رفتن به مطلب
ثبت نام/ ورود ×
کارگاه آموزش رمان نویسی(ظرفیت 15 نفر) ×
انجمن نودهشتیا

تخته امتیازات

  1. گل رز

    گل رز

    کاربر نودهشتیا


    • امتیاز

      3

    • تعداد ارسال ها

      8


  2. هانیه پروین

    هانیه پروین

    مدیریت کل


    • امتیاز

      2

    • تعداد ارسال ها

      384


  3. FOX

    FOX

    کاربر نودهشتیا


    • امتیاز

      2

    • تعداد ارسال ها

      2


  4. nastaran

    nastaran

    مالک


    • امتیاز

      1

    • تعداد ارسال ها

      125


مطالب محبوب

در حال نمایش مطالب دارای بیشترین امتیاز در 03/20/2025 در همه بخش ها

  1. نام رمان: خطای 404: قلب در دسترس نیست نویسنده: روباه | کاربر انجمن نودهشتیا ژانر رمان:درام، عاشقانه خلاصه‌ رمان: ایرون پسری درونگراست که همیشه ترجیح داده احساساتش را پنهان کند، اما یک سری اتفاقات تلخ در گذشته و فشارهای خانوادگی او را به سمت افسردگی کشانده است. پدری سخت‌گیر که مقام بالایی در ارتش دارد همیشه او را با خواهر و برادر موفقش مقایسه می‌کند، مادری که توجهی به او ندارد، و خانه‌ای که در آن همیشه احساس تنهایی کرده است. سومین دختری قوی و مستقل است که بعد از از دست دادن مادرش، یاد گرفت روی پای خودش بایستد. زندگی برای او همیشه چالشی بوده، اما برخلاف ایرون، تلاش کرده احساساتش را زنده نگه دارد. زمانی این دو برای هم معنای خاصی داشتند، اما ایرون با رفتار سردش سومین را از خود دور کرد،بدون انکه درباره مشکلات هم بدانند. حالا بعد از سال‌ها، در دانشگاه دوباره با هم روبه‌رو شده‌اند. نگاه‌هایی که هنوز حرف‌های ناگفته دارند، اما فاصله‌ای که شاید دیگر نشود پر کرد. آیا ایرون می‌تواند از حصاری که دور خودش کشیده بیرون بیاید؟ آیا سومین هنوز حاضر است دوباره به او نزدیک شود؟آیا حرف های گفته نشده،زده میشود؟آبا اشک های بیشتری ریخته میشود یا خنده های زیباتری شکوفه میدهند؟
    2 امتیاز
  2. رمان خطای ۴۰۴ اوکی شد
    1 امتیاز
  3. #پارت ۴ وقتی که به سر کوچه رسیدم، چشم چرخوندم تا عهد رو پیدا کنم...هر چی سرم رو چرخوندم ندیدمش، پوفی از سر کلافگی کشیدم. خوبه آقا خودش کله من رو کچل کرد که به موقع سر کوچه باشم...حالا خودش نیومده. خون خونم و داشت می خورد. - پسره ی کله شق... - جانم بانو...من رو صدا زدید. - هییی...خدا بگم چی کارت نکنه! زهره ترک شدم، برا چی اینقد دیر کردی!؟ - منتظر بانو بودم که گوشه چشمی هم به پشت سرشون داشته باشن. - خودتو لوس نکن، تو این همه مدت اینجا وایساده بودی و هیچی نگفتی...مریضی؟ - مریض شمام بانو. - خیله خب، الان وقت این حرفا نیست...پیداش کردی برام؟ کجاس؟ - آره، طرف یه قصر برا خودش تو شهر درست کرده که بیا و ببین، از اون گردن کلفتای آمریکاییه...ولی همیشه تو خونه اش نیست بیشتر وقتا یا تو دفترش تو کنسولگریه یا توی یکی از پایگاه های نظامی تو حومه ی شهر...حالا می خوای چی کار کنی؟ -هیچی...می ریم سراغش. -میری سراغش؟!..شوخیت گرفته؟تو میدونی اون یارو کیه؟ -چون می دونم چه کفتاریه.... - نه نمی دونی...طرف دیپلمات تبعه ی آمریکاست...می خوای گور خودتو بکنی. - من باید این حیوون رو از هستی ساقط کنم...اونوقته که می تونم یه نفس راحت بکشم. - دارم کم کم ازت می ترسم - از من می ترسی...از من...باید از اون مرتیکه گرگ صفت بترسی... اونا هستن که مثله زالو دارن خون هموطناتو می مکن...حالا می گی کاری به کارش نداشته باش.
    1 امتیاز
  4. #پارت ۳ (لیلا) گوشه ی چشمانم را باز کردم و همه جارا زیر نظر گرفتم تا بی بی در کمین نباشد، بعد از اینکه مطمئن شدم که بی بی این اطراف نیست، پاورچین،پاورچین به سمت کمد لباس هایم رفتم،و خواستم ازمیان لباس هایم لباسی مناسب برای قرار امشب پیدا کنم،که آه از نهادم بلند شد، تمام لباس هایم گل گلی و رنگی رنگی بودند و به درد قرار امشب نمی خوردند...ناگهان فکری به سرم زد آری خودش بود، کمد لباس های بابا، اتاق بابا طبقه ی بالا بود اما به ریسکش می ارزید. پله ها را به آرامی حرکت یک مورچه روی زمین طی کردم و به طبقه ی بالا رسیدم. وارد اتاق شدم و در کمد را باز کردم. اندازه تمام لباس های بابا تا پشت پایم بود. نمی دانستم که باید چه کار بکنم...اما چون چاره ی دیگری هم نداشتم مجور شدم یکی از آن لباس های بابا که به رنگ خاکستری بود و همرنگش شال داشتم را انتخاب کنم. لباس هایم را همانجا عوض کردم و مو های بلندی را که بی بی برایم بافته بود را در همان لباس افغانی بلند پنهان کردم و به سمت اتاق خودم رفتم. بعد از پوشیدن شال و برداشتن لوازم موردنیاز، یه کوله پشتی برداشتم و از اتاق زدم بیرون. آنقدر محتاطانه راه می رفتم که هر ندونه فکر می کرد که دارم رو شیشه راه می رم. وقتی که به حیاط خانه مان رسیدم تقریبا خیالم راحت شده بود چون که نصف راه را رفته بودم... و حالا تنها باید از حیاط ساده و کوچکمان عبور می کردم. از حیاط گذشتم و حواسم را جمع کردم تا دوباره پام لب گلدونی و شیشه مربایی گیر نکنه و مجبور بشم کتک های بی بی رو نوش جان کنم... سعی کردم در را با کمترین سر و صدایی باز کنم و ببندم...وقتی که از خانه بیرون آمدم با غرور کوله پشتی ام را روی شونه هام صاف کردم و با لبخندی غرور آمیز که توانسته بودم سر بی بی را شیره بمالم از کوچه ی تنگ و خاکی محله عبور کردم
    1 امتیاز
  5. # پارت ۲ - باز از من چی می خوای؟ - حالا بیا بشین یکم باهم اختلاط کنیم بعد راجبش باهم حرف می زنیم. - من وقت ندارم، به خدمتکارم گفته بودی کار مهمی داری، برو سر اصل مطلب. -اوووو...خیله خب...باشه،خونسرد باش بیا بشین تا بهت بگم. روی مبل چرم قهوه ای رنگ روبه روی دنیل نشستم و تو چشم های پر از مکر و حیله اش زل زدم، شرارت از توی چشم هاش موج می زد. شاید نصف نقشه ها و تاکتیک های سیاسی مطرح شده توی بخش نظامی- اطلاعاتی ، از ابتکارات اون بود. حالا معلوم نبود که چجوری می خواد من رو دستمایه سیاست هاش بکنه نفس عمیقی کشیدم و دستهام رو روس زانو گذاشتم و تو هم قفل کردم. -باز چه خوابی برای من دیدی؟ -از اون خوابای خوب... برات یه ماموریت دارم. -ماموریت؟!..برای یه ژنرال بلند پایه؟ - این یه ماموریت ساده نیست...بحث، بحثه یه سری اطلاعات مهمه که قراره از طرف افغان دریافت کنیم... -خب این ماموریت رو بده به یه مامور اطلاعاتی برای چی می خوای من رو درگیر کنی؟ سرویس اطلاعاتی افغانستان که باشما رابطه داره چرا مستقیم اطلاعات رو نمی گیری -این سری با دفعه های قبل فرق داره... این اطلاعات فقط مربوط به افغانستان نیست مربوط به ایرانه که خیلی ارزشمندن، کار یه مامور ساده نیست باید خودت دست به کار بشی. تکیه امو دادم به مبل و گفتم : -خب...نقشه ات چیه؟ - اطلاعات دست یه مامور اطلاعات ایرانیه که بخاطر ماموریتی که سازمان بهش داده سالهاست که اینجا زندگی کرده حتی با یه خانم افغان ازدواج کرده...اون مرد یه دختر داره، می تونی حدس بزنی که ازت چی می خوام. یه پاکت به سمتم هل داد و گفت: - این مشخصات دختره اس می خوام هر چه زودتر کارو تموم کنی، ما خیلی وقت نداریم، اوضاع اینجا زیاد به نفع ما نیست، می فهمی که چی می گم؟ سرم را به نشانه تایید تکون دادم و پاکت رو برداشتم و از دفترش بیرون رفتم
    1 امتیاز
  6. معرفی تالار رمان‌های نخبگان برگزیده به تالار رمان‌های نخبگان برگزیده خوش آمدید؛ جایی که برترین آثار داستان‌نویسی گرد هم آمده‌اند تا شما را به دنیایی از خلاقیت، زیبایی و هنر نویسندگی ببرند. این تالار مختص رمان‌هایی استثنایی و برجسته است که ویژگی‌های یک اثر فاخر ادبی را دارا هستند: ایده‌های خلاقانه و نوآورانه: رمان‌هایی که با ذهنی پویا و نگاهی متفاوت خلق شده‌اند و خواننده را به تفکر و تجربه‌ای نو دعوت می‌کنند. قلم قوی و ساختار منسجم: متن‌هایی که با قدرت و تسلط نویسنده بر زبان و هنر روایت همراه است، جملات دقیق و حساب‌شده‌ای که خواندنشان لذتی وصف‌ناپذیر دارد. دیالوگ‌ها و منولوگ‌های تأثیرگذار: گفت‌وگوهایی طبیعی و متناسب با شخصیت‌ها و لحظات داستان که به باورپذیری و عمق اثر می‌افزایند. بدون مشکلات نگارشی و ویراستاری: آثاری که با ویرایشی حرفه‌ای و بدون نقص، تجربه‌ای روان و بی‌دغدغه را برای خواننده فراهم می‌آورند. چگونه رمان‌ها به این تالار منتقل می‌شوند؟ انتقال رمان‌ها به این تالار، انحصاری و تحت نظر مدیران انجمن انجام می‌شود. تنها آثاری که در بخش تایپ رمان تایپ شده و پس از بررسی‌های دقیق، شایستگی خود را ثابت کرده‌اند، فرصت حضور در این تالار را خواهند داشت. این انتخاب دقیق تضمین می‌کند که هر رمان این بخش، نماینده‌ای از بهترین‌های انجمن باشد. تالار رمان‌های نخبگان برگزیده، خانه‌ای برای خوانندگان سخت‌پسند و نویسندگانی است که به خلق اثری ماندگار می‌اندیشند. اگر به دنبال شاهکارهایی هستید که شما را مسحور کنند، اینجا همان جایی است که باید باشید. 🌟
    1 امتیاز
×
×
  • اضافه کردن...