رفتن به مطلب
ثبت نام/ ورود ×
کارگاه آموزش رمان نویسی(ظرفیت 15 نفر) ×
انجمن نودهشتیا

Teimouri.Z

نویسنده اختصاصی
  • تعداد ارسال ها

    39
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روز های برد

    3
  • Donations

    0.00 USD 

Teimouri.Z آخرین بار در روز اردیبهشت 3 برنده شده

Teimouri.Z یکی از رکورد داران بیشترین تعداد پسند مطالب است !

درباره Teimouri.Z

  • تاریخ تولد 01/02/2022

آخرین بازدید کنندگان نمایه

4,084 بازدید کننده نمایه

دستاورد های Teimouri.Z

Enthusiast

Enthusiast (6/14)

  • Dedicated
  • Reacting Well
  • Very Popular
  • First Post
  • Collaborator

نشان‌های اخیر

1.4k

اعتبار در سایت

  1. https://98ia-shop.ir/downloads/خرید-فایل-رمان-جبر-و-اجبار-از-سایه-مولوی/

     

    سلام عزیز خوشحال میشم از این رمان حمایت کنید با خریدش.

  2. #پارت_۱۶ #رمان_به_صرف_سیگار_مارلبرو🚬 #زهرا_تیموری✍ خیره به گل‌های قالی شدم و بغض بغلم کرد. مادرم رو تحسین نمی‌کردم، نفرین هم نمی‌کردم. پدرم روانی بود، تعادل نداشت، خون می‌مکید. - منم جای اون بودم می‌رفتم. انگشتای لاغر و استخوونیش پایین پیراهنش رو چنگ زد و پیراهن از فشار پنجه‌هاش مچاله شد. - بیخود کرد مادر شد. حق نداشت ماها رو بزاره، بره. با شک نگاهش کردم. - می‌موند تا مثل ما شه؟ تند شد و غرید. - ما بچه‌هاش بودیم. تاوان اون و ما پس دادیم. بغضم پاگشا می‌شد؛ اگه به حرف می‌‌اومدم. شقیقه‌هامو گرفتم و ذره ذره کودکیم صاف و بی‌برفک جلوی ذهنم پخش شد. کنج دیوار نشستیم. چشامون سفیدی می‌دید، گوش‌هامون سوت می‌کشید. تنبیه، اسمش نبود سلاخی‌ شده بودیم. به چه جرمی؟ مثل همیشه، بی‌گناه. دائم الضطرابی بودیم، از صبح وحشت داشتیم، خدا اگه روز و بخیر نمی‌کرد، مصیبت می‌شد. پاکت سیگارم رو جستم و نخی بالا آوردم. - ماها اشتباهی قاطی بازی شدیم! منزجر صورتش رو توی دست‌هاش گرفت. - خدا از جفت‌شون نگذره! پک زدم و میون دود گم شدم. شب نحس صبح شده و داد و بیداد می‌کنه، جرات نداریم جیک بزنیم، کفترش پر کشیده، با زن صیغه‌ایش بهم زده و مهرزاد بیچاره رو پی کفترش روونه کرده. پیدا نشه قیامته. پریزاد گریه می‌کنه. باد ایمونش رو برده؟ چرا مثل من دعا نمی‌کنه خدا از سر تقصیر نداشته‌مون بگذره؟ سرده. سوز میاد. یه کم دیگه منجمد می‌شیم. گوشه‌ی دیوار زمزمه می‌کنم: «کفتر دم سیاه تو رو خدا پیدا شو!» پلک باز کردم و مهرزاد اومد. سرش پایین بود. حدس زدم قراره چی به سرمون بیاد. وای خدا دوباره کمربند؟ دوباره شلاق پشت شلاق.‌ کفتر دم سیاه خدا تو گوشت دعاهامو نگفت؟ نگاه‌مون وحشت‌زده شد. کمربندش دور دستش حلقه شد و صدای گریه‌ و التماس‌ هر سه‌مون پیچید. رحم نداشت لامروت. آدم بزرگا هم ازش می‌ترسیدن. لات شهر بود و معروف به جلاد! ماها حق اشتباه نداشتیم، تا پخته بشیم و درس بگیریم. بیچاره مهرزاد بیشتر از ما دو تا کتک خورد. گوشه‌ی دیوار افتاد و درد لای سینه‌‌اش بالا و پایین می‌کرد. ماها مرگ رو بارها تجربه کردیم! به سیگار پک زدم. عمیق و محکم. پریزاد ازم پرسید: - به نظرت مادرمون زنده‌س؟ سر تکون دادم. - نمی‌دونم. قهوه‌ی تلخش رو برداشت و بی‌ملاحظه لب زد: - اگه زنده‌س، وجدانش مرده‌س. تحمل جمله‌‌شو نداشتم. توتون رو مثل ریه‌‌‌م سوزوندم و دوباره توی گذشته غرق شدم. دفتر املای مهرزاد ورق می‌خورد. مهرزاد داشت می‌لرزید. انگاری نمره کم آورده؟ بیست نشده و نوزده و هفتاد و پنج صدم شده؟ باور نمی‌کنم که مهرزاد حمزه‌ای جا گذاشته. دروغه. مهرزاد نمره‌ش همیشه بیسته و بابا باید بیشتر بگرده. من مطمئنم الفبا از ترس بابا فراری شدن. سر اون حمزه‌ی نافرم شلنگ رو تن برادرم حک شد. به هر بهونه‌ای روزگارمون رو سیاه می‌کرد. مادرم همیشه‌ی خدا لقب داشت. واژه‌ی خوبش غیرقابل گفتن بود. صفت‌های بدش گوش رو خراش می‌داد. توی دلم همیشه طرفداریش می‌کردم. دوستش داشتم و چشم انتظارش بودم. دم در با عروسک پشمی‌ به ته خیابون زل می‌زدم. امید داشتم که میاد. می‌اومد آخر؟ خسته می‌شدم. اون دور دورا تار می‌شد. غبطه می‌خوردم به بچه‌هایی که دست‌شون تو دست مادرهاشون بود. بچه‌هایی که مادر داشتن دنیاشون مثل من سیاه و سفید نبود! خاکستر سیگارم رو تکوندم. - حرف‌هایی که پشت سر مادرم بود رو هیچ وقت باور نکردم.
  3. پنج‌تا کتاب نوشتم و توی همشون به قلم روونم اشاره کردن.

    اولین کسی بودی که میگی قلم روون نیست.

    تعجبم از اینه که تویی که داری رمان رو دنبال میکنی چرا یه نقد کوچیک نکردی؟😉😂

    1. نمایش دیدگاه های قبلی  بیشتر 5
    2. سادات.۸۲

      سادات.۸۲

      توصیفات بین دیالوگ ها رو چک کردم الان، بهتر شدن. ببین توصیف بین دیالوگ به ابرو بالا دادم یا چشم غره رفتم بسنده نکن. دستت توی توصیف حالت و احساس خیلی بازه دیگه راحت می تونی بین دیالوگ ها یه جمله با احساس و حالت شخصیت و نوع قرار گیری رفتاری شخصیتیش بنویسی. اینطوری خیلی سطح اثر بالا میره.

      اما خب کوتاه توصیف کردن هم خوبه. خسته نباشی.

    3. Teimouri.Z

      Teimouri.Z

      الان یه کم خسته‌م برای ویرایش مجدد. در فرصت معین ایشالا.

      می‌دونم عزیزم باهام دشمنی نداری. 

      به نسترن هم گفتم دوست دارم این رمان رو با سبک خودم پیش ببرم چون قبلا نوشته‌هام زیاد آسیب‌ دیدن.

      🙏💋

       

    4. سادات.۸۲

      سادات.۸۲

      می فهمم ویرایش کردن از نوشتن سخت تره عمیقا درک می کنم.

      مشکلی نداره درک می کنم، من منتقل می کنم مدیران چون سبکت به حساب میاد و نقص حساب نمیشه. وقتی ویرایش کردی بگو باز بررسی کنم برای نخبگان، روان بودن قلم درست بشه همه چیزش عالی میشه.

  4. سلام! نثر محاوره‌س، نیازی نیست سختگیری توی فعل و فاعل بشه. پارت‌های اول زیاد بین‌شون توصیف نیست باقی درست شدن.
  5. سلام و خسته نباشید! درخواست رمان به تالار بالاتر. نام رمان: به صرف سیگار مارلبرو https://forum.98ia.net/topic/143-رمان-به-صرف-سیگار-مارلبرو-زهرا-تیموری-کاربر-انجمن-نودهشتیا/?do=findComment&comment=752
×
×
  • اضافه کردن...