-
تعداد ارسال ها
356 -
تاریخ عضویت
-
آخرین بازدید
-
روز های برد
22
دستاورد های Alen
-
سلام؛ عزیزم ✍🏻✨
چون هر دو رمانم رو نقد کردی و واقعاً خوشحالم کردی، گفتم من هم رمانت رو نقد کنم؛ البته اگر قابل بدونی ❤️🌹
رمان رو تا پارت یازده کامل خوندم و فضای کلی، مسیر شخصیت فروغ و ایدهی اصلی کار برام قابل درک و قابل ارتباط بود. بهنظرم داستان پایهی خوبی داره، اما در وضعیت فعلی چند ایراد مشخص هست که باعث میشه بعضی بخشها اون اثرگذاریای که میتونن داشته باشن رو از دست بدن:
1️⃣ تکرار حالت ذهنی فروغ
فروغ توی بخشهای مختلف مدام توی یک چرخهی فکری مشابه میچرخه (خاطره، تحلیل، حس پوچی یا فشار). مسئله وجود این حسها نیست، بلکه اینه که واکنش ذهنیاش نسبت به موقعیتهای مختلف تفاوت زیادی نمیکنه و بعضی قسمتها بیشتر تکرار همون حالته.
2️⃣ توضیح زیاد بهجای تجربهی صحنه
تو صحنههای مهم، مخصوصاً تنهاییها و بخشهای مربوط به بازی، تحلیل ذهنی خیلی زود و مفصل میاد وسط و خود موقعیت فرصت اثرگذاری کامل پیدا نمیکنه. این باعث میشه تنش بعضی صحنهها زود خالی بشه.
3️⃣ یکنواختی لحن احساسی
لحن روایت تا اینجای کار تقریباً توی همهی موقعیتها یه وزن احساسی داره؛ چه لحظههای معمولی، چه بحرانها. این یکنواختی باعث میشه بعضی صحنههای مهم اون ضربهای که انتظار میره رو نزنن.
4️⃣ توضیح اضافه برای نمادها
نمادها (مثل پرتقال کال، آینهها، شمعها و بازی) ذاتاً گویا هستن، اما بعضی جاها بیش از حد توضیح داده یا تکرار میشن و این فرصت کشف رو از خواننده میگیره.
5️⃣ دیالوگهایی که زود قطع میشن
چند تا دیالوگ، مخصوصاً با مادر، سریع به ذهن فروغ برمیگرده و نیمهکاره میمونه. وقتی این الگو تکرار میشه، تأثیر گفتوگوها کمتر میشه.
6️⃣ ریتم کلی روایت تا این پارتها
در بعضی بخشها، مخصوصاً قبل از اتفاقهای مهم، تکرار ذهنی بیشتر از نیاز شده و ریتم رو کند کرده. با جمعوجورتر شدن این بخشها، ضرباهنگ داستان میتونه طبیعیتر بشه، بدون اینکه مسیر یا معنا تغییر کنه.
7️⃣ بخشهایی که خوب دراومدن
مسیر شخصیت فروغ، فضای نمادین داستان، هستهی مفهومی انتخاب و احساس، و کلیت فضا تا اینجا خوب نشسته. ایرادها بیشتر به حجم و شیوهی بیان برمیگرده، نه به خود خط داستانی.
عالی بودی ❤️
-
سلام قشنگم، خیلی ممنون از وقتی که گذاشتی و رمان رو خوندی

قطعاً خوندن و نقد شدن برای من ارزشمنده ولی دوست دارم چند تا نکته رو واست شفاف کنم، نه برای رد نقدت، بلکه برای توضیح انتخابام.اول درباره تکرار حالت ذهنی فروغ:
این تکرار رو اگاهانه نوشتم، نه اتفاقی. فروغ کاملا عمدی توی یه چرخه ذهنی گیر کرده؛ دقیقاً مثل آدمی که مشکل روانی یا بحران هویتی پیدا کرده. اگر واکنش فروغو توی این صنه ها متنوع و هیجانی نوشته بودم، از نظر من با منطق شخصیتش نمی خوند. این ایستایی قرار بوده حس خفگی و گیر افتادن رو منتقل کنه، نه تنوع عزیزدلم.دوم، در مورد توضیح به جای تجربه.
سبک و ژانر این رمان بیشتر ذهن محوره تا صحنه محور. خودِ فکر کردن، تحلیل کردن و گم شدن توی ذهن فروغ، تجربه اصلی داستانه. بازی، شمعها و آینهها بیشتر بهانه ان برای ورود به ذهن شخصیت، نه اینکه خودشون محور اصلی هیجان باشن. یعنی بطور کامل به تک تک صحنه ها، نماد ها حتی رنگ نور محیط و میزان تاریکی و روشن بودنش فکر شده و هر چیزی توی رمن یه معنی و مهفموم خاص داره و تنها ابزار نویسنده برای توضیحش ذهن کاراکتر اصلی ای هست که راوی داره از اون زاویه دید داستانو روایت میکنه، یعنی زبان فکر کاراکتر، محور اصلیه این رمانه.درباره یکنواختی لحن احساسی هم،
این دقیقاً بخشی از شخصیت فروغه. فروغ کسیه که سال ها احساساتش رو سرکوب کرده، پس طبیعیه حتی توی بحران هم فوران احساسی نداشته باشه. من عمداً نخواستم لحن جاهای مختلف خیلی بالا و پایین بشه، چون میخواستم این خونسردیِ تلخ حفظ بشه. هم در مقابل مادر، هم صحته های دیگه.در مورد نمادها،
می دونم بعضی جاها مستقیم توضیح دادمشون، اما انتخابم این بوده که نمادهای توی رمن فقط تزئینی نباشن. دوست داشتم مسیر فکری داستان مشخص باشه و برداشت فلسفی مثلا معنی رنگ ها یا نماد روی کارت ها رو نذارم به عهده هوش فلسفی مخاطب. این بیشتر انتخاب سبکه تا ضعف. چون 90 درصد افرادعام در حالت کلی نمیدونن فلان نماد در مصر باستان معنی چی داره یا مثال کدوم رنگ بیشتر توصیف کدوم بخش احساسی و شخصیته.دیالوگ های نیمهکاره، مخصوصاً با مادر بالاتر گفتم اما طبق روند نقدت بازم اینجا میگم، این مورد دقیقا از ناتمام بودن رابطه میاد. فروغ بلد نیست گفت وگو رو کامل کنه، فرار میکنه، قطع میکنه، میره توی ذهن خودش. این الگو اگر تکرار شده، عمدیه. برای شخصیت سازی فروغ و در ادامه تعغیرات، برای بیان تاثیر انتخاب هایی که توی بازی انجام میشه، روی شخصیت و هویت کلی فروغ.
و در نهایت ریتم.
کند شدن بعضی جاها قرار بود حس فرسایش و درجا زدن رو منتقل کنه، نه اینکه مثلا قلم من گیر کرده! این داستان قرار نبوده تند بره جلو؛ قرار بوده خواننده هم بعضی جاها مکث کنه و سنگینی فکر رو حس کنه.در کل، نقدت محترمه و قابل فکره، ولی بیشتر به تفاوت سلیقه روایی برمی گرده تا ایراد اساسی. پرتقال کال عمدا درون گرا، فلسفی و کند نوشته شده و دقیقاً همون مسیری رو میره که براش طراحی شده.
بازم ممنون از توجهت عشقم

نقد شنیدن رو دوست دارم، ولی پای انتخاب هام هم هستم ❤️ -
-
-
سلام 🌱
رمانت از نظر قلم، فضاسازی و شخصیتپردازی (بهخصوص شخصیت دانژه) پیشرفت خوبی داشته و به همین دلیل تصمیم گرفتیم برای تالار «مورد پسند کاربران» در نظرش بگیریم.
اما، چند مورد هست که حتماً باید اصلاح بشه تا اثر شایستگی این تالار رو داشته باشه و میتونی نقد من در نظرش بگیری:1️⃣ پرحرفی و توضیح اضافه
بعضی صحنهها بیش از حد توضیح داده شدن (افکار، جزئیات روزمره، توصیفهای تکراری). لازم نیست همهچیز کامل گفته بشه؛ خیلی جاها میتونی با کوتاهتر نوشتن یا حذف جزئیات اضافی، ریتم داستان رو بهتر کنی.2️⃣ زیاد گفتن احساسات بهجای نشون دادنشون
احساسات شخصیتها، مخصوصاً ناراحتیها و فشارهای روحی دانژه، بیشتر گفته میشن تا اینکه توی رفتار و دیالوگ نشون داده بشن. سعی کن بهجای توضیح مستقیم، بذاری خواننده از خود صحنه به احساس برسه.3️⃣ ریتم نامتوازن در بعضی بخشها
برخی اتفاقها خیلی سریع جلو میرن (مثلاً موقعیت شغلی یا بعضی تصمیمها) و در مقابل بعضی بخشها کشدار میشن. بهتره این تعادل اصلاح بشه تا داستان طبیعیتر پیش بره.4️⃣ نیاز به ویرایش نگارشی دقیقتر
از نظر نگارشی مشکل جدی نداره، ولی هنوز غلطهای ریز، تکرار واژهها و جملههای بلند هست که باید جمعوجور بشن تا خواننده اذیت نشه.📌 بعد از اعمال این اصلاحات، رمان میتونه با خیال راحت به تالار رمانهای مورد پسند کاربران بمونه و حتی در ادامه شانس بررسی برای تالارهای بالاتر رو هم داشته باشه.
موفق باشی 🌸