رفتن به مطلب
ثبت نام/ ورود ×
کارگاه آموزش رمان نویسی(ظرفیت 15 نفر) ×
انجمن نودهشتیا

ارسال‌های توصیه شده

  • عضو ویژه

بسم الله الرحمن الرحیم
داستان تاریخ برای کودکان: ورود آریایی ها
نویسنده آتناملازاده
سخن با پدر و مادر: آیندگان را از عشق به ایران محروم نکنید

مقدمه: 

میهن ما ایران
بهشت جاویدان
خوب و سبز و خرم
سرزمین من
کشور ما زیباست
سرزمین گل‌هاست
خونه‌ی بلبل‌هاست
همیشه خرّم
بچّه‌های ایران
همه خوش و خندان
خیلی مهربونیم
چه خوش‌زبوننیم
ما گلهای باغیم
خوب و خوش اخلاقیم
روزها با بلبل‌ها
آواز می‌خوانیم

ویرایش شده توسط Atna1318
  • Atna1318 عنوان را به داستان تاریخ برای کودکان: ورود آریایی ها تغییر داد
  • 3 هفته بعد...
  • عضو ویژه

بسم الله الرحمن الرحیم

قصه داریم چه قصه‌ای
    چه قصه بی‌غصه‌ای
   حکایت از اون قدیما
از مامان و بابا بزرگ‌ها

یک روز و روزگاری
یک عالمه انسان خوب
که اسمشون آریا بود
بودن توی شهری سرد
نبود غذا، پر بود از برف

خسته شدن اون آدما
ترسیدن از سردیِ هوا
نشستن و صحبت کردن:
- بریم یکجای گرم و گرم
بریم سفر، بریم سفر

بار و بندیل بستن
راه افتادن به سمت ما
یکم اومدن پیش ما
یکم رفتن اونورترا

  • هانیه پروین عنوان را به داستان تاریخ برای کودکان: ورود آریایی ها | آتنا ملازاده کاربر انجمن نودهشتیا تغییر داد
  • عضو ویژه

پارت دو: تشکیل ماد

 

اون‌هایی که ایران بودن 

خواستن یکجا ساکن بشن

چند نفر رفتن به مشهد

چند نفرم شیرازی شدن

گروهی رفتن همدان

بین مردم اون دیار

 

اون‌هایی که همدان بودن

یک دشمن بدجنس داشتن

اسم اون دشمن بود آشور

از سمت عراق اومده بود

 

کار اون‌ها دزدی بود

که خیلی بد کاری بود

همدان حاکم نداشت

رییس نداشت، رهبر نداشت

 

همه باهم دعوا داشتند

کسی نبود کمک کنه

خواستن رییس داشته باشند

تا دشمنم شکست بده

 

یک مردی بود خیلی مهربون

فهمیده و خوش سر و زبون

اسم این آقا بود دیاکو

مورد احترام همه بود

ویرایش شده توسط Atna1318
  • Atna1318 عنوان را به داستان تاریخ برای کودکان: آریایی ها | آتنا ملازاده کاربر انجمن نودهشتیا تغییر داد
  • عضو ویژه

پارت سه: پارت دو تشکیل ماد

 

مردم رفتن پیش این آقا

گفتن: آقا، آقای زیبا

میشه شما حاکم بشی؟ 

با دشمنامون بجنگی؟ 

با دوست‌هاموم رفیق باشی؟ 

 

دیاکو قبول کرد

یک قلعه بزرگ زد

دشمن دشمنا شد

دوست همه‌ اون‌ها شد

 

اما دشمن بدجنس

ترسید و گفت باید بری

نمی‌خوایم تو باشی قوی

تو برامون دردسری

 

دیاکو قبول نکرد

جنگ شد ولی..

دیاکو شکست خورد

ضعیف شد و اسیر شد

دیگه ماد حاکم نداشت 

همه باهم بد شدن

دشمن دزد اون‌ها

حاکم کشور شدن

 

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
  • اضافه کردن...