رفتن به مطلب
ثبت نام/ ورود ×
کارگاه آموزش رمان نویسی(ظرفیت 15 نفر) ×
انجمن نودهشتیا

ارسال‌های توصیه شده

اسم رمان: گلبرگ

نویسنده:Bita

ژانر:عاشقانه،هیجانی

ساعت پارت‌گذاری:سعی می‌کنم هرروز یه پارت بذارم.

 

خلاصه: رمان در مورد دختری به اسم گلبرگ که توی هفت سالگی خانواده‌ای به سرپرستی اش میگیرن پدر و مادرخونده دختر رو خیلی دوست داشتن ولی تک بچه خانواده اسمش امید بوده با گلبرگ دشمنی میکنه چون از قیافه دختره بدش میومده.

 

مقدمه: عشق یعنی در میان صدهزاران مثنوی
بوی یک تک بیت ناگه مست و مدهوشت کند

“فاضل نظری”

ناظر:

@Solmazheydarzadeh

v28890__.jpg

با سلام خدمت شما نویسنده‌ی عزیز! ورودتان را خیر مقدم می‌گوییم. 

★ ☆★ ☆


برای آشنایی بیشتر با قواعد رمان نویسی، می‌توانید به تالار زیر مراجعه کنید. 

آموزش نویسندگی «کلیک کنید»

لطفا پیش از نوشتن، قوانین تایپ رمان را با دقت تمام مطالعه کنید تا بی‌هیچ اشکالی رمانتان اتمام و منتشر شود. 

قوانین تایپ رمان «کلیک کنید»


نویسنده‌ی عزیز، از نام رمان تا پایان، یک ناظر همراه شما خواهد بود تا رمان شما بی‌هیچ عیب و نقصی به اتمام برسد. 

@sarahp

@Nasim.M

★ ☆★ ☆

رضایت شما و وجودتون در کنار ما، باعث افتخار ماست. 

اکنون رمان شما تأیید شده است و قادر به پارت گذاری هستید.


🌹قلمتون مانا🌹

رمان گلبرگ(قسمت یک)
_دیگه به من نمیگی داداش فهمیدی
جوری اینو گفت که گلبرگ با تته پته گفت:
+باشه
_دیگه نبینم تو اتاقم بیای هری
گلبرگ که از حرفای مامان ترنمش که گفت برو تواتاق حساب میبرد و ازالان از امید هم ترسی تو دلش نشسته بود  نمیدونست دیگه باید به حرف کی گوش بده.
امید اخماشو توی هم کرد 
_هی گوشات نمیشنوه 
ترنم با چشمای درشتش به ابرو های امید که هی درهم و درهم تر میرفت نگاه میکرد تو دلش گفت چقد جذبه داره 
و همون لحظه به خودش نهیب زد جذبه یعنی جذاب برای ترسناک باید یه اسم دیگه انتخاب کنه.
امید که متوجه نگاه گلبرگ روی صورتش شد و چون پسر خوش باوری بود توی دلش گفت حتما میگه این پسره خوشگل از کجا پیداش شده با لبخند که بیشتره شبیه خنده بود به چشمای درشت گلبرگ که بنظرش نچنان زیبا میومدن گرچه از نظر امید  همه دخترا زشت بودن با تشری که تاحالا از خودش ندیده بود گفت:
_چشمای وزقیتو میخوای دربیارم ها؟ 
گلبرگ با خودش گفت نباید کم بیارم وگرنه اینجام مثله پرورشگاه بدرفتاری باهام میشه نفس عمیقی کشید.
و نگاهش به لبای امید دوخت و چشماشو بست و گفت
+مامان ترنم گفت بیام اینجا.
 فسقلی که با موهای خرگوشی نامرتبش جلوی پسر  قد بلند جلوش ایستاده بود،پیرهن سرمه ای که چینهای استین وپایینش نوار سفیدداشت با ساق شلواری سفید زیباتراز همیشش کرده بود . 
امید از عصبانیت روشو از دخترک گرفت بعد از حرفای مامانش که گفته بود آروم باشه با حرفای حالا داغ دلش تازه شده بود
امید_ تو که مامان نداری اون مامان منه فکر کردی میتونی مامان من تصاحب کنی
گلبرگ که احساس ناامنی میکرد به یه قدمی امید نرسیده به طرف در رفت و دستش رو دستگیره در گذاشت که ناغافل امید موهای قهوه ای اونو از پشت کشید و به عقب هلش داد‌
گلبرگ فکر کرد جوابشو گرفته و باید به حرفای پسر روبروش به حرفای مامانش ارجعیت بده.
 امید_کجاااا میخواستی بری
گلبرگ_مگه نگفتی برم خب داشتم میرفتم
امید چیزی که تو صورت ترنم دیده بود فکر کرد ترنم میخواد چغلیشو کنه و حالا  به این پی برده بود این دختر ساکت تر از این حرفاس و اروم شده بود.
در همین حین مامان ترنم وارد اتاق شد و متعجب به دخترش نگاه کرد
_گلبرگ موهات چشون شده
امید که واقعا نمیدونست ترنم چجور دختریه و چه جوابی قراره بده تک سرفه ای کرد
_دلتنگ مادرش بود 
گلبرگ که همچین صحنه ای رو دید و یاد اتفاقای پرورشگاه و بدجنسی مربیا افتاد گفت 
+نه دروغ نگو تو موهامو کشیدی.

  • 10 ماه بعد...

رمان گلبرگ(قسمت دوم)

مامان ترنم حالا ایستاده بود بین پسرش که گاهی کنترل کرنش واسش سخت می‌شد و دختری که دلش براش میسوخت چون هیچ پدر و مادری نداشت 
تک سرفه ای کرد و حالت کلافه شده اش را سعی کرد مخفی کند گفت:(بچه ها آروم باشین امید میشه لطفا بگی چرا موهای گلبرگ کشیدی)
امید که از دیدن همچین دختری از تعجب تقریبا داشت شاخ درمیورد گفت:(حس کردم داره میوفته میخواستم بگیرمش موهاشو گرفتم و با غرور ادامه داد تازه باید ازم تشکرم کنه)
در همین لحظه صدای زنگ گوشی از بیرون اتاق اومد
ترنم_خیل خب سعی کنین باهم درست رفتار کنین تا من ببینم کیه زنگ میزنه
گلبرگ دوباره به امید دوخت تا ببینه عکس العملش چیه 
امید روبروی گلبرگ قرار گرفت و گفت:(فکر نمیکردم همچین دختری باشی )
گلبرگ_مامان ترنم گفت یکی از تختا مال منه حالا پایینش مال منه یا بالایی زود بگو خستمه میخوام روش دراز بکشم
امید که تازه فهمیده بود چرا بابا مامانش براش تخت دونفره گرفتن آهی کشید و گفت
امید_اولنش گفتم مامان ترنم نه بهتره بگی فقط ترنم. تخت پایینی مال تو.

رمان گلبرگ(قسمت سوم)

گلبرگ که کمی سرماخورده بود روی تخت دراز کشید.
امیدم روی صندلی جلوی میز نشست و سرش بین دوتا دستاش گرفت و سعی کرد اتفاقاتی که افتاد رو ارزیابی کنه.
دلش نمیخواست جلوی دخترک کم سن و سال روبروش کم بیاره.
مامان ترانه با کیفی که گلبرگ دستش بود به اتاق اومد و همینطور که به امید چشم دوخته بود گفت :(امید مامان حالت خوبه؟)
امید_آره فقط 
مامان ترانه_ساکت باش قبلا باهم راجبش حرف زدیم کسی از این جا نمیره.
و رو به گلبرگ کرد و گفت:(گلبرگ این کیفته یه کم دیگه آماده شو بریم پیش دکتر عزیزم)
گلبرگ بلند شد و کیف از دست مامان ترنم گرفت  و چشمی گفت
امید و مامان ترانه بیرون رفتن و گلبرگ برای آماده شدنش فقط نیاز داشت موهای نامرتبشو شونه بزنه لباسش مناسب بود برای بیرون رفتن.
گلبرگ موهاشو که شونه زد به بیرون از اتاق رفت و امید و مامان ترانه رو دید سر چیزی بحث میکنند.
سعی کمی فالگوش وایسه تا ببینه دعوا بخاطره اونه یا نه.
امید _مامان اون به چه حقی اصلا باید بیاد تو اتاق من‌.
مامان ترانه_عزیزم اون اتاق بزرگه واسه یه نفر خیلی زیاده 
امید که تقریبا روبروی همونجا که گلبرگ فالگوش وایستاده بود ایستاده بود متوجه گلبرگ شد،
وسط حرف مامانش پرید و گفت:(آفرین پس فالگوشم وایمیستی)
گلبرگ که کمی خجالت کشید یه لحظه به ذهنش خطور کرد واقعا مامان ترنم توی انتخاب دختر توی پرورشگاه اشتباه کرده  و بجای اون باید شخص دیگه ای رو انتخاب میکرده و اون لیاقت نداره و ناخودگاه اشک از چشمش روانه شد.
مامان ترنم_عزیزم عیبی نداره فعلا گریه نکن چون سرماخوردی مریضیت بدتر میشه
امید که انگار فهمیده بود اشک گلبرگ بخاطر چیه گفت:(مامان چرا اخه همچین کسی باید با من هم اتاقی شه باید یکی دیگه رو از پرورشگاه میوردی البته دختراهمشون لوسن مامان باید پسر انتخاب میکردی )امید که انگار جملات آخرشو برای دلداری دادن گلبرگ زده باشه دستی رو پیشونیش کشید و به داخل اتاقش رفت.

رمان گلبرگ(قسمت چهارم)

مامان ترانه دست گلبرگ و به گرمی گرفت و به سمت در خروجی رفتند هر دو سوار ماشین شدند و مامان ترانه کمربند گلبرگ و بست گلبرگ حالا کمی آروم تر شده بود.
مامان ترانه_امید پسر خوبیه درسته حرفاش نیش دارن ولی به کسی آزار نمیرسونه.
گلبرگ_بخاطر فالگوش وایسادنم معذرت میخوام
به مطب همون اطراف خونه رسیده بودند
مامان ترانه دستشو رو دست گلبرگ گذاشت و گفت:مطمئنم عزیزم توام مثل امید آدم خوبی هستی بهتره زیاد سخت نگیریم
 و بعد در رو باز کرد و هردو به سمت مطب رفتند 
بعد از چهار مریض به داخل رفتند دکتر گلبرگ رو دید و بعد از دیدنش نسخه کوتاهی نوشت  
گلبرگ بصورت مختصر گلبرگ سرما خورده بود.
بعد از داروخونه ای که کنار مطب بود هر دو وارد ماشین شدند و راهی خونه شدند.

مامان ترانه گلبرگ رو به طرف حال برد و ازش خواست روی مبل بشینه تا داروهای گلبرگ و بهش بده پاکت دارو رو رو روی میز جلوی گلبرگ گذاشت و رفت لیوان آبی برای گلبرگ بیاوردبعد از چند ثانیه لیوان آب را آورد و اون رو هم جلوی دست گلبرگ گذاشت و سعی کرد دارو هارو یکی یکی باز کردن و به گلبرگ دادن تا با آبش بخورد وقتی کارشان تمام شد مامان ترنم گفت:(خب عزیزم برو استراحت کن) گلبرگ باشه ای گفت و به سمت اتاق رفت و تو دلش دعا کرد ای کاش اینبار پسری که تازه فهمیده بود اسمش امیده بهش کاری نداشته باشه.
در اتاق که باز کرد امید تخت بالا خوابش برده بود گلبرگ آخیشی زیر لب گفت و سعی کرد اتاق را وارسی کند و در آخر کیفش را زیر تخت گذاشت و روی تخت دراز کشید تا حالش بهبود یابد. 
 

ویرایش شده توسط bita

به گفتگو بپیوندید

شما در حال پست به عنوان مهمان هستید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
  • اضافه کردن...