پارت شصت و چهارم رمان خاص
تیام هم با لبخند نگاهم کرد و گفت:
ببخشید خواهر گلم لطفا دوباره قهر نکن چون نمیتونم از اول شروع کنم منت کشی رو اصلا از این به بعد حتی اگه علف زیر پام سبز شد هم تا نگفتی داخل نمیام باشه؟؟
میخواستم جوابش رو بدم که یدفعه گوشیم زنگ خورد نگاهش کردم و گفتم:
شانس آوردی ماه قشنگم زنگ زد وگرنه باز باید منت کشی میکردی الانم یه دقیقه هیس شو میخوام صحبت کنم با دوستم
اونم با لبخند نگاهم کرد و گفت:
به روی چشمم عزیزدلم
نزدیک قطع شدن بود که جوابش رو دادم و گفتم:
سلاااام بر ماه قشنگم چطوری؟ چه خبرا چیکارا میکنی؟ چرا جواب نمیدادی قشنگم؟
با خنده گفت:
یکی یکی بپرس قشنگم.سلام عزیزدلم خوبم گلم خبر اینکه مهمون های ما که یهویی اومدند خواستگار از آب در اومدند.
یجوری شوکه شدم که نتونستم صدام رو کنترل کنم و با صدای بلندی که تقریبا شبیه جیغ بود و باعث شد تیام هم شوکه بشه و با تعجب نگاهم کنه گفتم:
چیییی؟ خواستگاررر؟اونوقت این به نظرت خبر خاصی نیست دختر؟ همین الان برام تعریف کن کلش رو . زود تند سریع.
با خنده گفت:
یواش تر برو رفیق بزار بهت برسم اولا به نظر من چیز خاصی نیست دوما قضیه اش مفصله پشت تلفن نمیشه میخواستم بزارم بعد از اومدنت از خونه ی دادا اینا برات تعریف کنم اما از اونجایی که میدونم الان از کنجکاوی چشمات داره میرنه بیرون و صبر هم نداری یه قرار بزاریم شام کافه ی همیشگی
منم با خنده گفتم:
خوبه خودت منو میشناسی عزیزدلم پس شب میبینمت بای
اونم گفت:
مگه میشه نشناسمت رفیق ما یه روحیم تو دوتا بدن عزیزدلم
تا شب بای.
منم قطع کردم و تازه نگاهم به تیام که سعی داشت خودش رو بی تفاوت نشون بده اما چشماش داد میزد که به شدت دلش میخواد از قضیه سر در بیاره . بخصوص از قضیه ی خواستگاررر. افتاد.