صفحهی سی و سوم
فلسفهی عشق را میدانی عزیز من؟
میگویند این کلمه سه حرفی خانمان سوز از نام گیاهی به نام عَشَقه گرفته شده است.
گیاهی که چون پیچک دور هر پایه قابل تکیهای میپیچد، گاه به دور گیاهان اطراف خود میپیچد.
علاوه بر شاخه هایش ریشههایش را نیز دور ریشههای همسایه اش میپیچد.
او را در آغوش میگیرد.
این نزدیکی، این پیچ و تاب سوژهی عکاسی زیبایی میشود اما مدتی بعد آن تکیه گاه میخشکد!
آن گیاه پیچک مانند کم کم شیرهی جانش را میکشد.
عشق نیز همین گونه است.
فردی میآید، بلای جان میشود و میرود و تو، به فصل خزان زندگیات میرسی، میخشکی!
شاعر میگوید: عشق و زخم از یک تبارند...
من میگویم عشق و درد نیز از یک تبارند.
اصلا عشق، زخم، درد، جدایی، دلتنگی، اشک؛ همگی از یک خانوادهاند.
بگویید در جای خالی مقابل هم خانواده عشق ننویسند: عاشق، عشاق، تعشق؛ بنویسند: زخم، درد، خون دل، بیتابی، تب شبانگاهی، اشکهای وقت و بیوقت...
دهخدا را بگویید لغتنامهاش کامل نیست.