رفتن به مطلب
ثبت نام/ ورود ×
کارگاه آموزش رمان نویسی(ظرفیت 15 نفر) ×
انجمن نودهشتیا

تخته امتیازات

  1. الناز سلمانی

    الناز سلمانی

    کاربر نودهشتیا


    • امتیاز

      12

    • تعداد ارسال ها

      95


  2. Khakestar

    Khakestar

    مدیر اجرایی


    • امتیاز

      3

    • تعداد ارسال ها

      194


  3. A.H.M

    A.H.M

    مدیر اجرایی


    • امتیاز

      3

    • تعداد ارسال ها

      9


  4. هانیه پروین

    هانیه پروین

    مدیریت کل


    • امتیاز

      3

    • تعداد ارسال ها

      332


مطالب محبوب

در حال نمایش مطالب دارای بیشترین امتیاز در 03/11/2025 در همه بخش ها

  1. به نام خدا نام اثر: دلنوشته های یواشکی شاعر: الناز سلمانی مقدمه: شب‌ها، وقتی همه خوابند، سکوت خانه انگار صدای درونم را واضح‌تر می‌کند. دیگر نیازی نیست لبخندی بزنم که روحم را خسته کند، نیازی نیست وانمود کنم که همه‌چیز خوب است. در این ساعت‌های خلوت، خودم هستم و خودم… می‌توانم برای لحظه‌ای نفس بکشم، بی‌هیچ نقابی، بی‌هیچ تظاهر، بی‌هیچ فشار. اما گاهی با خودم فکر می‌کنم… چرا روزها نباید همین‌قدر واقعی باشم؟ چرا نباید اجازه بدهم که دنیا مرا همان‌گونه که هستم ببیند؟ شاید اگر خود واقعی‌ام را بیشتر دوست داشته باشم، دیگر شب‌ها تنها پناهگاهم نباشند…
    2 امتیاز
  2. درود نهایتا تا تاریخ ۲۱ فروردین ۱۴۰۴، انجام می‌شه.
    2 امتیاز
  3. گاهی زندگی در یک لحظه خلاصه می‌شود... لحظه‌ای که چشمانت، برقِ مهربانی را در نگاه کسی پیدا می‌کند، لحظه‌ای که صدای خنده‌ی عزیزی، مثل نغمه‌ای آشنا، عمیق‌ترین زخم‌های دلت را نوازش می‌دهد، لحظه‌ای که دستانت، گرمای حضور کسی را حس می‌کند و ناگهان، دنیا امن می‌شود. یا شاید... لحظه‌ای که در تنهایی، اشکی بی‌صدا از گوشه‌ی چشمت می‌لغزد، همان اشکی که نه از غصه، بلکه از تمام نگفته‌ها، از تمام دلتنگی‌هایی‌ست که درونت تلنبار شده‌اند. زندگی همین لحظه‌هاست... همین ثانیه‌های ناب که گاهی آن‌قدر ساده‌اند که قدرشان را نمی‌دانیم، اما روزی، در میان هزار خاطره‌ی رنگ‌پریده، دلتنگشان می‌شویم. قدرشان را بدان... شاید همین لحظه، همان تکه‌ی گمشده‌ای باشد که روزی با حسرت، آرزوی دوباره زیستنش را کنی.
    2 امتیاز
  4. گاهی آدم آن‌قدر خسته می‌شود که حتی برای دردهایش هم کلمه‌ای پیدا نمی‌کند، چه برسد به جواب. فقط سکوت می‌کند و در خود فرو می‌رِیزد. در جمع می‌خندد، حرف می‌زند، نقش بازی می‌کند، اما هیچ‌کس نمی‌فهمد پشت آن لبخند، پشت آن چشم‌های آرام، یک روح شکسته دارد نفس‌نفس می‌زند. یک روحی که فریاد می‌زند. هیچ‌کس نمی‌بیند شب‌هایی را که با خودش حرف می‌زند، هیچ‌کس اشک‌هایی را که بی‌صدا روی بالش می‌ریزد، حس نمی‌کند. هیچ‌کس نمی‌فهمد چقدر سخت است وانمود کنی که قوی هستی، در حالی که درونت هزار بار فرو ریخته‌ای. گاهی دلت می‌خواهد یکی باشد که بپرسد: "خسته‌ای؟" بدون اینکه بخواهی نقش بازی کنی، بدون اینکه مجبور باشی بگویی "نه، خوبم." کسی که بفهمد حتی اگر سکوت کردی، حتی اگر خندیدی، پشت این همه نقش… یک "تو"ی خسته هنوز در تاریکی نشسته و منتظر است، منتظر کسی که واقعاً ببیندش، واقعاً بشنودش، و واقعاً بماند و بموند تا بفهمد...
    2 امتیاز
  5. درود و وقت بخیر به تمامی اعضای خانواده تیم نودهشتیا🌱 این تاپیک برای درخواست صوتی شدن آثار نویسندگان گرامی از جمله: - رمان -داستان - دلنوشته ایجاد شده است لطفا از هرگونه ارسال جز درخواست صوتی شدن آثار پرهیز کنید✨️ هزینه صوتی شدن آثار شما به صورت زیر می‌باشد: -‌رمان( پانصد هزار تومان) - داستان(سی‌صد هزار تومان) - دلنوشته( دویست هزار تومان) •خسته نباشید برای تمامی نویسندگان‌گرامی و گویدگان عزیز• (لطفا پس از ارسال درخواست بنده را تگ‌نمائید)
    1 امتیاز
  6. چطور یک رمان عاشقانه پرطرفدار بنویسیم؟ نوشتن رمان عاشقانه مثل درست کردن یک غذای خوشمزه است؛ باید مواد اولیه را خوب انتخاب کنی، ادویه‌ها را به‌اندازه بزنی و نگذاری که غذایت زیادی شور یا بی‌مزه شود! یک رمان عاشقانه‌ی پرطرفدار فقط درباره‌ی چشم‌های خیره و ضربان قلب‌های تند نیست؛ باید داستانی بسازی که احساسات واقعی را لمس کند و خواننده را تا آخرین صفحه با خودش ببرد. اگر می‌خواهی عاشقانه‌ای بنویسی که دل‌ها را ببرد، این راهنما برای توست. 1. عشق را واقعی نشان بده، نه کلیشه‌ای! خیلی از رمان‌های عاشقانه پر از کلیشه‌هایی هستند که دیگر برای خواننده جذابیت ندارند؛ مثلا پسر مغرور و ثروتمند که عاشق دختر فقیر و ساده می‌شود، یا دو نفر که از هم متنفرند ولی در نهایت عاشق می‌شوند. البته این کلیشه‌ها اگر خوب پرداخته شوند، هنوز هم جواب می‌دهند، اما نکته‌ی مهم این است که عشق را واقعی نشان بدهی، نه مثل یک داستان از پیش تعیین‌شده. راهکار: به روابط واقعی در اطرافت نگاه کن. آدم‌ها چطور عاشق می‌شوند؟ آیا عشق همیشه یک‌باره و ناگهانی است، یا ممکن است آرام‌آرام شکل بگیرد؟ چه چیزهایی باعث جذابیت یک رابطه می‌شود؟ این جزئیات به تو کمک می‌کند که عشق در داستانت طبیعی‌تر جلوه کند. نویسندگان تازه‌کار از چه اشتباهاتی پرهیز کنند 2. شخصیت‌هایی بساز که خواننده عاشقشان شود اگر می‌خواهی خواننده تا پایان همراه داستان بماند، باید شخصیت‌هایی بسازی که او را درگیر کنند. هیچ‌چیز خسته‌کننده‌تر از یک قهرمان بی‌نقص و یک معشوقه‌ی فرشته‌خو نیست! شخصیت‌های تو باید ویژگی‌های منحصر‌به‌فرد داشته باشند، ضعف‌هایی که آن‌ها را انسانی کند و دلایلی که عاشق شدنشان را منطقی جلوه دهد. مثال: به‌جای این‌که قهرمان داستانت را یک مرد فوق‌العاده جذاب و پولدار کنی که همه دوستش دارند، شاید بهتر باشد کسی باشد که گذشته‌ی سختی داشته، اشتباهاتی کرده و حالا در تلاش است تا خودش را پیدا کند. 3. یک رابطه‌ی باورپذیر و تدریجی بساز عشق در دنیای واقعی معمولاً یک‌شبه اتفاق نمی‌افتد (البته مگر در فیلم‌های هندی!). رابطه‌ی عاشقانه در داستان باید به‌تدریج شکل بگیرد، همراه با کشمکش‌ها، سوءتفاهم‌ها، لحظات زیبای باهم بودن و حتی دعواهای کوچک و بزرگ. مثال: اگر شخصیت‌های داستانت از همان ابتدا عاشق هم شوند و هیچ مانعی در مسیرشان نباشد، داستان خیلی زود خسته‌کننده می‌شود. اما اگر رابطه‌شان پر از لحظات شیرین، چالش‌ها، جدایی‌های کوتاه و بازگشت‌های احساسی باشد، خواننده بیشتر درگیر داستان خواهد شد. چطور ایده پیدا کنم 4. کشش عاطفی ایجاد کن، نه فقط صحنه‌های عاشقانه! یک رمان عاشقانه‌ی قوی فقط پر از نگاه‌های عمیق و دست‌های لرزان نیست. چیزی که خواننده را جذب می‌کند، کشش عاطفی بین شخصیت‌هاست، یعنی تنشی که باعث شود رابطه‌شان جذاب و پرفرازونشیب باشد. چگونه این کار را انجام دهیم؟ - شخصیت‌هایت را با تضادها و تفاوت‌هایی روبه‌رو کن که آن‌ها را به چالش بکشد. مثلا شاید یکی از آن‌ها فردی منطقی و محتاط باشد و دیگری احساسی و بی‌پروا. - اجازه بده بعضی اوقات در رابطه‌شان تردید کنند. این حسِ «آیا واقعاً برای هم مناسب هستیم؟» چیزی است که رابطه را واقعی‌تر می‌کند. - لحظات احساسی کوچک را نادیده نگیر. یک نگاه کوتاه، یک پیامک ساده، یا حتی یک جمله‌ی غیرمستقیم می‌تواند تأثیرگذارتر از یک صحنه‌ی طولانی عاشقانه باشد. 5. موانع و چالش‌های قانع‌کننده‌ای ایجاد کن عشق وقتی جذاب‌تر می‌شود که موانعی در مسیرش باشد. اما این موانع باید واقعی و منطقی باشند، نه اینکه صرفاً برای کش دادن داستان اضافه شوند. مثال: - تفاوت‌های خانوادگی یا فرهنگی که رابطه را دشوار می‌کند. - گذشته‌ای که یکی از شخصیت‌ها را از تعهد می‌ترساند. - یک فرصت شغلی که آن‌ها را از هم دور می‌کند. - سوءتفاهم‌هایی که به‌مرورزمان حل می‌شوند، نه فقط با یک گفت‌وگوی ساده. چطور بحث‌ و جدل‌های پرجوش‌ و خروش بنویسیم ؟! 6. دیالوگ‌های طبیعی و احساسی بنویس دیالوگ‌های داستان باید حس واقعی بدهند، نه این‌که مثل دیالوگ‌های فیلم‌های رمانتیک مصنوعی باشند. هیچ‌کس در دنیای واقعی این‌طور نمی‌گوید: «عشق من، تو نوری هستی که در تاریکی قلبم می‌درخشی!» پس بهتر است مکالمات بین شخصیت‌ها طبیعی، جذاب و متناسب با موقعیت باشد. چند نکته برای نوشتن دیالوگ‌های عاشقانه: - از طنز استفاده کن. شوخی‌های کوچک بین شخصیت‌ها، رابطه‌شان را زنده‌تر می‌کند. - در موقعیت‌های حساس، سکوت هم می‌تواند تأثیرگذار باشد. گاهی نگفتن یک جمله، بیشتر از گفتنش معنا دارد. - به زبان بدن دقت کن. احساسات فقط در کلمات نیستند، بلکه در نگاه‌ها، حرکات و حتی کارهای کوچک هم دیده می‌شوند. 7. پایان‌های احساسی و به‌یادماندنی بساز پایان یک رمان عاشقانه می‌تواند شیرین، تلخ یا حتی باز باشد، اما مهم این است که احساسات خواننده را درگیر کند. بعضی از عاشقانه‌های بزرگ با یک پایان تلخ ماندگار شده‌اند (مثل «رومئو و ژولیت»)، و بعضی دیگر با پایانی شیرین اما منطقی در ذهن مانده‌اند (مثل «غرور و تعصب»). نکات مهم برای پایان‌بندی: - اگر پایان خوشی داری، نباید خیلی غیرواقعی و مصنوعی باشد. مثلا اگر شخصیت‌ها بعد از صد صفحه دعوا و اختلاف، ناگهان و بدون حل کردن مشکلاتشان به هم برسند، خواننده ناامید می‌شود. - اگر پایان غم‌انگیزی داری، باید منطقی و قابل‌قبول باشد، نه فقط برای ایجاد شوک و غافلگیری. - اگر پایان باز انتخاب می‌کنی، باید به خواننده سرنخ‌هایی بدهی تا بتواند خودش ادامه‌ی داستان را تصور کند. 8. از کلیشه‌های تکراری فاصله بگیر یا آن‌ها را متفاوت اجرا کن کلیشه‌ها همیشه بد نیستند، اما اگر همان‌طور که بارها دیده‌ایم اجرا شوند، خواننده را خسته می‌کنند. سعی کن اگر از ایده‌ای کلیشه‌ای استفاده می‌کنی، آن را با زاویه‌ای جدید یا جزئیات خاص خودت بنویسی. مثال: - به‌جای عشق در نگاه اول، رابطه‌ای بساز که به‌آرامی شکل بگیرد. - به‌جای مثلث عشقی تکراری، شخصیتی را خلق کن که بین وظیفه و احساساتش گیر افتاده است. - به‌جای پسر پولدار و دختر فقیر، تضادهای تازه‌تری در داستانت بیاور، مثل تفاوت‌های فرهنگی یا دیدگاه‌های متضاد. جمع‌بندی یک رمان عاشقانه‌ی پرطرفدار چیزی فراتر از داستانی درباره‌ی عاشق شدن است؛ باید احساسات واقعی را منتقل کند، خواننده را بخنداند، ناراحت کند، هیجان‌زده کند و در نهایت به او دلیلی بدهد که تا آخرین صفحه همراه داستان بماند. - عشق را واقعی و باورپذیر نشان بده. - شخصیت‌هایی بساز که عمیق و چندبعدی باشند. - رابطه را به‌آرامی و منطقی رشد بده. - کشش عاطفی ایجاد کن. - موانع و چالش‌های قانع‌کننده‌ای طراحی کن. - دیالوگ‌های طبیعی و احساسی بنویس. - پایان احساسی و ماندگار بساز. - کلیشه‌ها را بشکن یا متفاوت اجرا کن. و مهم‌تر از همه، با احساس بنویس! چون اگر خودت هنگام نوشتن حس عشق را تجربه نکنی، خواننده هم آن را احساس نخواهد کرد.
    1 امتیاز
  7. چگونه انگیزه نوشتن را حفظ کنیم؟ نوشتن مثل یک سفر طولانی است، پر از جاده‌های پرپیچ‌وخم، روزهای پرانرژی و گاهی هم لحظاتی که احساس می‌کنی هیچ‌چیزی برای نوشتن نداری. شاید برای خیلی از نویسندگان تازه‌کار و حتی حرفه‌ای، یکی از بزرگ‌ترین چالش‌ها این باشد که چطور انگیزه خودشان را حفظ کنند و از دلِ ناامیدی، دوباره به صفحه سفید بازگردند. در این مقاله می‌خواهیم به چند روش کاربردی بپردازیم که می‌تواند به شما کمک کند انگیزه نوشتن را حفظ کنید و به مسیر خود ادامه دهید. اولین قدم این است که بدانید انگیزه یک احساس گذرا نیست، بلکه چیزی است که باید آن را بسازید و از آن مراقبت کنید. نمی‌توان منتظر ماند تا «الهام» از آسمان نازل شود؛ نویسندگان موفق آن‌هایی هستند که حتی در روزهایی که حس و حال نوشتن ندارند، همچنان پشت میز می‌نشینند و می‌نویسند. اما چطور می‌توان این تعهد را در خود پرورش داد؟ 1. به نوشتن به‌عنوان یک عادت نگاه کنید، نه یک اتفاق خاص اگر فقط زمانی بنویسید که حس و حالش را دارید، به احتمال زیاد در بیشتر مواقع دست به قلم نخواهید برد. نوشتن باید تبدیل به بخشی از برنامه روزانه یا هفتگی شما شود، درست مثل ورزش کردن یا مسواک زدن. تعیین یک زمان مشخص برای نوشتن کمک می‌کند تا مغزتان بداند که در این ساعت‌ها، وظیفه‌اش خلق داستان یا محتوای جدید است. حتی اگر در آن لحظه چیزی به ذهنتان نمی‌رسد، باز هم نوشتن را متوقف نکنید؛ حتی نوشتن درباره‌ی اینکه هیچ ایده‌ای ندارید، بهتر از ننوشتن است. نویسندگان تازه‌کار از چه اشتباهاتی پرهیز کنند 2. هدف‌گذاری کنید، اما منطقی باشید یکی از دلایل کاهش انگیزه این است که برخی نویسندگان اهدافی بسیار بلندپروازانه تعیین می‌کنند. مثلا تصمیم می‌گیرند روزی 5000 کلمه بنویسند، اما بعد از چند روز متوجه می‌شوند که این حجم از نوشتن برایشان ممکن نیست و ناامید می‌شوند. بهتر است اهداف کوچک و قابل‌دسترس برای خودتان تعیین کنید. مثلا نوشتن 300 کلمه در روز یا یک صفحه در هر دو روز. این اهداف کوچک، به‌مرور زمان شما را به جلو می‌برند و احساس رضایت بیشتری ایجاد می‌کنند. 3. محیط نوشتن را تغییر دهید گاهی مشکل در خودِ نوشتن نیست، بلکه محیط اطرافتان انگیزه را از بین می‌برد. اگر همیشه در یک اتاق شلوغ، پر از سر و صدا و عوامل حواس‌پرتی می‌نویسید، طبیعی است که انگیزه شما کم شود. سعی کنید فضای آرام و الهام‌بخشی برای نوشتن پیدا کنید. اگر همیشه پشت میز می‌نویسید، گاهی به یک کافه، پارک یا حتی یک اتاق دیگر بروید. تغییر محیط می‌تواند ذهن شما را تازه کند و باعث شود ایده‌های جدیدی به ذهنتان برسد. 4. اجازه دهید بد بنویسید یکی از بزرگ‌ترین اشتباهات نویسندگان این است که فکر می‌کنند هر چیزی که می‌نویسند باید از همان ابتدا شاهکار باشد. این طرز فکر می‌تواند مانعی بزرگ برای نوشتن باشد. اگر احساس می‌کنید متنی که می‌نویسید خوب نیست، اشکالی ندارد. اجازه دهید بد بنویسید، زیرا نسخه اول همیشه جای اصلاح و بهبود دارد. مهم این است که چیزی روی کاغذ بیاورید. ویرایش همیشه بعد از نوشتن اتفاق می‌افتد، نه قبل از آن. چطور با انتقاد و نقدهای منفی کنار بیام؟ 5. کتاب بخوانید، اما نه فقط برای لذت خواندن کتاب‌ها و مقالات دیگر نویسندگان می‌تواند انگیزه شما را برای نوشتن افزایش دهد. اما بهتر است به‌جای اینکه فقط از روی عادت بخوانید، به‌عنوان یک نویسنده به متن‌ها نگاه کنید. ببینید چطور جملات ساخته شده‌اند، چگونه شخصیت‌ها پرداخته شده‌اند و چه چیزهایی در متن برای شما جذاب است. این کار نه‌تنها شما را در مسیر نوشتن نگه می‌دارد، بلکه باعث می‌شود مهارت‌های نویسندگی‌تان هم رشد کند. 6. به خودتان جایزه بدهید سیستم پاداش‌دهی همیشه کارساز است! اگر بعد از تمام کردن یک بخش از داستان یا نوشتن مقدار مشخصی از کلمات، به خودتان یک جایزه بدهید، مغز شما این روند را به‌عنوان یک فعالیت خوشایند تشخیص می‌دهد. جایزه می‌تواند یک فنجان قهوه، تماشای یک قسمت از سریال موردعلاقه یا حتی یک پیاده‌روی کوتاه باشد. این کار باعث می‌شود که انگیزه بیشتری برای ادامه دادن داشته باشید. 7. از دیگران کمک بگیرید نوشتن یک فعالیت فردی است، اما این به این معنا نیست که باید همیشه تنها باشید. گاهی صحبت کردن با دیگر نویسندگان، گرفتن بازخورد یا حتی فقط دردِدل کردن در مورد مشکلات نوشتن، می‌تواند انگیزه‌ی شما را برگرداند. اگر در یک انجمن نویسندگی عضو هستید یا دوستانی دارید که می‌نویسند، از این فرصت استفاده کنید و درباره‌ی چالش‌هایتان حرف بزنید. شاید کسی نکته‌ای بگوید که همان چیزی باشد که برای بازگشت به مسیر نیاز دارید. 8. گاهی استراحت کنید، اما نه بیش از حد گاهی فشار بیش از حد برای نوشتن می‌تواند نتیجه‌ی عکس بدهد. اگر احساس می‌کنید ذهن شما خسته شده و دیگر چیزی به ذهنتان نمی‌رسد، کمی استراحت کنید. یک روز یا حتی چند روز از نوشتن فاصله بگیرید و به فعالیت‌های دیگری بپردازید که به شما الهام می‌بخشند. اما مراقب باشید که این استراحت به یک وقفه طولانی تبدیل نشود. تعیین یک بازه‌ی زمانی مشخص برای استراحت، کمک می‌کند که دوباره به نوشتن برگردید. چطور رمان یا داستانم رو ویرایش کنم 9. نوشتن را به یک سرگرمی تبدیل کنید گاهی فشار بیش از حد برای حرفه‌ای شدن می‌تواند انگیزه شما را از بین ببرد. به یاد داشته باشید که نوشتن، قبل از هر چیز باید برای شما لذت‌بخش باشد. سعی کنید گاهی بدون هدف خاصی، فقط برای تفریح بنویسید. مثلا یک خاطره خنده‌دار از کودکی، یک سناریوی خیالی یا حتی یک نامه به خودتان. این کار کمک می‌کند که از نوشتن لذت ببرید و دوباره به آن احساس خوبی داشته باشید. 10. به یاد بیاورید که چرا نوشتن را شروع کردید گاهی در میان فشارها و چالش‌های نوشتن، فراموش می‌کنیم که چرا این مسیر را انتخاب کردیم. در چنین لحظاتی، کمی وقت بگذارید و به این فکر کنید که چه چیزی باعث شد که نوشتن را دوست داشته باشید. آیا یک داستان خاص الهام‌بخش شما بود؟ آیا از خلق دنیاها و شخصیت‌ها لذت می‌برید؟ نوشتن برای شما چه معنایی دارد؟ یادآوری این دلایل، می‌تواند انگیزه شما را دوباره شعله‌ور کند. .:: در نهایت، حفظ انگیزه‌ی نوشتن به این معنی نیست که همیشه باید پر از انرژی باشید و بدون توقف بنویسید. بلکه مهم این است که حتی در روزهای سخت هم دست از تلاش برندارید. نوشتن یک مسیر طولانی است، اما اگر راه‌هایی برای حفظ انگیزه پیدا کنید، این سفر می‌تواند به یکی از لذت‌بخش‌ترین تجربه‌های زندگی شما تبدیل شود.
    1 امتیاز
  8. مادرم؛ تو تنها کسی هستی که هیچ‌وقت از من خسته نمی‌شوی، آن دست‌های مهربان و بی‌منت که همیشه در کنارم بوده است، که هر بار که دنیا به نظرم تاریک می‌آید، تو هستی که با دستانت، نور را به درون قلبم می‌فرستی. چشمانت، دریایی از محبت‌اند، چشمانی که در آن‌ها هیچ‌چیز جز آرامش و صداقت نمی‌بینم. حتی زمانی که دنیا به نظرم بی‌رحم می‌آید، تو بودی که با نگاهت، دوباره به من یاد دادی که عشق چطور باید زندگی کند. یادمه شب‌هایی که در گوشه‌ای از دنیا، تنها بودم، با دلی پر از درد و اضطراب، اما تو همیشه کنارم بودی، نه با کلمات، بلکه با حضورت، و من هیچ‌وقت احساس نکردم که تنهاییم. تو هر لحظه در سکوت خود، برای من یک دنیا بودی. مادرم، تو همیشه در کنارم بوده‌ای، در سخت‌ترین لحظات زندگی‌ام، در همه شکست‌ها، در همه فریادهای بی‌صدا، تو همیشه آن کسی بودی که با لبخندت، دنیایم را دوباره می‌ساختی. هنگامی که نمی‌توانستم از دردهایم حرف بزنم، تو می‌فهمیدی بدون نیاز به توضیح، بدون پرسش، فقط با نگاهت و دستت که هیچ وقت از من دور نمی‌شد. تو بودی که به من آموختی چگونه در میان طوفان‌ها، با شجاعت ایستاد و راه خود را پیدا کرد. مادرم، تو برای من نه تنها یک مادر، بلکه همه‌ی زندگی من هستی. بدون تو، هیچ‌چیز از زندگی‌ام معنا ندارد. تو همیشه در قلب من خواهی بود، زیرا تو هستی که به من آموختی چگونه زندگی کنم. مادرم، تو تنها کسی هستی که می‌دانم هیچ‌گاه نمی‌روی، تو در من زنده‌ای، در هر لحظه، در هر قدم، در هر نفس... و این برای من تمام دنیاست.
    1 امتیاز
  9. مادرم… او تنها کسی است که قلبش همیشه به اندازه تمام جهان برای من جا دارد، او همان فرشته‌ای است که حتی وقتی دنیا با من سخت می‌شود، دستش به نوازش دراز می‌شود، تا من فراموش نکنم که هنوز کسی هست که برایم دعا کند.مادرم، اویی که هیچ‌وقت از کنار من نمی‌رود، حتی اگر من در دنیای خودم غرق باشم. او در هر قدم از زندگی‌ام همراه من است، حتی وقتی که هیچ‌کس نمی‌فهمد در دل من چه می‌گذرد. مادرم، او که در سکوت می‌سوزد و برای من، بی‌صدا، جنگ می‌کند. دست‌هایش همیشه خالی از درد، اما پر از عشق و آرامش است. یادم می‌آید روزهایی را که وقتی گریه می‌کردم، تنها با یک نگاه او، دل آرام می‌شد، یک نگاه که تمام نگرانی‌ها را از بین می‌برد، انگار که تمام دنیا در آن نگاه بود. مادرم، اویی که همیشه از من قوی‌تر بود، حتی وقتی که در دلش هزار درد پنهان داشت. او هر شب بیدار می‌ماند، تا در خواب من، همه چیز در امنیت باشد. و من، در هر روز از زندگی‌ام، همچنان به یاد دارم که وقتی زمین خوردم، او همان‌جا بود، نه به خاطر اینکه نخواسته بود بگذارد، بلکه به خاطر اینکه همیشه در کنارم ایستاده بود تا دوباره بلند شوم. مادرم، تنها کسی است که وقتی من هیچ چیزی نیستم، او تمام جهانم می‌شود. او مادر است، و من هیچ واژه‌ای جز این ندارم برای وصف آنچه او برایم بوده و هست. چشمانش، آن چشمان مهربان، هیچ‌وقت از من دور نمی‌شود. و من همیشه در دل خود می‌گویم: "مادرم، هیچ چیزی از این دنیا نمی‌تواند جبران کند آنچه تو برای من بوده‌ای." مادرم، تو تنها دلیل زنده بودن منی، و من با هر لحظه که از تو دور می‌شوم، یک بخشی از خودم را از دست می‌دهم… مادرم، تو همه‌چیز منی.
    1 امتیاز
  10. صبر من اندازه دریاست، بی‌پایان و وسیع، مثل دریاهایی که هیچگاه به ساحل نمی‌رسند. اما وقتی پای رفتنت برسد، باتلاقی در من ایجاد می‌شود، یک گودال عمیق و تاریک که تمام صبرم را می‌بلعد، تمام آرامش‌هایی که در دل داشتم، تمام امیدهایی که در رگ‌هایم جریان داشت. رفتنت مثل طوفانی است که دلِ دریا را به آشوب می‌اندازد، و من، در این باتلاقِ خالی، فقط غرق می‌شوم و نمی‌توانم دستم را به چیزی بگیرم. صبرم، که زمانی مثل دریا بود، حالا به دلی پر از درد تبدیل می‌شود، دردی که هیچ کلمه‌ای نمی‌تواند توصیفش کند. فقط منتظرم، منتظرم که شاید برگردی، اما می‌دانم که این باتلاق، فقط من را در خود خواهد بلعید.
    1 امتیاز
  11. اشک چشمانم پر تلاطم است... مثل دریایی که سال‌هاست آرام نگرفته، مثل بغضی که راه گلویش را گم کرده، مثل دلی که هزار بار شکست، اما هنوز از درد خسته نشده... اشک‌هایم می‌ریزند، بی‌وقفه، بی‌صدا، اما هیچ دستی نیست که آن‌ها را پاک کند، هیچ آغوشی نیست که پناهشان دهد، هیچ صدایی نمی‌گوید: "گریه کن، من کنارت هستم..." فقط من مانده‌ام و این شب‌های بی‌پایان، من مانده‌ام و چشمانی که از گریه می‌سوزند، من مانده‌ام و سکوتی که شبیه فریاد شده، اما هیچ‌کس نمی‌شنود... کاش کسی بود، کسی که بماند، کسی که بفهمد، کسی که نپرسد "چرا گریه می‌کنی؟" فقط بیاید، فقط در کنارم بماند، فقط، نرود... نرود... نرود... مگر می‌شود؟ محال است... دلِ من، غصه نخور... چشمِ من، کم ببار... اما مگر می‌شود؟
    1 امتیاز
  12. گاهی زندگی مثل ماهی‌ست... ماهی کوچکی که در کف دستانت آرام گرفته، نرم، زنده، گرم... و تو با تمام ترس و عشق، محکم، اما با احتیاط نگهش داشته‌ای. می‌ترسی مبادا از میان انگشتانت لیز بخورد، مبادا بی‌هوا، بی‌هشدار، ناگهان از دستت برود. اما مگر می‌شود همیشه نگه داشت؟ چشم بر هم می‌زنی و می‌بینی که دیگر در دستانت نیست، فقط ردّی از خیسی، ردّی از یک حضورِ از دست رفته، در کف دستانت باقی مانده است. می‌خواهی در آب دنبالَش بگردی، می‌خواهی فریاد بزنی، دستانت را دریا دریا اشک کنی، اما می‌دانی، خوب هم می‌دانی... که چیزی که از دست برود، دیگر هیچ‌وقت، هیچ‌وقت به همان شکلِ قبل برنمی‌گردد. زندگی همین است... پر از لحظه‌هایی که با عشق در آغوششان می‌گیری، آدم‌هایی که برایشان جان می‌دهی، خنده‌هایی که عمیقاً حسشان می‌کنی... اما یک روز، بی‌دلیل، بی‌هشدار، همه‌شان از میان دستانت سر می‌خورند، و تو می‌مانی، با دستانی خالی، و دلی که هیچ‌وقت، هیچ‌وقت، پر نمی‌شود.
    1 امتیاز
  13. من دگر آشفته‌حالم... در بیابانِ دلم، گل می‌فروشم، شاید برسد دستِ کسی، یا شاید برسد نزدِ کسی... همه گفتند: "دیوانه! تو باید به جای شلوغ بروی، جایی که آدم‌ها صدایت را بشنوند، گل‌هایت را بخرند، جایی که دیده شوی..." اما من... من در سکوتِ این بیابان، میان این زمینِ بی‌حاصل، با دستانی که هنوز بوی امید می‌دهد، گل‌هایم را به باد می‌سپارم، به نسیمی که شاید، شاید آن را به دلی برساند، که بوی عشق را هنوز به خاطر دارد... نه آن بازار شلوغی که گل‌هایش، عطرشان در هیاهو گم شده، و دست‌هایی که آن‌ها را می‌خرند، دیگر نمی‌دانند بوی ناب عشق، چگونه بر دل می‌نشیند...
    1 امتیاز
  14. درووود♡ درخواست نقد برای رمان اِل تایلر https://forum.98ia.net/topic/313-رمان-اِل-تایلر-سارابهار-کاربر-انجمن-نودهشتیا/?do=getNewComment
    1 امتیاز
  15. گاهی زندگی، در یک لحظه خلاصه می‌شود… لحظه‌ای که چشمانت درخشش مهربانی را می‌بیند، لحظه‌ای که صدای خنده‌ی عزیزی، مثل موسیقی آرامش‌بخش در روحت می‌پیچد، لحظه‌ای که دستانت گرمای حضور کسی را حس می‌کند، یا حتی لحظه‌ای که در تنهایی‌ات، قطره‌ای اشک بی‌صدا روی گونه‌ات می‌لغزد و دلت را سبک می‌کند. زندگی همین لحظات است؛ همین لحظه‌های ناب که با عشق، با امید، با رؤیاها گره می‌خورند و از ما انسان‌هایی سرشار از احساس می‌سازند. قدرشان را بدان… شاید همین لحظه، همان خاطره‌ای باشد که روزی دلت برایش تنگ خواهد شد.
    0 امتیاز
×
×
  • اضافه کردن...