رفتن به مطلب
ثبت نام/ ورود ×
کارگاه آموزش رمان نویسی(ظرفیت 15 نفر) ×
انجمن نودهشتیا

_ElhaM

کاربر فعال
  • تعداد ارسال ها

    358
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روز های برد

    6
  • Donations

    0.00 USD 

تمامی مطالب نوشته شده توسط _ElhaM

  1. سلام خوش اومدید به انجمن نودهشتیا 

  2. سلام عزیز میخام رمانم از انجمن حذف بشه 

    ( از خطه مارها)

    و (تقاطع اضداد)

    1. نمایش دیدگاه های قبلی  بیشتر 5
    2. _ElhaM

      _ElhaM

      چشم گلی میزارم مرسی از حرفاتون:) بزودی پارت میزارم

    3. سادات.۸۲

      سادات.۸۲

      ممنونم 💙🥺

    4. _ElhaM

      _ElhaM

      فدات بشم

  3. بطری رو چرخوندم که سرش به من و پایینش به پری افتاد. - حقیقت. - واقعاً برات مهم نیست همه ازت میترسن؟ از پری چیزی پنهون نداشتم پس حرف دلم رو گفتم: - اذیت می‌شم وقتی همه با ترس بهم نگاه می‌کنن، حتی خانواده‌ام! دوباره بطری رو چرخوندم که سرش به‌سمت پری افتاد و پایینش به‌سمت من - حقیقت. - چرا بهم نمیگی من چی هستم و تو چرا اومدی سراغم؟ - این رو نمیتونم بگم. - چرا؟ بارها ازت پرسیدم ولی جوابت همینه، من خسته شدم می‌خوام بدونم چه موجودی‌ام میفهمی؟ خسته، حتی خانواده‌ام ازم میترسن اونوقت من حق ندارم بدونم چرا؟ - آروم باش نیرا من اجازه ندارم بهت بگم تا وقتش برسه، اونوقت هرچی بخوای میگم. - چه اجازه‌ای؟ کی باید اجازه بده؟ نمی‌بینی حالم رو؟ اون نگاه‌های مردم به من رو؟ - نیرا تو خاصی و بلاخره میفهمی، پاداش همه‌ی اذیت شدنات رو می‌گیری پس صبور باش. بحث باهاش بی‌فایده هست پس ادامه ندادم و دوباره بطری رو چرخوندم، سرش به من افتاد و پایینش به پری - جرعت. - تا یک هفته دیگه باید برا خودت دوست پیدا کنی. ـ نه پری خودت هم می‌دونی آخرش چی می‌شه. - این‌بار شاید فرجی شد و آخرش خوب تموم شد! ـ باشه بهتره ادامه ندیم‌! برای شب ماکارانی درست کردم چون پری عاشق این غذاست. بعد غذا خوردن برای فردا هرچی لازم داشتم رو آماده کردم و گذاشتم رو عسلیِ کنار تخت. چشم‌هایم را بستم و بعد یک ربع اینور و اونور کردن خودم، خوابم برد. صبح با صدای آلارم گوشی بیدار شدم. یه دوش گرفتم و لباس‌هام رو پوشیدم. - نیرا بیا صبحانه بخور بعد بریم. - دیر میشه، پری بیا تو دانشگاه یک چیزی می‌گیرم بخوریم. - باشه. کیف و دفتر کتاب‌های لازم رو برداشتم و از خونه خارج شدم. به ایسگاه تاکسی رفتم و سوار یک تاکسی شدم. استرس داشتم باز باید اون نگاه‌هارو تحمل کنم! عذاب آورده‌. بعد مدتی تاکسی جلوی درِ دانشگاه ترمز کرد، کرایه رو حساب کردم و پیاده شدم. محوطه‌ی دانشگاه شلوغ بود. صدای پسرها و دخترها درهم تنیده‌بود. قدم برداشتم و رفتم سمت یک نیمکت نشستم دور از همه دور از اون نگاه‌ها! غبطه می‌خورم به عادی بودن این دخترهای جلوم، عادی بودن هم نعمتیه که من ازش محروم هستم. خوشا به حالشون. پری هم سرش را از کیفم بیرون آورده بود و به اطراف نگاه می‌کرد. نگاهی به ساعت مچی‌ام انداختم، که وقت کلاس شده بود. بلند شدم که پری افتاد داخل کیف صدای ظریفش رو شنیدم که بهم لعنت فرستاد. تو دلم یک معذرت می‌خوام گفتم و قدم‌هام رو تندتر کردم به‌سمت کلاس‌ها... . بعد از یکم گشتن کلاس رو پیدا کردم و در زدم صدای خانمی اجازه ورود داد، وارد شدم و آروم «سلام» گفتم، استاد با چهره‌ای که کاملا نشون می‌داد چقدر متعجب هست گفت: - سلام، خوش اومدی دانشجوی جدیدی؟ - بله. استاد: خودت رو معرفی کن. - نیرا احمدی هستم. بعد از این‌که همه خودشون رو معرفی کردن، آخر کلاس روی یک صندلی نشستم. تا آخر کلاس سنگینی نگاهی رو حس می‌کردم اما هرچی دور و برم رو نگاه می‌کردم نمی‌فهمیدم کی زل زده بهم. گرچه من به این نگاه‌ها عادت کردم. استاد با یه «خسته نباشید» کلاس رو ترک کرد.
  4. دفتر را گذاشتم سرجایش و زیر پتو خزیدم. خوابم نمی‌برد.کلی فکر و خیال در ذهنم بود که نمی‌گذاشت بخوابم؛ گر چه من سال‌هاست خواب راحت ندارم. یک قرص از تو وسایلی که از تیمارستان آورده‌بودم برداشتم و بدون آب قورت دادم، دوز قرص بالا بود. کم‌کم چشم‌هایم گرم شد و به خواب رفتم. یک خانه‌ی تاریک و ساکت بود که یک بچه، عروسک به دست، ترسیده در خانه می‌گشت. یک لحظه به عنوان یک روح و یا همچین چیزی تماشاگر بودم و یک لحظه هم انگار در جسم آن دختر قرار داشتم. تصاویر بسیار برایم آشنا بود. دختر عروسکش را محکم بغل کرد و به‌سمت آشپزخانه رفت. دستش را روی شکمش گذاشت؛ گویی گرسنه بود. چرا مادرش آن‌جا نبود؟ پدرش کجا بود؟ یک لحظه جای آن دختر بودم و انگار آن حس‌ها را من داشتم. بسیار گرسنه و ترسیده‌بود زیر لب زمزمه می‌کرد: « بابا، مامان» بغض داشت. گلویش تحمل این حجم از بغض را نداشت. او هنوز کوچک بود. دختر به‌سمت اتاق خواب مادرش رفت.‌ بغضی در گلویم قرار گرفت. اشک‌هایم بر روی گونه‌هایم می‌ریخت. سعی کردم جلوی آن دختر را بگیرم. جلویش ایستادم و با بغض گفتم: - نه، لطفاً اون‌جا نرو. خواهش می‌کنم، من رفتم اما تو نرو. اما او صدایم را نمی‌شنید؛ گویی وجود مرا حس نمی‌کرد. نمی‌کرد. - نرو لطفاً خواهش می‌کنم، نباید اون‌جا بری!باز هم صدایم را نشنید و دستش را بر روی دستگیره در گذاشت. آرام دستگیره را چرخاند، در باز شد. کاش باز نمی‌شد! کاش آن دختر به آن اتاق وارد نمی‌شد و کاش... این‌گونه نمی‌شد!. صدای جیغ دختر را شنیدم و قلبم به درد آمد، برای آن‌که صدایش را نشونم گوش‌هایم را محکم گرفتم. گفتم نرو گفتم من رفتم اما تو نرو و تو گوش نکردی‌. روی پا نشستم و گوش‌هایم را گرفتم. کاش کر می‌بودم و این صدا را نمی‌شنیدم و کاش کور بودم و این صحنه را نمی‌دیدم! صدای گریه‌هایش، ضجه‌هایش، بعد از مدتی آرام شد؛ گویی جز من کسی در آن خانه وجود نداشت. دختر آرام شد دیگر صدایش نیامد... اما کاش ادامه می‌داد و خودش را خالی می‌کرد. دختر برایم آشنا بود، آشناتر از یک آشنا. در اتاق نیمه‌باز بود، و دختر روی زمین یک گوشه در خود جمع شده‌‌بود و آن سایه بالای سرش بود‌‌. تا پایم را داخل اتاق گذاشتم، انگار فردی مرا از پشت کشید و بالا برد. انگار روحی بودم که از دیوارها عبور می‌کردم و در دل آسمان پرواز... هم‌چو پرنده‌ای آزاد. گیج بودم انگار از یک‌جا سقوط کرده‌ام. اطرافم را نگاه کردم، در اتاق خود بودم و ساعت‌دیواری را نگاه کردم، ساعت ۳:۱۶ دقیقه بود. هرچه کردم، خوابم نبرد. مدام جایم را عوض می‌کردم، اما خوابم نبرد. در حمام را باز کردم و کلید برق حمام را زدم تا یک دوش بگیرم. لباس‌هایم را درآوردم، لباس‌ها را گوشه‌ی حمام انداختم و زیر دوش ایستادم، آب را باز کردم و همان‌طور بدون حرکت ایستادم. نگاهم به تصویرم روی آینه افتاد. بدنم زخمی بود، زخم‌هایی که نمایان‌گر گذشته است.
  5. _ElhaM

    مشاعره با اسم دختر🩷

    نیما
  6. _ElhaM

    مشاعره با اسم دختر🩷

    دانیال
  7. _ElhaM

    مشاعره با اسم دختر🩷

    آرین
  8. https://98ia-shop.ir/downloads/خرید-فایل-رمان-جبر-و-اجبار-از-سایه-مولوی/

     

    سلام عزیز خوشحال میشم از این رمان حمایت کنید با خریدش.

  9. https://98ia-shop.ir/downloads/خرید-فایل-رمان-جبر-و-اجبار-از-سایه-مولوی/

     

    سلام عزیز خوشحال میشم از این رمان حمایت کنید با خریدش.

  10. _ElhaM

    https://98ia-shop.ir/downloads/خرید-فایل-رمان-جبر-و-اجبار-از-سایه-مولوی/

     

    سلام عزیز خوشحال میشم از این رمان حمایت کنید با خریدش.

  11. _ElhaM

    https://98ia-shop.ir/downloads/خرید-فایل-رمان-جبر-و-اجبار-از-سایه-مولوی/

     

    سلام عزیز خوشحال میشم از این رمان حمایت کنید با خریدش.

  12. https://98ia-shop.ir/downloads/خرید-فایل-رمان-جبر-و-اجبار-از-سایه-مولوی/

     

    سلام عزیز خوشحال میشم از این رمان حمایت کنید با خریدش.

  13. https://98ia-shop.ir/downloads/خرید-فایل-رمان-جبر-و-اجبار-از-سایه-مولوی/

     

    سلام عزیز خوشحال میشم از این رمان حمایت کنید با خریدش.

  14. https://98ia-shop.ir/downloads/خرید-فایل-رمان-جبر-و-اجبار-از-سایه-مولوی/

     

    سلام عزیز خوشحال میشم از این رمان حمایت کنید با خریدش.

  15. https://98ia-shop.ir/downloads/خرید-فایل-رمان-جبر-و-اجبار-از-سایه-مولوی/

     

    سلام عزیز خوشحال میشم از این رمان حمایت کنید با خریدش.

  16. _ElhaM

    https://98ia-shop.ir/downloads/خرید-فایل-رمان-جبر-و-اجبار-از-سایه-مولوی/

     

    سلام عزیز خوشحال میشم از این رمان حمایت کنید با خریدش.

  17. https://98ia-shop.ir/downloads/خرید-فایل-رمان-جبر-و-اجبار-از-سایه-مولوی/

     

    سلام عزیز خوشحال میشم از این رمان حمایت کنید با خریدش.

  18. https://98ia-shop.ir/downloads/خرید-فایل-رمان-جبر-و-اجبار-از-سایه-مولوی/

     

    سلام عزیز خوشحال میشم از این رمان حمایت کنید با خریدش.

  19. https://98ia-shop.ir/downloads/خرید-فایل-رمان-جبر-و-اجبار-از-سایه-مولوی/

     

    سلام عزیز خوشحال میشم از این رمان حمایت کنید با خریدش.

  20. https://98ia-shop.ir/downloads/خرید-فایل-رمان-جبر-و-اجبار-از-سایه-مولوی/

     

    سلام عزیز خوشحال میشم از این رمان حمایت کنید با خریدش.

  21. https://98ia-shop.ir/downloads/خرید-فایل-رمان-جبر-و-اجبار-از-سایه-مولوی/

     

    سلام عزیز خوشحال میشم از این رمان حمایت کنید با خریدش.

×
×
  • اضافه کردن...