-
تعداد ارسال ها
1,053 -
تاریخ عضویت
-
آخرین بازدید
-
روز های برد
12
تمامی مطالب نوشته شده توسط Taraneh
-
دلم میخواست چیزِ محکمی بهش بگویم که بداند چقدر دوستش دارم؛ گفتم: تو مسیحِ منی... -عباس معروفی
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
تو میتوانستی به چشمانم نگاه کنی و گلویم را با چاقوی تیزی ببُری و من میتوانستم در آخرین نفس از تو بهخاطر خونی شدن دستهایت معذرت بخواهم... -الیاس علوی
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
زیبایی؛ همچون پراکندگی یک ایل در کوهستان، همچون گذر یک رودخانه. زیبایی؛ همچون قایقی در غروب یک دریا، همچون قطاری در عمق سبز یک دره. زیبایی؛ همچون رقص دود سیگار. در زیباییات رفتنی نهفته است... -علیرضا قاسمیان خمسه
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
«همه را مدیون توام...زمانی که تو را ملاقات کردم ویران شده بودم...تو مرا ساختی، دستم را گرفتی و بلند کردی.. من هم تو را مثل یک تکه نان بوسیدم، روی پیشانیام گذاشتم و عزیز و مقدس دانستمت... و عشق پدیدار شد، عشق...» -جمال ثریا | نامه به زحل
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
ابتدا فکر می کردم شاید یک اتفاق ساده باشد تا اینکه بعد از او هیچ اتفاق دیگری در من رخ نداد. -مهدی کیانی مهر
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
درست آنجا که ترکم کردهای، ایستادهام. اما همانند زمانی که ترکم کردی نیستم. بسیار تغییر کردهام و یاد گرفتهام انسانها برای جمع شدن پیکرشان، نیاز مبرم به فروپاشی عمیق دارند. برای فروپاشیدنم از تو بسیار ممنونم. -جمال ثریا
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
من دیروز، حتی هفته پیش و یا ماه پیش بلکه حتی سال پیش، نزدیک به فروپاشی بودم، چون تو کنارم نبودی... -دیدم ماداک، سیامک تقی زاده
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
مانند دویدن کودکی در سراشیبی است به تو فکر کردن. اندکی هیجان، اندکی هراس زمین خوردن. -جمال ثریا
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
نبودن، تو را میکشد؟ مرا حضوری که شبیه نبودن است میکشد! -محمود درویش
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
شهرى كه چشم به راهت بود ويران شد؛ ديگر آمدن و نيامدنت هيچ فرقى نمىكند. -نورالله گِنچ
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
صبح تو را در فروشگاه دیدم. هلو و زردآلو سوا میکردی گفتی برای یک مهمان است. تمام روز در انتظار تلفن بودم... -گئورگ تومانینان
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
خواستم زنده بمانم و فکر کردن به تو، تنها سلاحم بود، تنها سنگم، تنها کمانم. -پابلو نرودا
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
مرا در قلبت بپذیر، به دور از تمام هیاهوها، مرا پناه بده، حتی اندکی. -آلبر کامو | نامه به ماریا کاسارس
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
در چنین شبهای بیفریادرس روزِ خوش در خواب باید دید و بس . . . -هوشنگ ابتهاج
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
دلتنگم. گفتنیهایم همینقدر کوتاهاند و همینقدر عمیق. -جمال ثریا
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
نوشته بود: کسی را چنان دوست داری که برایش بجنگی؟ نوشتم: از جنگها برگشتهام، با زخمها و موی سپید؛ و یاد گرفتهام صبور باشم و به تماشا قانع! -حمید سلیمی
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
اگر کسی مرا خواست، بگویید: رفته باران ها را تماشا کند و اگر اصرار کرد، بگویید: برای دیدن طوفان ها رفته است! و اگر باز هم سماجت کرد، بگویید: رفته است تا دیگر بازنگردد... -بیژن جلالی
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
داشتن چیزی برای گفتن و نبودن کسی برای شنیدن، خیلی وحشتناک است! اوج بی کسی است... -دویل ملتن
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
من حقیقتا معنای «دوستت دارم» را نمیدانم فقط میدانم كه يعنی مرا اينجا تنها رها مكن! -نیل غیمان
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
وقتی کلمات ناتوانند ، بگذار تو را با سکوت بگویم. -نزار قبانی
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
دلم می خواهد همه چیز را بگذارم و بروم طوری که کسی نداند من که هستم. مرا ببخش عزیزم، احساس وحشتناکی دارم. سوار قطار خواهم شد و تمامی وجودم را گریه خواهم کرد. -اولگا کنیپر | نامه به آنتوان چخوف
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
من حتی در فکر هایم برای تو حاشیه های خوش آب و هوا می سازم تا جایی برای نشستن پیدا کنی. -یداله رویایی | نامه به پرویز اسلامپور
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
مادربزرگ اخرای عمرش می گفت: کسی رو دوست داشته باش که وقتی دوست داشتنی نبودی، دوست داشته باشه. -کریمی اعتماد
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
دردیست در این سینه که همزاد جهان است... -هوشنگ ابتهاج
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
« و من خودم را با خستگی تمام از میان این فصل عبور می دهم، فقط به امید نور کم سویی که در دوردست ها می درخشد. » -اولگا کنیپر | نامه به آنتوان چخوف
- 704 پاسخ
-
- 1
-