رفتن به مطلب
ثبت نام/ ورود ×
کارگاه آموزش رمان نویسی(ظرفیت 15 نفر) ×
انجمن نودهشتیا

Taraneh

مدیر اجرایی
  • تعداد ارسال ها

    1,041
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روز های برد

    6
  • Donations

    0.00 USD 

تمامی مطالب نوشته شده توسط Taraneh

  1. گرگ ها: قسمت دوم اواسط هفته آن هم در ماه آبان، مدرسه، کلاس و درس خسته کننده تر از همیشه است. خب با منطق هم جور در می‌آید. مثلا امروز باران به قدری زیبا می‌بارید که هر عقل سلیمی می‌گفت «هودی بپوش، برو بیرون، ماگ چایی‌ات را حتی اگر اهل چایی‌ نیستی در پس زمینه داشته باش، به بدبختی‌هایت لبخند بزن» و سلفی بگیر اما اینطور که مشخص است عقل سلیم برای افرادی که سال آخر تحصیلشان است و کنکور دارند به درد جرز دیوار هم‌ نمی‌خورد. ما کنکوری ها به جای لبخند زدن به بدبختی‌هایمان، از آنها تست می‌زنیم، ماگ لعنتی چاییمان را با اینکه اصلا اهل چایی نیستیم در دست میگیریم و با دست دیگرمان تست می‌زنیم، هودی می‌پوشیم بیرون می‌رویم و کتاب تست جدید می‌خریم چون کتاب قبلی دیگر خورده شده و قابل استفاده نیست و با تمام اینها سلفی(همان خویش انداز) می‌گیریم. البته خویش انداز بخش خوب ماجراست، ما علاوه بر خویش انداز با آینه ها هم عکس می‌گیریم... با آینه قدی اتاقمان، با آینه مدرسه، با آینه دستشویی باکلاس یک رستوران باکلاس در یک محله باکلاس، با آینه ماشین، البته آینه‌ی آسانسور را نباید یادمان برود. (این یک ویروسی مسری است که از انسانی به انسان دیگر منتقل می‌شود) با اینکه افراد کمی هستند که می‌دانند آینه‌ی آسانسور برای آن دسته از پست هایی که در فضای مجازی‌تان آپلود می‌کنید و درونش می‌خواهید آیفون پونزده تقلبی و قسطی‌تان را در چشم آن مثلا دوست هایتان فرو کنید نیست، حتی برای اینکه به وسیله‌ی آن، پسر بخت برگشته‌ای که معلوم نیست با کمک کدام دعانویسی(شماره‌ش را به من هم بدهید) بعد از عمری ترشیدگی به اصطلاح تور کردید را به دختر خاله‌های دوست داشتنی‌تان، همان هایی که از کودکی با هم بزرگ شدید و جانتان را برای همدیگر ‌می‌دهید نشان دهید و فخر بفروشید هم نیست. دوست عزیز آینه آسانسور برای افرادی است که ترس از فضای بسته دارند و شما عکس می‌گیرید، غذا می‌خورید و عکس می‌گیرید، سفر می‌کنید و عکس می‌گیرید، زندگی می‌کنید و عکس می‌گیرید و من می‌نویسم و دست هایم می‌لرزد چون به شدت سرما خورده‌ام. می‌دانید چیست؟! شما در تمام این عکس ها لبخند می‌زنید و می‌خواهید کل دنیا بدانند که چقدر خوشبخت هستید و چقدر خوش می‌گذرد (آخ مادر جان) و برای‌تان مهم است دیگران چه فکری می‌کنند...! چرا فکر می‌کنید اگر بقیه تایید کنند که شما خوشبخت هستید، واقعا خوشبخت می‌شوید؟ مثلا اگر بقیه بگویند «واو چه لبخند زیبایی» لبخندهایتان حقیقی می‌شود؟ یا اگر دیگران حسرت لحظات شما را بخورند لحظه‌هایتان تبدیل به یک سری خاطرات شاد می‌شوند؟ چه کسی را گول می‌زنید؟! به چه کسی دروغ می‌گویید؟! همه‌ی آن بقیه و من و تمام آن دسته از مردم جهان که شما را نمی‌شناسند هم می‌دانیم خوشبخت نیستید. نمی‌توانید. بلد نیستید و این نابلدی تقصیر شما نیست، تقصیر شرایط‌تان است، تقصیر مکان زندگی‌تان است، تقصیر خانواده هایتان است، تقصیر تمام چیزهاییست که شما در انتخاب آنها نقشی نداشتید و نه من و نه هیچکس دیگری حق نداریم شما را به خاطر این کمبود ها و خلاء‌ها قضاوت کنیم(غصه نخور گرگ کوچکم). اما تمام اشخاصی که می‌شناسندتان می‌توانند شما را به خاطر اینکه قدمی برای تغییر شرایط بر نمی دارید مسخره کنند و این‌کار را انجام می‌دهند. بلد نبودن تقصیر شما نیست اما یاد نگرفتن تقصیر شماست (ضجه بزن گرگ عزیز) خوشبخت بودن یک هنر است. تمام افراد جهان و حتی آن موجودات فرازمینی که وجودشان اثبات شده می‌توانند که نتوانند و نخواهند و انجام ندهند و خوشبخت نباشند و یاد نگیرند و زندگی نکنند و تمامش کنید و لعنت به این «ن» که به شما اجازه می‌دهد در زندگیتان باقی مانده حرکات روده‌تان را تخلیه کنید و با جمله «زندگی خودمه!» و «من فقط یه بار زندگی می‌کنم!» رفتارتان را توجیح کنید. تمامش کنید... لطفا! محض رضای خدا، نمی‌توانید انقدر نسبت به خودتان و زندگی‌تان بی‌رحم باشید! هر اسمی که می‌خواهید روی حرف هایم بگذارید، موعظه، نصیحت، چرت و پرت و حتی کلماتی که نمی‌توانم بنویسمشان. اهمیتی ندارد. این نویسنده تنها به سبکی ناشیانه افکار و دیده هایش را بازگو می‌کند.
  2. گرگ ها: قسمت اول می‌خواهید قبول کنید یا نه هفت سالگی به بعد زندگی از یک‌ بازی در محوطه پارک نزدیک منزلتان تبدیل به جنگی عظیم با همه چیز می‌شود یا حداقل من اینطور فکر می‌کنم و البته در ادامه افکارم باید اضافه کنم... مدرسه مکان مزخرفی است! کودکان دلبندتان، همان بره های برفی و ناقلایی که با مهر و محبت برایشان لقمه های نان و پنیر و سبزی می‌گیرید و با هزار امید و آرزو آنها را با کیف های آبی و صورتی‌شان که طرح ماشین و تک‌شاخ دارند راهی می‌کنید تا بلکم یک پزشک یا مهندس یا همچین چیزی از آنها در بیاید در پایان این مسیر دوازده ساله با مدارک عالی و نمرات بالا تبدیل به گرگ های خوبی شدند. والدین عزیز تبریکات صمیمانه من را پذیرا باشید! لازم به ذکر است که آن بچه های دوست داشتنی و معروف مردم که سرکوفتشان را به مغز و قلب گرگ های کوچولو و شیرین خودتان می‌زنید، حقا که گرگ های قهارتری‌اند و لایق ایستاده تشویق شدن! (لعنت به پنهان کاری و دو رویی بعضی از گرگ ها) ! دوستان من، عزیزانم... هیچکدام از افکار من در مورد مدرسه به معنای این نیست که جمله‌ی «مدرسه یک مکان آموزشی است» غلط باشد، اتفاقا جمله‌ی درستی است! گرگ هایی که در پایان دوازده سال تحصیل و آموزش از مدرسه فارغ میشوند بلدند بخوانند، بنویسند، مسائل ریاضی حل کنند، معادله های شیمیایی درون استوکیومتری های صورتی و قشنگشان را موازنه کنند و ساعت ها درباره یک جام شوکران لعنتی با دبیرشان بحث کنند! آه، گرگ های تحصیل کرده دوست داشتنی! اما واقعا این ها به تنهایی کافیست؟! پس ارزش ها چه می‌شود؟! همان ادب، مهربانی، نوع دوستی، خلاقیت، امید، گذشت، بخشش... اینجور چیز ها چه می‌شود؟! اینها را کجا آموزش می‌دهند؟! مگر جز این است که گرگ های عزیزمان درگیر یک خشم، عقده و غم ممتد هستند! و نسل به نسل آن را انتقال می‌دهند... آن هم به سبک جنگل؛ جفت گیری، تولید مثل، هفت سالگی لعنتی و جدا شدن از گله تا یک گرگ تحصیل کرده دیگر تربیت شود که سرشار از خشم، عقده و غم ممتد است. این چرخه کثافت تا کی ادامه دارد؟ (تمامش کنید) آن ارزش های سبز و صورتی چه می‌شوند؟ کدام گوری می‌روند؟ جواب درست همینجاست! ارزش ها از جایی نیامدند که بخواهند بروند! توجه داشته باشید که ارزش های اخلاقی پا ندارند و به سبکی که در کتاب های زیست شناسی‌تان خواندید هیچوقت تمایز و توانایی حرکت پیدا نمی‌کنند! آنها صرفا ارزش های اخلاقی‌ای هستند که حالت فیزیکی ندارند اما هستند. و بستگی به شما دارد که چه زمانی آن چرخه کثافت را تمام می‌کنید و از گرگ بودن دست بر‌میدارید! مرا بابت حرف هایم ببخشید. این نویسنده صرفا افکارش را به طرزه ناشیانه‌ای بازگو می‌کند!
  3. ^به نامش به یادش در پناهش^ نام اثر: هفته نامه این نویسنده نویسنده: ترانه مهربان ژانر: اجتماعی بخش ها: بخش اول- گرگ ها بخش دوم- موجوداتی که می‌بینیم بخش سوم- هنر ظریف بازیگری
  4. امروز روز جهانی پیتزا کیکیه
  5. امروز روز جهانی کودک متولد نشدس پ.ن : اخرین باری که تو زندگیم آرامش داشتم.
  6. امروز 1 آوریل ،روز جهانی احمقاست.
  7. امروز، روز جهانی دخترای بامزه‌ست.
  8. امروز روز جهانی تنهاییه
  9. امروز 22 March روز جهانی مسخره بازیه.
  10. امروز، روز جهانی هواشناسی‌ه
  11. امروز روز جهانی توله سگه.
  12. امروز، روز جهانی یللی‌تللی کردنه
  13. روز دوست مجازیه؟ عزیزم خدا نمی‌خواست هر روز از خنده راهی بیمارستان شیم، برای همین تو کیلومترها دورتر زندگی می‌کنی
  14. مهتاااااا

  15. Taraneh

    شاعران گمنام | اشعار

    امروز من و این غزل و این تن تب‌دار ، آمادهٔ مرگیم ، بمیریم برایت ؟
  16. Taraneh

    شاعران گمنام | اشعار

    ‍مرا محکم بغل کن زنده خواهم شد به آسانی ، که گرمای تنت بر گردش خونم اثر دارد .
  17. Taraneh

    شاعران گمنام | اشعار

    آن دم که گره خورد نگاهش به نگاهم ، می‌شد متوقف کنم ای‌کاش زمان را .
  18. Taraneh

    شاعران گمنام | اشعار

    خال روی گونه‌ات فلفل سیاه اصل بود ، لحظه‌ای بوسیدمت ، عمری‌ست می‌سوزد دلم .
  19. Taraneh

    شاعران گمنام | اشعار

    حس خوب زندگی یعنی تو باشی پیش من ، چادر مشکی خود را ست کنی با ریش من .
  20. Taraneh

    شاعران گمنام | اشعار

    چشمان تو‌ خرمای‌ رسیده‌‌ست نزن‌ پلک ، نرخ رطب عالی اهواز فروریخت .
  21. نیایییشششش

    1. Taraneh

      Taraneh

      اخرین ارسالی تاریخ رو‌پاک کنی تاپیکی که من زدم این برا دیروز بود 

  22. امروز روز جهانی الاغه، این روزو به ۹۹ درصد اطرافیانم تبریک میگم.
×
×
  • اضافه کردن...