هیچ گاه برنگرد؛ اگر صدای گریه اش را شنیدی برنگرد!
او به دنبال تو می اید و تو را غرق می کند!
منتظر کودکان است!
او منتظر فرصت است!
همه ما او را می شناسیم!
افسانه زنی که با لباس سفید، کنار زمین بازی گریه می کند تا کودکان را به دام بیاندازد.
زنی که محلی ها می گویند کودکش را کشت.
لایورونا، مادری که بعد از خیانت همسرش با عصبانیت کودش را در اب خفه کرد و خانه را به اتش کشید؛
اما بعد از خودکشی روحش ارام نگرفت.
هنوز هم همین اطراف پرسه میزند.
کمین می کند.
روح او هرگز ارام نمی گیرد.
درسایه ها به دنبال شکارش می خزد!
با ظاهری فاخر، اندامی موزون و لباسی سفید پابرهنه، عروسک کودکش را در دست دارد و به دنبال جگر گوشه اش می گردد.
مادربزرگ می گفت:
"او از عذاب وجدان است که سرگردان شده.
او نفرین شده و نمی تواند هیچ گاه به خانه بازگردد."
هرسال درست زمانی که ماه برای دریدن روشنایی روز به ستیز با خورشید می اید ظاهر می شود.
در کنار زمین بازی ناله می کند ، با خرسی در دست.
برنگرد، اگر بوی اتش را بعد از ان پچ پچ های دیوانه وار شنیدی! تو رامی بیند به سمتت می اید و تو را غرق می کند.
تو غرق خواهی شد هنگامی که لایورونا با نفرت به تو خیره شده با همان خرس و اتش گناهی که از خانه سوخته اش زبانه می کشد.
افسانه ها می گویند، رانندگان را با زمزمه ها و نجواهای دلفریب گول می زند.
او نیمه شب کودکان را به هنگام غرق شدن خورشید در افق شکار می کند.
او لایوراناست شبح نفرین شده و گریان.
همان مادر نالان.
اگر زن سفید پوش را دیدی فرار کن.
او از دوزخ برخواسته، اتشی که همیشه پشت سر او زبانه می کشد توهم نیست؛ بازتابی از جهنم درون اوست!
با صدای گریه فریبش را نخور!
تو غرق خواهی شد در سکوت مطلق رودخانه و سرمای استخوان شکن اب.
ابی که از سحر لایورانا پدید امده و سرچشمه ان جز نفرت و تاریکی نیست.