رفتن به مطلب
ثبت نام/ ورود ×
کارگاه آموزش رمان نویسی(ظرفیت 15 نفر) ×
انجمن نودهشتیا

تخته امتیازات

  1. هانیه پروین

    هانیه پروین

    مدیریت کل


    • امتیاز

      7

    • تعداد ارسال ها

      665


  2. Nedgolli

    Nedgolli

    کاربر نودهشتیا


    • امتیاز

      2

    • تعداد ارسال ها

      4


  3. Amata

    Amata

    کاربر فعال


    • امتیاز

      1

    • تعداد ارسال ها

      127


  4. Kahkeshan

    Kahkeshan

    کاربر نودهشتیا


    • امتیاز

      1

    • تعداد ارسال ها

      387


مطالب محبوب

در حال نمایش مطالب دارای بیشترین امتیاز در 07/04/2025 در همه بخش ها

  1. ..:: رمان‌های پربازدید سایت نودهشتیا تاکنون ::.. 🌟همسایه من با 640 مرتبه دانلود 🦋زخم ناسور با 270 مرتبه دانلود 💜آخرین اصیل زاده با 480 مرتبه دانلود 🎊سیاهکار با 403 مرتبه دانلود @QAZAL @سایه مولوی @tiangein @زری گل
    3 امتیاز
  2. درود عزیز دل خیلی وقت پیش اعلام کردم و دست ویراستار هست هنوز🫠 زری گل جان دارن زحمتش می کشن
    1 امتیاز
  3. *** اکنون، ما مانده‌ایم و آواری از واژگان بریده، ما مانده‌ایم و خاکستری از رؤیاهای نیم‌سوخته، ما، دخترانی که نه با گناه، که با جنسیت خود محکوم شدیم، در دیاری که آفتابش نیز نذر مردان است و سایه‌اش سهم ما نیست. بر جبین‌مان مهر سکوت کوبیدند و در گلوی‌مان بغضی هزار ساله کاشتند. لبخند را از ما ستاندند و صدایمان را در دهلیزهای شرم دفن کردند. ما، که کودک بودیم و عروس شدیم، ما، که پناه می‌خواستیم و زخم یافتیم، ما، که آرزوی تحصیل داشتیم و نصیبمان طعنه شد. قلم را از انگشتانمان ربودند و دفتر را با تازیانه پاره کردند. هر شب، رؤیاهایمان را پیش از طلوع به دار کشیدند و هر سحر، ناممان را از دفتر انسانیت خط زدند. در سرزمینی که واژه‌ی «زن» جرم تلقی می‌شود و «آبرو» همان طوق خفه‌کننده‌ای‌ست که بر گردنمان انداختند. ما، نه گناهی داشتیم و نه تمنایی نامقدس، تنها خواستیم زیستن را بیاموزیم و فهمیدن را تجربه کنیم. اما پاسخمان آتش بود و بند، تحقیر بود و خشم. کودکانمان گرسنه ماندند، مادرانمان در حسرت درمان فرسودند و خواهرانمان در آینه‌ای ترک‌خورده، به آینده‌ای خالی خیره ماندند. صدایمان را از کلاس‌ها راندند، هویت‌مان را از کوچه‌ها زدودند، و آینه را از ما گرفتند، مبادا خود را ببینیم. اما ما هنوز زنده‌ایم. زنده در لابه‌لای سطرهایی که اجازه چاپ نیافتند، زنده در لالایی‌هایی که مادران شبانه نجوا می‌کنند، زنده در دل خاک، چون بذری خاموش که منتظر بهار است و اگر فردا نیاید، ما خود، طلوع خواهیم شد، بر فراز شهرهای خاموش، بر دیوارهای ترک‌خورده‌ی خانه‌هایی بی‌صدا. ما هنوز ایستاده‌ایم؛ با دستانی پینه‌بسته از بی‌عدالتی و قلب‌هایی تپنده با عشق و درد، با چشمانی که هنوز در پی آفتاب است. آری، آفتاب را خواب دیدیم... اما چه کسی گفته رؤیا نمی‌تواند از خاکستر برخیزد؟ پایان
    1 امتیاز
  4. پارت چهارم فرهاد مجزا خونه نداشت و لیلی ناچار با مادر شوهرش زندگی میکرد و این سراغاز فصلِ لیلی بود ... لیلی : به بدنم قش و قوسی میدم و خرمن موهای فرخورده ی مشکیمو جمع میکنم و بدنم انگار کوه کندم ..نگاهی به ملحفه ی رنگ رنگی میندازم و لکه های قرمز روی اون بهم یاداوری میکنه که از دنیای دخترونگیم خداحافظی کردم و پا به دنیای زن بودن و همسر بودن گزاشتم میخام بلند شم ک بوی هل و گل محمدی بینیمو قلقلک میده و لبخندی میزنم و دلشاد از اینکه به دلبر رسیدم و النگوهای پر نقش و نگارمو دستم میکنم و میخام برم بیرون ک در زده میشه میرم پشت در مادر شوهرمو میبینم ک پشت در ایستاده یعنی چیکار داره؟ میگه عروس النگوهاتو دربیار قسطی بودن و من پول قسط نمیدم صاحبشون اومده ببرتشون ..و تموم طلاهامو میبرن و من میشینم پشت در و ملحفه ی رنگ رنگی بهم دهن کجی میکنه ...چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی .. نه تبریکی نه چیزی نه پاگشایی نه کاچی ...همین طلاهاتو بده!! هق هقم رو تو بالشم خفه میکنم ک کسی نشنوه عروس فرهاد خار شده روز پاگشاش ... لیلی صبر کن تو عاشقی ..فرهاد رو داری ..
    1 امتیاز
  5. پارت ۳ لیلی چنان شیفته و دلبسته فرهاد بود که خداگونه میپرستید اونو .و فرهاد چنان عاشق لیلی که غیر اون چیزیو و کسیو نمیدید .خبر تو تموم آبادی پیجیده بود که بله لیلی و فرهاد خاطر خواه همدیگن .فرهاد خواستگاری ناموفقی داشت و لیلی هم نیز همچنین .پس فرهاد به خانوادش رسوند که برن و از لیلی خاستگاری کنن اما مادر فرهاد دوست داشت فرهاد با خواهر زاده اش ازدواج کنه و ناراضی بود اما از اونجایی ک فرهاد همیشه حرف خودش بود پس ناچارا باهاش رفتن خاستگاری و جواب بله رو گرفتن و برای عروسی اماده میشدن ..لیلی تک دختر خانواده و عزیز کرده مادرش مث ماه میدرخشید تو مجلس .شب بعد حلقه و چادر و شکلات و کله قند سفید بزرگ و بقیه رسومات رو به جا اوردن و لیلی و فرهاد رسما نامزد شدن و فردای اون روز عقد جاری شد و مراسم جنابندون و شب زفاف به خوشگلی تمام برگزار شد و لیلی پا به خونه ی عشقش فرهاد گذاشت .. اما چه کسی از اینده و فرداها خبر داره ؟ چه کسی میدونه عشق گره اخر ه برای نبریدن .. عشق چونان اتش به خرمن من زدی تو ...
    1 امتیاز
×
×
  • اضافه کردن...