رفتن به مطلب
ثبت نام/ ورود ×
کارگاه آموزش رمان نویسی(ظرفیت 15 نفر) ×
انجمن نودهشتیا

ارسال‌های توصیه شده

لبخندی زدم و به چشمای پر از امیدش نگاه کردم و گفتم:

ـ البته مه‌لقا هم این اواخر بهم می‌گفت که دیگه می‌خواد دورشو خط بکشه، بعدشم من همیشه بهش میگفتم اون پسره بدردش نمیخوره، لیاقتش بالاتر از اینحرفاست.

آرون گفت:

ـ یعنی من لایقش هستم؟

چشمکی بهش زدم و گفتم:

ـ شک نکن. جفتتون رو برای هم تضمین می‌کنم.

آرون گفت:

ـ ولی وقتی می‌خوام باهاش حرف بزنم، انگار متوجهست. مدام فرار می‌کنه ازم.

خندیدم و گفتم:

ـ خجالتیه. نگران نباش، عادی میشه. میخوای یه کاری کنیم؟

گفت؛

ـ چیکار؟

گفتم:

ـ زنگ بزنیم بهش و بگیم امشب و پیش ما بمونه که منم تنها نباشم مثلا. بعد که اومد تو حرفاتو باهاش بزن تا بدونه که جدی هستی.

آرون گفت:

ـ خب اومد و قبول نکنه که بیاد.

بلند شدم و رفتم سراغ گوشیم و با حالت زیرکی گفتم:

ـ نترس، من رفیقمون میشناسم. اونجایی قضیه با من.

  • QAZAL عنوان را به رمان چرخ گردون از نویسندگان سایت نودوهشتیا تغییر داد

به گفتگو بپیوندید

شما در حال پست به عنوان مهمان هستید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
  • اضافه کردن...