رفتن به مطلب
ثبت نام/ ورود ×
کارگاه آموزش رمان نویسی(ظرفیت 15 نفر) ×
انجمن نودهشتیا

تخته امتیازات

مطالب محبوب

در حال نمایش مطالب دارای بیشترین امتیاز در 10/14/2025 در همه بخش ها

  1. پارت دهم زیر چشمی نگاهی به مارکوس می‌اندازد، مارکوس سری به تایید تکان می‌دهد، به پر ققنوسی که از میان صفحات کتاب بیرون زده اشاره می‌کند: - اون صفحه رو باز کن و بخون، با صدای بلند بخون. سپس چشمانش را می‌بندد و سرش را به پشتی صندلی تکیه می‌دهد. گونتر کتاب را باز کرده و می‌خواند. بنا به توافق میان قبایل، جانشین و پادشاه بعدی تنها کسی خواهد بود که خون باسیلیوس هلیوس بزرگ را رگ دارد و غیر از آن مقبولیت نخواهد داشت. هر پادشاه تاجی برای خود دارد و مراسم تاج گذاری پادشاه بعد تنها در صورتی برگذار خواهد شد که سه یاقوت تاج خود را با دلاوری و شجاعت پیدا کند‌. یاقوت اول، یاقوت سیاه است که از عصاره‌ی وجودی خفاشی با چشمان سرخ به دست می‌آید. شاهزاده باید به اعماق جنگلی که درختانش جیغ می‌کشند سفر کند و بر غاری که پشت دشت سیر است وارد شده و آن خفاش سرخ چشم را پیدا کند. خفاش باید در آب جاری خفه شود و عصاره‌ی جانش کشیده شود. گونتر متحیر به مارکوس نگاه می‌کند: - سیر؟ واقعا سیر بود؟ مارکوس بی آن که چشم باز کند و یا تغییری در حالت خود ایجاد کند با ابروانی گره خورده و صدایی خسته پاسخ می‌دهد: - هیس، یادآور نشو! ادامه بده. گونتر سر تکان داده ادامه می‌دهد. یاقوت دوم اشک است! او باید به کلیسا رفته و اشک کشیش را به دست آورد، آن اشک باید از روی ترس جانش باشد نه از ایمان... گونتر باز به میان آمده و متعجب تر از پیش می‌پرسد: - کشیش؟ کشیش ها که صلیب دارن، لابد باید وسط کلیسا هم گیرش می‌انداختی؟! مارکوس سری به تایید تکان داده و می‌گوید: - گونتر فقط بخون. گونتر که سوالات زیادی در ذهنش داشت ناراضی سر تکان داده و ادامه می‌دهد. به دست آوردن این دو یاقوت اصالت خون نام‌برده را ثابت خواهد کرد. یاقوت سوم سرخ است، این یاقوت از خون آدمی با روح پاک به دست خواهد آمد و نماد صلح قبایل خواهد بود. روح باید تماما پاک باشد و روحی که که ذره‌ای غبار داشته باشد خشم باسیلیوس را در پیش خواهد داشت. و در آخر نگینی از خون صاحب تاج را بر بالای یاقوت ها قرار دهد. وقتی تکه‌های تاج کنار یکدیگر قرار بگیرند خواهند درخشید و این بدان معناست که باسیلیوس هلیوس او را به عنوان وارث خود پذیرفته است.
    1 امتیاز
  2. پارت نهم **** چشمانش را بست تا گرفتار اوهام نشود، وقتی چشم گشود دیگر خبری از نوجوانه‌های بهاری نبود؛ احساس کرد اندک غباری ته دلش نشست! نگاهش به کتاب روی میز افتاد، باید دوباره نگاهی به کتاب سرخ می‌انداخت. از صندلی بلند شده و سراغ کتابخانه‌ی گوشه‌ی اتاق می‌رود. کتاب سرخ را بیرون می‌کشد و باز می‌گردد. مدتی بود که سراغش نرفته بود، دستی بر جلدش می‌کشد و گرد و غبار را از سر و رویش می‌زداید. کتاب سرخ کتابی‌ است که پس از پیمان صلح به دستور جد بزرگش تنظیم شده بود، جلدش چرم قرمز و جوهرش خون قربانیان جشن صلح بود. کتاب را باز می‌کند، بر نوشته‌هایش دست می‌کشد؛ صورتش را به صفحات کتاب نزدیک کرده و عطرش را نفس می‌کشد. بوی خون ریه‌هایش را پر می‌کند، هنوز بوی خون تازه می‌داد. ورق می‌زند و قسمت مربوط به آیین تاج گذاری را پیدا می‌کند. تقه‌ای به در خورده و توماس وارد اتاق می‌شود، تعظیم کرده و می‌گوید: - عالیجناب، فرمانده گونتر خواستار ملاقات با شما هستن. می‌دانست گونتر خواهد آمد، نگاهی به صفحه‌ی کتاب می‌اندازد و می‌گوید: - بگو بیاد توماس، بگو بیاد. چند دقیقه‌ی بعد گونتر وارد شده، ادای احترام کرده و پر انرژی می‌گوید: - درود بر وارث امپراطوری باسیلیوس بزرگ مارکوس نگاهی به او کرده، به کنار خود اشاره می‌کند و آرام لب می‌زند: - گونتر، بیا اینجا بشین. گونتر "چشم" بلند بالایی گفته و صندلی گوشه‌ی اتاق را برمی‌دارد، آن را نزدیک صندلی مارکوس می‌گذارد و کنارش می‌نشیند. مارکوس کتاب سرخ را به او می‌دهد و با سر به آن اشاره می‌کند: - بخون. گونتر نگاهی به جلد کتاب ‌می‌اندازد، نامش را که می‌خواند لحظه‌ای مکث می‌کند.
    1 امتیاز
  3. 👀یواشکی میای، یواشکی میری خانمی
    1 امتیاز
×
×
  • اضافه کردن...