رفتن به مطلب
ثبت نام/ ورود ×
کارگاه آموزش رمان نویسی(ظرفیت 15 نفر) ×
انجمن نودهشتیا

تخته امتیازات

مطالب محبوب

در حال نمایش مطالب دارای بیشترین امتیاز در 06/15/2025 در همه بخش ها

  1. پارت هفتم با چشم غره بهش گفتم: ـ میشه کوهیار رو فراموش کنی؟ اون پسر در حالت عادی، جواب پیام‌های من رو نمیده، الان می‌خواد کمک کنه؟ بعدش هم خیلی خودش رو می‌گیره، من کلا باهاش حال نمی‌کنم دیگه. مهسان گفت: ـ بابا حالا توام! حالا این بفهمه اومدی کیش، اینجوری نیست که کمکت نکنه، نگران نباش! اینقدر هم آدم بیشعوری نیست. نگاهش کردم که گفت: ـ خب آره، بیشعور که هست، ولی شاید اون لحظه چه میدونم... نظرش عوض شده باشه. مگه تو نمی‌گفتی اخیراً تمام پست‌ها و استوری‌هات رو لایک می‌کنه؟ گفتم: ـ خب که چی؟! گفت: ـ خب که چی نداره، همینش هم یه پیشرفته واسه شخصیت این. قبلاً که این کارها رو نمی‌کرد، جدیدا انجام میده... بعدش هم یادت رفته چقدر خوشت می‌اومد ازش؟ گفتم: ـ من هیچ وقت بهش به چشم دوست پسر و این چیزها نگاه نکردم، ولی این یه جوری برخورد می‌کرد که انگار من توی نخشم. گفت: ـ پسرها جوگیرن کلا غزل، چه انتظاری داری؟ حالا این بار رو تو لج نکن و بهش پیام بده! اگه چیزی نگفت، به خدا دیگه لام تا کام بابت این قضیه حرفی نمی‌زنم. یه هوفی کردم. گوشیم رو در آوردم و گفتم: ـ واسه اینکه دهن تو رو ببندم، این کار رو می‌کنم. گفت: ـ ایول... ولی غزل خدایی خوبه ها! بهش چشم غره رفتم که گفت: ـ آره، درسته، تایپش به تو و خانوادت نمی‌خوره اما در کل بد نیست. همون‌طور که پیام می‌دادم، گفتم: ـ خوش به حال خودش و دوست دخترش. گفت: ـ تو هم که عاشق قضاوت کردن! توی صفحه چتش رفتم، آخرین پیام هم پیام من بهش بود که سین کرد و جواب نداد. براش نوشته بودم: -چه خبر پسر جزیره؟ مهسان تا دید، گفت: -واقعا هم چقدر خودشیفته هست! انگار که بردپیته. خندیدم و گفتم: ـ منصرف شدی انشالا؟ گفت: ـ نه، نه، حالا این برای هشت ماه پیشه. این آخرین بارم پیام بده، من حس ششمم میگه جواب میده... بلند خندیدم و گفتم: ـ هیچ وقت حس ششمت درست از آب درنیومد. گفت: ـ هرهرهر... بنویس!
    1 امتیاز
×
×
  • اضافه کردن...