رفتن به مطلب
به نودهشتیا خوش آمدید، پیش از هرچیز ثبت نام کنید:) ×
انجمن نودهشتیا

Teimouri.Z

نویسنده اختصاصی
  • تعداد ارسال ها

    3
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

6 دنبال کننده

درباره Teimouri.Z

آخرین بازدید کنندگان نمایه

بلوک آخرین بازدید کننده ها غیر فعال شده است و به دیگر کاربران نشان داده نمی شود.

دستاورد های Teimouri.Z

Apprentice

Apprentice (3/14)

  • First Post
  • Conversation Starter
  • Reacting Well

نشان‌های اخیر

12

اعتبار در سایت

  1. می‌دونم میشناسمت 

    ولی یادم نمیاد 

    یعنی لعنت به حافظم 🤦😂

    1. Teimouri.Z

      Teimouri.Z

      والا از قدیم تا به امروز اسمم همین بوده 😂😂

      رمان فیک و رسپینا چیزی شاید یادت آورد.

    2. زهرارمضانی

      زهرارمضانی

      آها آره فیکککک 

      گفتم اشناس

  2. درخواست چارت بندی و سیر رمان نام رمان به صرف سیگار مارلبرو نویسنده: زهرا تیموری خلاصه‌ای از سیر رمان: دو راوی در دو زمان داره. یکی شهرزاد که از شوهرش طلاق گرفته و مشکلات بعد از جدایی رو طی میکنه و دنباله‌ی داستان مادره شهرزاده که اون هم از پدرش جدا شده و سال‌ها به اسم خارج زندگی کردن سراغ بچه‌هاشو نگرفته.
  3. #پارت_۱ #رمان_به‌صرف‌_سیگار‌مارلبرو🚬 #زهرا_تیموری✍ میگن زن‌ها بوی خیانت رو از دور تشخیص میدن. درسته؟ نستراداموس نبودم. با رمال و عراف میانه‌ی خوبی نداشتم. حس ششمم می‌گفت آخرهای راه نزدیکه. اسمم قسم آخرش بود. همه می‌دونستن عاشقمه. می‌گفتن خوش به حالت که یکی این همه دوستت داره و عشقش رو بوق و کرنا می‌کنه. به خاطر چشم پاکیش زنش شدم. پولدار و خوشتیپ و جذاب نبود. یه مرد معمولی که معمولی بودنش بعدها دلم رو زد. اختلاف سنی چندانی نداشتیم ولی عقل‌های مختلفی داشتیم. زور می‌گفت. دیدش بد بود. پرخاش می‌کرد. صداش دائم هوار می‌شد توی سرش و منِ کم سن و سال و مثل موم توی دستاش نگه می‌داشت چون... بهش شک کردم. نشتی داشت. نم می‌داد. هول بود. هَوَل بود. زود وا می‌داد. حوصله‌مو نداشت. بی‌اعصاب شده بود. تصمیم گرفتم امتحانش کنم، با یه اکانت توی یه برنامه‌ی فان‌... راحت نبود. ترس داشت. ممکن بود از دستش بدم. ممکن بود راهمون از هم سوا بشه. ممکن بود بفهم قبری که براش فاتحه می‌خوندم مرده نداشته و عشقم زنده به گور بشه... پشت کردم به واگویه‌های ذهنم و گوش ندادم به نَه و نَکن و دست بردارها. اونی که عشق اولم، پدر بچه‌م و کسی که از همه چی سلبم می‌کرد رو امتحان کردم. همونی که می‌پرستیدم، پشت سرش نماز می‌خوندم، بابتش دست زیر سر می‌ذاشتم و خودم رو از قاعده‌ی داشتن مرد بی‌وفا و مرد نامرد و مرد تنوع پذیر مستثنی می‌دونستم جونم رو گرفت. خیانت آدم رو به جنون می‌کشونه. قلب رو آتیش می‌زنه. تن رو لمس می‌کنه و از زندگی بیزارت می‌کنه.
  4. زهرا از این قسمت درخواست چارت بندی بده

    بر اساس هدف و ایده و حتی پایانی که مد نظرته برات چارت بندی تخصصی انجام بدیم تا راحت تر بتونی پیش ببری و سریعتر تکمیل بشه رمان@_@

    https://forum.98ia.net/forum/52-درخواست-خط-طرح-و-چارت-بندی-پارت-ها/

    1. نمایش دیدگاه های قبلی  بیشتر 4
    2. Teimouri.Z

      Teimouri.Z

      یه ساعت تایپ کردم ارور زد همش رفت😐

    3. _Najiw80_

      _Najiw80_

      فکر کنم این برا من خوب باشه که پالس رو چهار ساله هنوز نتونستم تموم کنم. پیرنگ های من اماده اس تا تهش. ولی عادت بدی دارم که ایده عوض میکنم🤣🤣🤣

    4. nastaran

      nastaran

      توام درخواست بده درستش میکنیم باهم

      @_Najiw80_

  5. جونم رنگ و هیبت❤️‍🔥

    1. Teimouri.Z

      Teimouri.Z

      وای هانی پری عزیز🤗😍

      تو برای من نوستالژی و پر از حس‌های خوبی که موقع نوشتن بهم میدادی❤🥰

    2. هانیه پروین

      هانیه پروین

      تو هم واسم فضای رسپینا رو تداعی میکنی

      و ست زدنای پروف و رنگت😂❤️‍🔥

    3. _Najiw80_

      _Najiw80_

      این ست کردنا رو من چرا یادم رفته بودد خدایی🥲😂

  6. نام رمان: به صَرف سیگار مارلبرو🚬 نام نویسنده: زهرا تیموری ژانر: عاشقانه، اجتماعی پارت گذاری: هفتگی مقدمــــــــــه: یکی هست... یکی نیست. یکی محدود، یکی همیشگی. یکی تاریک، یکی روشن، یکی سکوت، یکی صدا. یکی تیره‌، یکی زلال، یکی پاییز، یکی بهار. یه آدم‌ اشتباه با یه آدم نااشتباه وارد بازی میشن به نام زندگی اما باهم قد نمیکشن، دور هم پیچک نمیشن... رفاقت دیرینه دارن که دوستی‌شون به مشکل می‌خوره. این دو آدم‌، کدوم‌شون موفق میشن اون یکی و تغییر بده؟ این زندگی به اشتباه کشیده میشه یا رو به درستی می‌ره؟ خلاصـــــــــه: من زمین بودم، عاشق زهره؛ سیاره‌ی دوقلوم. ظهری تابستونی و پر از هیاهو که عصری زمستونی زیر و روم کرد. دنیامو گرفت. گرمامو برد. ابری شدم؛ تاریک و سرد و نمور. یخم باید ذوب می‌شد تا تابستونم برمی‌گشت. سرما از حرارت می‌ترسید و چکش توی دست گرما بود. باید رو سر قندیل می‌زد تا شکوفه رو درخت می‌نشست؟ تا زمین سبز می‌شد و گندمگزار خوشه می‌داد؟ تا پرنده لونه می‌کرد و چهچهه میون باغ دل می‌پیچید؟
  7. قربونت برم زهرا عزیزم 🥺🫀

    1. نمایش دیدگاه های قبلی  بیشتر 3
    2. _Najiw80_

      _Najiw80_

      نشی که عزیز دلی جونم

      منم خوبم. اینکه این مکان قشنگ و قدیمی رو میبینم خوشحالم میکنه🥺

    3. Teimouri.Z

      Teimouri.Z

      عزیزی😊🥰

      آره واقعاً. نودهشتیا خونه‌ی اول منه و خوشحالترم که شکلش مث سابقه😂

    4. _Najiw80_

      _Najiw80_

      منمم خوشحالم که شکلش مثل قبلع و البته یکم حرفه ای تر شده استایل کاربری ها.

      دست نسی و مهتا درد نکنه🥰

×
×
  • اضافه کردن...