رفتن به مطلب
ثبت نام/ ورود ×
کارگاه آموزش رمان نویسی(ظرفیت 15 نفر) ×
انجمن نودهشتیا

Taraneh

مدیر اجرایی
  • تعداد ارسال ها

    1,053
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روز های برد

    12

تمامی مطالب نوشته شده توسط Taraneh

  1. Taraneh

    ملّت عشق | نامه های عاشقانه

    می‌گفت گاهی انگار توی دلم کمانچه می‌زنند، ویولن سل. می‌گفت من موسیقی بلد نیستم، اما قشنگ می‌زنند، تلخ می‌زنند. همان . . . -حسین دریابندی
  2. Taraneh

    ملّت عشق | نامه های عاشقانه

    « مراقب خودت باش؛ تو تمام امید مرا با خودت داری... » -نامه ماریا کاسارس به آلبر کامو
  3. Taraneh

    ملّت عشق | نامه های عاشقانه

    « راستی لذت تنها بودن را چشیده‌ای؟ قدم زدنِ تنها، دراز کشیدنِ تنها توی آفتاب؟ چه لذت بزرگی است برای یک موجود عذاب کشیده، برای قلب و سر! منظورم را می فهمی؟ آیا تا به حال مسافت زیادی را تنها قدم زده‌ای؟ قابلیتِ لذت بردن از آن دلالت بر مقدار زیادی فلاکت گذشته و نیز لذت‌های گذشته دارد. » -فرانتس کافکا | نامه به فلیسه
  4. Taraneh

    ملّت عشق | نامه های عاشقانه

    دست ها را روی روشویی می‌گذارم و به جلو خم می‌شوم و سر را روی آینه می‌گذارم. دلم می‌خواهد گریه کنم اما اگر هم بکنم، کسی به نجات من نمی‌آید. هیچ‌کس... -هاروکی موراکامی
  5. Taraneh

    ملّت عشق | نامه های عاشقانه

    توی نامه ی فروغ فرخزاد به ابراهیم گلستان این قسمتش خیلی شبیه زندگی الان ماست: « نمی ‌دانم چرا تحملِ جمعیت را ندارم. چرا تحمل زندگیِ فامیلی را ندارم. من آن‌ قدر به تنهاییِ خود عادت کرده‌ام که در هر حالتِ دیگری خودم را بلافاصله تحت فشار و مظلوم حس می ‌کنم. تا از آنها دور هستم دلم می‌ خواهد نزدیک باشم و نزدیک که می ‌شوم می‌ بینم اصلاً استعدادش را ندارم..‌. »
  6. Taraneh

    ملّت عشق | نامه های عاشقانه

    به من فراموشی هدیه کن... سپس سفر کن اگر می خواهی! -نزار قبانی
  7. Taraneh

    ملّت عشق | نامه های عاشقانه

    « گاهی تو حتی لب به سخن نگشوده ای و من به پایان آنچه خواهی گفت رسیده ام. » -خلیل جبران، در یادداشت های روزانه ماری هاسکل؛ ۲۸ ژوئیه ۱۹۱۷
  8. Taraneh

    ملّت عشق | نامه های عاشقانه

    نبودنت‌، نقشه ی خانه را عوض کرده است و هر چه می گردم آن گوشه ی دیوانه ی اتاق را پیدا نمی کنم. احساس می کنم کسی که نیست، کسی که هست را از پا در می آورد... -گروس عبدالملکیان
  9. Taraneh

    ملّت عشق | نامه های عاشقانه

    « بغلم کن ملینا؛ بغلم کن که حرف زدن کافی نیست... » -نامه‌ فرانتس کافکا به ملینا
  10. Taraneh

    ملّت عشق | نامه های عاشقانه

    « فراموش نکن که آدمی در این جهان هست که همیشه و هرلحظه می‌توانی پیش او برگردی. روزی از ته قلبم تمام آنچه دارم و آنچه هستم را به تو بخشیده‌ام. تو قلبم را با خود خواهی داشت تا وقتی که من این جهان غریب را ترک بگویم، جهانی که دارد خسته‌ام می‌کند. تنها امیدم این است که روزی تو بفهمی چقدر دوستت داشته‌ام. » -نامه آلبرکامو به ماریا کاسارس
  11. Taraneh

    ملّت عشق | نامه های عاشقانه

    من خسته ام، نمی توانم درباره چیزی فکر کنم و تنها می خواهم سر بر دامنت بگذارم، تماس دست هایت با پیشانی ام را احساس کنم و تا ابد در این حالت بمانم. -از نامه های فرانتس کافکا به ملینا
  12. Taraneh

    ملّت عشق | نامه های عاشقانه

    « ازت ممنونم که بهم گفتی: همه چیز درست میشه. فکر نکنم هیچ یک از ما در حال حاضر از این مورد مطمئن باشه ولی شنیدنش از زبون کسی دیگه حس خیلی خوبی داره. » -نامه از کری به دیوید | کتاب شواهد یک رابطه
  13. Taraneh

    ملّت عشق | نامه های عاشقانه

    « من با تو سرچشمه ای از زندگی را بازیافته ام که گمش کرده بودم. » -از نامه های آلبرکامو به ماریا کاسارس
  14. Taraneh

    ملّت عشق | نامه های عاشقانه

    « در دنیایی که تو زندگی می­کنی، تنها رقص و موسیقی نیست. نیمه شب، هنگامی که از سالن پر شکوه تئاتر بیرون می­ آیی، آن تحسین کنندگان ثروتمند را یک سره فراموش کن اما حال آن راننده تاکسی را که تو را به منزل می­ رساند بپرس. حال زنش را هم بپرس و اگر آبستن بود و پولی برای خریدن لباس بچه­ اش نداشت، چک بکش و پنهانی توی جیب شوهرش بگذار. » -برشی از نامه چارلی چاپلین به دخترش | سوييس؛ 1963
  15. Taraneh

    ملّت عشق | نامه های عاشقانه

    « و من خودم را با خستگی تمام از میان این فصل عبور می دهم، فقط به این امیدِ نورِ کم سویی که در دوردست ها می درخشد. » -نامه اولگا کنیپر به آنتوان چخوف | ۱۰ فوریه؛ مسکو
  16. Taraneh

    ملّت عشق | نامه های عاشقانه

    چون چشم ترم دیدی، لب بر لب خشکم نِه... -سیف فرغانی
  17. Taraneh

    ملّت عشق | نامه های عاشقانه

    سلام عزیزانم تو این تاپیک با هم از عشق های قدیمی میخونیم
  18. یکی از ترس‌هایی که همیشه تو زندگیم داشتم اینه که «ناخواسته» کسی رو ناراحت کنم، چون ناخواسته اصلا حال نمیده، باید با برنامه‌ریزی و عمدی باشه که قشنگ پاره شدنشو ببینم کیف کنم.
  19. ‏همه چیز خیلی مهم به نظر میاد، تا وقتی که یکی تو خانواده مریض می‌شه و می‌فهمی نتیجه‌ی فلان امتحان و فلان کار به هیچ جات نیست و حالا نشد هم، فدای سرت.
  20. هیچ‌وقت آدمارو از روی ظاهرشون قضاوت نکنید. یکم باهاشون ارتباط بگیرید، بعدش با خیال راحت از روی باطن کثیف‌شون قضاوت کنید.
  21. بدترین حس اونجاست که حس می‌کنی مزاحم اونی که عاشق حرف زدن باهاشی، هستی!
  22. تا حالا شده این حس بهتون دست بده که رفقای نزدیکتون از خوشحالی شما خوشحال نمیشن؟ از این حس بدتر نداریم
  23. ‏مامانم رفته موهاشو کوتاه کرده، برام عکس فرستاده. دوستم عکسه رو دید گفت وای مامانت چه خوشگله. بعد گفت عکس باباتم ببینم. نشونش دادم. گفت مامانت خیلی خوشگله ولی تو شبیه باباتی=))))))))
  24. ‏مامانم رفته موهاشو کوتاه کرده، برام عکس فرستاده. دوستم عکسه رو دید گفت وای مامانت چه خوشگله. بعد گفت عکس باباتم ببینم. نشونش دادم. گفت مامانت خیلی خوشگله ولی تو شبیه باباتی=))))))))
  25. تو درست به اندازه حرف هایی که کسی را نداری که برایش بگویی، اندازه گریه هایی که برایشان شانه‌ای نداری، اندازه دستهایی که نیست تا دستهای سردت را بگیرد و اندازه بوسه هایی که پشت استیکرها مخفی میشوند، تنهایی.
×
×
  • اضافه کردن...