تخته امتیازات
مطالب محبوب
در حال نمایش مطالب دارای بیشترین امتیاز در 11/03/2024 در همه بخش ها
-
پارت دوم توی مسیر به فسقل عمه فکر میکردم که وقتی دنیا بیاد دنیامون چه شکلی میشه! قطعا عمه بودن حس خوب و قشنگی بود و من از همین الان عاشقانه برادرزادهام رو دوست داشتم. به خونه داداشم که رسیدیم کرایه رو حساب کردم و زنگ خونه داداش رو زدم؛ چند دقیقه بعد ریحانه در رو باز کرد و ما رفتیم داخل. ریحانه آروم و با احتیاط به استقبال اومد سلامی کردیم و سریع به پیش رفتم و گفتم: - چرا تا اینجا اومدی؟ نیازی نبود! ریحانه جواب سلاممون رو داد و درجواب من گفت: - اشکالی نداره خیلی راهی نبود. اتفاقا دکترمم گفته حداقل یکم راه برم که هم زایمانم خوب باشه هم خیلی ورم نکنم. بعد رو به مامان کرد و گفت: - بفرمایید داخل مامان. بفرمایید و خودش آروم جلوتر از ما حرکت کرد که بریم داخل. ریحانه واقعا عروس خوبی بود و هوای داداشم رو داشت؛ مامانمم میگه چون با پسرم خوبه و حال دل پسرم رو خوب میکنه دوسش دارم. منم واقعا ریحانه رو مثل خواهرم دیدم و از ته دلم دوسش داشتم. الانم که قراره برامون فسقلی دنیا بیاره و از قبل عزیز تر شده. مامان ظرف غذا رو روی اجاق گاز گذاشت و خطاب به ریحانه گفت: - آرتین کجاست؟ ریحانه: رفته میوه بخره و بیاد الان پیداش میشه. همون لحظه صدای آیفون اومد که ریحانه گفت: - آرتین رسید. تا خواست بلند شه نذاشتم و خودم در رو باز کردم. بعدش به استقبال داداش قشنگ رفتم و بعد از کلی سلام و احوالپرسی و تعارف با خنده بهش گفتم: - تو چرا کلید با خودت نمیبری؟ نمیگی زن من حاملهاس باید استراحت کنه؟ آرتین خندهای کرد و گفت: - آخه میدونم استراحت نمیکنه. این زنداداشت همهاش به بهانه اینکه دکتر گفته و نیازه در حال جنب و جوشهای مختص خودشه. البته به ریحانه هم حق میدادم چون دلش میخواست راحت زایمان کنه و واسه همین باید فعالیت میکرد. آرتین هم وسایل رو توی آشپزخونه گذاشت و مامان هم رفت تا میوه ها رو بشوره. منم رفتم تا وسایل سفره رو آماده کنم و بیارم تا آش رو بخوریم که آرتین پرسید: - میگم که تو میتونی برای زایمان ریحانه کنارش باشی؟ گفتم: - خب ریحانه خودش دکتر داره اگر خودش تصمیمی بر این داشت که من کار زایمانش رو بکنم حتما. البته قبلش باید مدارک و آزمایشهاش رو ببینم. ریحانه هم با مهربونی خاص خودش گفت: - چی بهتر از اینکه عمه جان برادر زادهاش رو دنیا بیاره. اگر قرار شد بیام پیشت حتما مدارکم رو میارم برات. من هم لبخندی بهش زدم و بقیه وسایل سفره رو آوردم.خوردن آش با مسخره بازی آرتین و ریحانه گذشت. بعد از خوردن آش سفره رو جمع کردیم و ظرفها رو شستم. بعدش هم به آرتین گفتم من رو برسونه خونه چون باید به بیمارستان میرفتم.2 امتیاز
-
2 امتیاز
-
2 امتیاز
-
2 امتیاز
-
2 امتیاز
-
2 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز