چشماش اومد یه نگاهی به تیام کردم دیدم اونم تو شرایط مشابهی هست منتها چون پیش استادش آبرو داره و نمیخواد بفهمه چه خل و چلی هست خودش رو کنترل کرده تا نخنده ولی تمام صورتش مثل آب انار قرمز شده بود دوباره سوالم رو تکرار کردم که تیام گفت :رو صورتت چیزی نیست خواهر من ولی تو دستت یه قاشق خالی هست که اگه جلوت رو نگیریم خوردیش خخخ.... اگه انقدر گشنته بگو برات شام بگیرم جای معجون خواهر خلم چیزه یعنی همون گلم ديگه از دست این دوتا تبدیل به آتشفشان شدم و نزدیک بود فوران کنم که یهو چشمم به ظرف معجون افتاد و دیدم که بلههه اونا درست میگفتن و معجونم خیلی وقته تموم شده و چیزی که دارم میخورم قاشق خالیش هست خخخخ....- 73 پاسخ
-
- 3
-
-
درخواست ناظر برای رمان خاص/raha کاربر انجمن نودهشتیا
raha پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در درخواست ناظر رمان
سلام رمانم ۱۰ پارت شد https://forum.98ia.net/topic/179-رمان-خاص-raha-کاربر-انجمن-نودهشتیا/- 2 پاسخ
-
- 2
-
-
رمان خاص | raha کاربر انجمن نودهشتیا
raha پاسخی برای raha ارسال کرد در موضوع : رمان های مورد پسند کاربران
پارت دهم رمان خاص تیام پوف کلافه ای کشید و گفت چی شد. ؟ همین طور که داشتم به قیافه ی زارش میخندیدم گفتم ..هیچی فقط یه کوچولو مونده تا بیاد تا اینو گفتم در با قیافه ی زار و نالان گفت خدا آخر عاقبت ما رو با شما دخترا به خیر کنه منم کم نیاوردم و گفتم همین که همچین دخترایی تو زندگیت دیدی به خیر کرده عاقبت رو چه برسه به اینکه باهامون بیای بیرون و منتظر تشریف فرمایی ما بشی مخصوصا یار و عشق نازنینت که باید تا آخر عمر نازش رو بکشی خخخخخ... همین جوری داشتیم باهم بحث میکردیم که ترانه رسید و سوار ماشین شد تیپ سفید زده بود و مثل همیشه ماه شده بود بعد از بغل و بوس و احوال پرسی من و ترانه و چشم غره ای که به تیام رفت بلاخره راه افتادیم و یه دور دور اساسی رو شروع کردیم یکم تو خیابون ها دور زدیم و بعد رفتیم کافه ی همیشگی که تقریبا پاتوقمون بود و من عاشقش بودم چون ترکیبی از طراحی مدرن و سنتی بود و هر کس میتونست طبق سلیقه ی خودش تو یه گوشه ی دنج بشینه و لذت ببره و در واقع از بازسازی یه خونه ی قدیمی که میخواستن تخریبش کنند درست شده و خیلی جای قشنگ و خاصی بود صاحبش استاد تیام بود و تو یکی از پروژه هاش این ساختمون رو پیدا میکنه که برای یه پیرمرد و پیرزن بوده و سالها با عشق از این خونه ی قدیمی و قشنگ مراقبت کردند اما بعد از فوتشون نوه هاشون قصد تخریب خونه و فروشش به یه بساز بفروش رو داشتند اما استاد فروتن با کلی دنگ و فنگ راضی شون میکنه این ملک رو بخره ویکی از مناظر قشنگ شهر رو از تخریب نجات بده- 73 پاسخ
-
- 3
-
-
رمان خاص | raha کاربر انجمن نودهشتیا
raha پاسخی برای raha ارسال کرد در موضوع : رمان های مورد پسند کاربران
پارت نهم رمان خاص همون جور که داشت با چشاش برام خط و نشون میکشید گفت:اولا دیرمون شده و باید بریم دوما برای مثال گفتم و حالا تو اصل منظور رو بگیر نه غلط املایی سوما میخواستی کجا باشن بابا که مثل همیشه سر کار و مامانم داره تو کتابخونه اش کتاب میخونه الانم اگه سوالی امری فرمایشی ندارین کفشاتون رو سریع بپوشید و قدم رنجه بفرمایید چون اگه یکم دیگه طولش بدیم با خشم آتشفشانی ترانه خانوم مواجه میشیم آخ آخ اصلا حواسم نبود این رفیق من خیلی خیلی ماه و مهربونه ولی امان از زمانی که عصبی بشه خیلی کم عصبی میشه ولی بد عصبی میشه و در اینجور مواقع بایدفرار رو به قرار ترجیح داده و جانت رو برداری و مثل میگ میگ از جلوی چشماش محو شی تا خودش محوت نکرده خخخخ.... انقدر تو فکر بودم نفهمیدم کی کتونی های آبی سفید قشنگم رو پوشیدم کی سوار ماشین ۲۰۷ داداشی شدم و حرکت کردیم و الان جلوی خونه ی ترانه ایناییم الانم تیام داره بهم نگاه میکنه و نچ نچ میکنه میگه خواهرم از دست رفت به جمع خل و چل ها خوش اومدی حداقل یه زنگی به دوستت بزن بگو رسیدی بیچاره جنگل های شمال ایران زیر پاش سبز شد منم کم نیاوردم و گفتم پس قبول داری خل و چلی داداشی بعد هم اگر یک دقیقه ساکت باشی و غز نزنی میبینی که دارم بهش زنگ میزنم ا جواب داد هیس شو دو دقیقه. الو ترانه من دم درتون هستم آره با تیام اومدم نه بابا عروسک قشنگم سالمه ولی گذاشتم یکم استراحت کنه بریم کافه عصرونه باشه منتظرتم زود بیا- 73 پاسخ
-
- 3
-
-
رمان خاص | raha کاربر انجمن نودهشتیا
raha پاسخی برای raha ارسال کرد در موضوع : رمان های مورد پسند کاربران
پارت هشتم رمان خاص زد خواهش میکنم قول مردونه میدم تازه کافه مهمون من دلم براش سوخت و گفتم روش فکر میکنم چون دفعه ی قبلی حسابی رفیقم رو دست انداخت و اذیتش کرد بهش گفت باید ترشی بندازمت بس که درب و داغونی وای باید ترانه رو میدیدین شده بود آتشفشان از عصبانیت تازه یه هفته هم باهام قهر کرد و تمام تماس ها و پیام های من رو بی جواب گذاشت ولی یه حسی بهم میگه داداشم دلش سر خورده برای این ماه قشنگم ولی نمیدونه چجوری دوست داشتنش رو نشون بده آخ که چه ترکیبی بشن تیام و ترانه قربون جفتشون بشم من خلاصه که براش زدم میتونی بیای ولی این دفعه ماه منو اذیت کنی به روش خودم حسابت رو میرسم ( تیارا اژدها میشود خخخ ...بلاخره من رو رفیقم غیرت دارم دیگه نمیزارم همین جوری بیاد اذیتش کنه و ازم بگیرتش مدیونید اگه فکر کنید بخاطر کافه و این داستانا که گفتم بیاد هاصرفا مهر خواهرانه بود خخخخ...) خب دیگه همین جوری داشتم شرح مکالمات خواهر برادریمون رو براتون میگفتم مانتوی آبی فیروزه ای قشنگمممم با شلوار کتان سفیدم رو پوشیدم شال سفید_فیروزه ای قشنگم رو گذاشتم یه آرایش مختصر کردم و با یه تینت خوشرنگ هم تکمیلش کردم و از پله ها رفتم پایین که تیام رو حاضر و آماده دیدم در حالی که یه گلدون جلو پاش گذاشته بود بهش گفتم :خوبی؟ نگاه عاقل اندر سفیهی بهم کرد و گفت خودت چی فکر میکنه انقدر منتظر بودم گل با گلدونش جلو پام سبز شد از تصور حرفش خنده ام گرفت و بعد اینکه یه دل سیر خندیدم بهش گفتم اولا میخواستی منتظر نشی گفتم که نیا خودت اصرار داشتی که بعضی ها رو ببینی و از دلشون دربیاری دوما داداشم دلبندم اون علفه نه گلدون شیشه ای با گل مصنوعی سوما چرا انقدر خونه ساکته مامان و بابا کجان؟- 73 پاسخ
-
- 3
-
-
رمان خاص | raha کاربر انجمن نودهشتیا
raha پاسخی برای raha ارسال کرد در موضوع : رمان های مورد پسند کاربران
پارت هفتم رمان خاص ماه قشنگم اسمی هست که روی رفیقم ترانه گذاشتم من و ترانه از دبیرستان باهم دوستیم و الان هم با هم به یه دانشگاه میریم چون خیلی ماهه این اسم رو روش گذاشتم ا پیامش رو نخوندم نوشته :حالت چطوره و پایه ای بریم دور دور؟ منم براش زدم :عالیم اصلا مگه میشه با تو حرف بزنم و عالی نباشم؟ پایه چیه چهار پایتم رفیق خخخخ.... و پسر گربه ای رفیق و هم بازی بچگی های من و تیام اسمش سپهره که البته از من یه سه_ چهار سالی کوچیک تره و برام مثل برادر کوچیک تره همون قدر عزیز و ارزشمند و دوستداشتنی انقدر که گاهی وقتا تیام انقدر بهش حسودی میکنه و میگه سپهر و بیش تر دوست داری ولی من هردوشون رو یه اندازه دوست دارم اون الان سال آخر هنرستان و میخواد موسیقی بخونه تو دانشگاه امیدوارم موفق بشه چون صداش خیلی قشنگه خب ببینم چی نوشته : هی دختره ی بیشعور دلم برات تنگ شده چرا خبری ازت نیست پست جدیدم رو چرا لایک نکردی هااا ؟ اگه جواب ندی چتر میشم خونتون هااا خب همین الان داشتم ازش تعریف میکردم گند زد تو تعریفاتم ولی بلاخره برای این برادر نسبتا محترمم با این ادبیاتش نوشتم پسر گربه ای امروز قرار دارم فردا نهار بیا خونمون آخر هفته است تیام و بابا هم خونه هستند کلی خوش میگذره بای و خب بلاخره نوبت خل و چل دوست داشتنی من یا همون تیام خودمون رسید که داداش بزرگه ی عزیزمه و معرف حضورتون هست نوشته از اون تخت نازنینت جدا میشی یا میام بالا خودم با بلدوزر از تخت جدات میکنم حوصله ام سر رفته بیا بریم دور دور اوهو این برادر ما هم نمیزاره شخصیت متینش تو ذهن بقیه بمونه بلاخره خل بازیاش رو یه جوری نشون میده براش زدم دوست دارم بخوابم اصلا حوصله ات به من ربطی نداره ها زیرش رو کم کن سر نره خخخخ... الانم میخوام با دوستم برم دور دور سریع زد خب منم ببر قول میدم پسر خوبی باشم منم زدم آره خیلی نخیرم نمیبرمت یه قرار دخترونه است دفعه ی قبل انقدر دوستم رو اذیت کردی تا یه هفته باهام قهر بود- 73 پاسخ
-
- 4
-