-
تعداد ارسال ها
1,050 -
تاریخ عضویت
-
آخرین بازدید
-
روز های برد
7 -
Donations
0.00 USD
تمامی مطالب نوشته شده توسط Taraneh
-
آدمیست دیگر، حتی در اقیانوس هم زنده می ماند اما گاهی در یک جرعه دلتنگی غرق می شود. -جمال ثریا ؛ سیامک تقی زاده
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
انسان همیشه احتیاج به چیزی، کسی دارد تا از پناهش آشیانه های هوشیار بسازد. -علی مراد فدایی نیا
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
این نامه فقط به رسم استقبال از تو است، برای اینکه به تو بگوید یک روز بدون تو روزیست که تمام نمیشود، شهریست بدون باغ، زمینیست بیآسمان... و برای اینکه به تو بگوید هرگز هیچ چیز ما را از هم جدا نخواهد کرد. در این دنیا، به هم گره خوردهایم. شبخوش زندگی! قلبت را میبوسم. -نامه آلبر کامو به ماریا کاسارس | ۲۰ دسامبر ۱۹۴۹
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
بابا لنگ دراز توی یکی از نامه هاش برای جودی ابوت نوشته بود: جودی عزیزم! درست است، ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته می شویم. هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و وابستگی ما بیشتر می شود. پس هرکسی را بیشتر دوست داریم و می خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم در دلش ثبت شویم. دوستدار تو: بابا لنگ دراز
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
اما دردناک تر از تحمل این همه رنج، این است که ببینی دنیا کوچک ترین اهمیتی هم به رنجی که می بری نمی دهد. -نهاالراضی | یادداشت های بغداد
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
« تو را چنان قلبی که از سینه کنده باشم، رها کردم... » -صباح الدین علی
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
روز های خوبی نبود اما من در همان روزهای سخت هم تو را دوست داشتم... -جاهد ظریف اوغلو
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
میگفت گاهی انگار توی دلم کمانچه میزنند، ویولن سل. میگفت من موسیقی بلد نیستم، اما قشنگ میزنند، تلخ میزنند. همان . . . -حسین دریابندی
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
« مراقب خودت باش؛ تو تمام امید مرا با خودت داری... » -نامه ماریا کاسارس به آلبر کامو
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
« راستی لذت تنها بودن را چشیدهای؟ قدم زدنِ تنها، دراز کشیدنِ تنها توی آفتاب؟ چه لذت بزرگی است برای یک موجود عذاب کشیده، برای قلب و سر! منظورم را می فهمی؟ آیا تا به حال مسافت زیادی را تنها قدم زدهای؟ قابلیتِ لذت بردن از آن دلالت بر مقدار زیادی فلاکت گذشته و نیز لذتهای گذشته دارد. » -فرانتس کافکا | نامه به فلیسه
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
دست ها را روی روشویی میگذارم و به جلو خم میشوم و سر را روی آینه میگذارم. دلم میخواهد گریه کنم اما اگر هم بکنم، کسی به نجات من نمیآید. هیچکس... -هاروکی موراکامی
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
توی نامه ی فروغ فرخزاد به ابراهیم گلستان این قسمتش خیلی شبیه زندگی الان ماست: « نمی دانم چرا تحملِ جمعیت را ندارم. چرا تحمل زندگیِ فامیلی را ندارم. من آن قدر به تنهاییِ خود عادت کردهام که در هر حالتِ دیگری خودم را بلافاصله تحت فشار و مظلوم حس می کنم. تا از آنها دور هستم دلم می خواهد نزدیک باشم و نزدیک که می شوم می بینم اصلاً استعدادش را ندارم... »
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
به من فراموشی هدیه کن... سپس سفر کن اگر می خواهی! -نزار قبانی
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
« گاهی تو حتی لب به سخن نگشوده ای و من به پایان آنچه خواهی گفت رسیده ام. » -خلیل جبران، در یادداشت های روزانه ماری هاسکل؛ ۲۸ ژوئیه ۱۹۱۷
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
نبودنت، نقشه ی خانه را عوض کرده است و هر چه می گردم آن گوشه ی دیوانه ی اتاق را پیدا نمی کنم. احساس می کنم کسی که نیست، کسی که هست را از پا در می آورد... -گروس عبدالملکیان
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
« بغلم کن ملینا؛ بغلم کن که حرف زدن کافی نیست... » -نامه فرانتس کافکا به ملینا
- 704 پاسخ
-
- 1
-
-
« فراموش نکن که آدمی در این جهان هست که همیشه و هرلحظه میتوانی پیش او برگردی. روزی از ته قلبم تمام آنچه دارم و آنچه هستم را به تو بخشیدهام. تو قلبم را با خود خواهی داشت تا وقتی که من این جهان غریب را ترک بگویم، جهانی که دارد خستهام میکند. تنها امیدم این است که روزی تو بفهمی چقدر دوستت داشتهام. » -نامه آلبرکامو به ماریا کاسارس
- 704 پاسخ
-
- 2
-
-
من خسته ام، نمی توانم درباره چیزی فکر کنم و تنها می خواهم سر بر دامنت بگذارم، تماس دست هایت با پیشانی ام را احساس کنم و تا ابد در این حالت بمانم. -از نامه های فرانتس کافکا به ملینا
- 704 پاسخ
-
- 2
-
-
« ازت ممنونم که بهم گفتی: همه چیز درست میشه. فکر نکنم هیچ یک از ما در حال حاضر از این مورد مطمئن باشه ولی شنیدنش از زبون کسی دیگه حس خیلی خوبی داره. » -نامه از کری به دیوید | کتاب شواهد یک رابطه
- 704 پاسخ
-
- 2
-
-
« من با تو سرچشمه ای از زندگی را بازیافته ام که گمش کرده بودم. » -از نامه های آلبرکامو به ماریا کاسارس
- 704 پاسخ
-
- 2
-
-
« در دنیایی که تو زندگی میکنی، تنها رقص و موسیقی نیست. نیمه شب، هنگامی که از سالن پر شکوه تئاتر بیرون می آیی، آن تحسین کنندگان ثروتمند را یک سره فراموش کن اما حال آن راننده تاکسی را که تو را به منزل می رساند بپرس. حال زنش را هم بپرس و اگر آبستن بود و پولی برای خریدن لباس بچه اش نداشت، چک بکش و پنهانی توی جیب شوهرش بگذار. » -برشی از نامه چارلی چاپلین به دخترش | سوييس؛ 1963
- 704 پاسخ
-
- 2
-
-
« و من خودم را با خستگی تمام از میان این فصل عبور می دهم، فقط به این امیدِ نورِ کم سویی که در دوردست ها می درخشد. » -نامه اولگا کنیپر به آنتوان چخوف | ۱۰ فوریه؛ مسکو
- 704 پاسخ
-
- 2
-
-
چون چشم ترم دیدی، لب بر لب خشکم نِه... -سیف فرغانی
- 704 پاسخ
-
- 2
-
-
سلام عزیزانم تو این تاپیک با هم از عشق های قدیمی میخونیم
- 704 پاسخ
-
- 3
-
-
یکی از ترسهایی که همیشه تو زندگیم داشتم اینه که «ناخواسته» کسی رو ناراحت کنم، چون ناخواسته اصلا حال نمیده، باید با برنامهریزی و عمدی باشه که قشنگ پاره شدنشو ببینم کیف کنم.