به اطلاع کاربران میرسانیم دو انجمنِ نودهشتیا باهم ادغام شدهاند. با این وجود، تمامی آثار شما محفوظ است و جای نگرانی نیست. در صورتی که مشکل ورود به اکانت خود را دارید، از گزینه "بازیابی پسوورد" استفاده کنید. ایدی تلگرام جهت بروز خطا: @Delbarity
جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'معمایی'.
11 نتیجه پیدا شد
-
نام رمان: مغلوب نویسنده: سارام | کاربر انجمن نودهشتیا ژانر رمان: فانتزی، عاشقانه خلاصه رمان: دختربچهای که از دوران کودکی با یک حقیقت پوشیده شده زندگی کرده و وقتی حقیقت رو میفهمه تازه متوجه اتفاقات پیرامون و حقایق پنهان میشه. با سایهی بیجان او زیر نورِ شمعِ کوچک، واهمه از فضای تاریک سرایِ بزرگ به چشم نمیآید. سایهاش هم برای گرم کردن قلب من کافی بود، این مسئله ناعادلانه است، چون من نباید خودم را به او نشان دهم، چرا که وجود من مزاحمت تلقی میشود، چه برای او، چه برای خیلیهای دیگر؛ اصلا چه کسی برایش مهم بود من هستم یا خیر؟ سایهاش با طمأنینه از کنار سرای به سمتی دیگر میلغزد، خدایا! او دارد به سمت پیانو میرود؟ لبخندی که نمیتوانم مهارش کنم با شور رو لبانم نقش میبندد، صدای نوتهای پیانو که بلند میشود، با دست آزادم جلوی دهانم را میگیرم تا جیغی هیجانی از سمت من، دستانش را از حرکت باز ندارد. آخرین بار کِی صدای نواختنش را شنیده بودم؟ شاید همان زمان که اینجا زندگی میکردم. آن هنگام دیر دیر میآمد، از همان اول هم خیلی ناز داشت این عمهزادهی دردانه! صدای پیانو قطع میشود و به خودم میآیم، دامنم را در دست جمع میکنم به خیز بر میدارم به طبقهی دوم، چین و واچینِ دامن در دستانم آنقدر پف داشت که دید درستی نداشتم، تنها پلهها را به رسم عادت یکی دوتا میکردم که ناگهان پایم بین هوا و پله جهید و افتادم. ابتدا صدای پایش آمد و بعد هم صدای خودش که لب زد:« خوبی؟» و من در این فکر بودم که چه طور یک انسان میتواند چنین آوای مطلوبی داشته باشد؟ با اینکه در صدایش ردی از محبت و نگرانی نبود، هیچ برایم اهمیتی نداشت، تنها چیزی که مهم بود مخاطب او قرار داشتن بود. دامنم را میتکانم و «خوبمی» زیر لب زمزمه میکنم، در حالی که دلم میخواهد شرح احوالِ یک عمر را برایش بازگو کنم، در تعجبم که چگونه تنها به این یک کلمه اکتفا کردم. لحظهای پلک بر میبندد و بعد دوباره همکلامم میشود:« مواظب خودت باش دختردایی... تو تنها دختر این خانوادهای، عزیزی برامون. نمیدانم، مگر نمیگویند هنگام بی خبری از یک عزیز، درد هجر دل آدم را آتش میزند، پس چگونه بعد از این همه سال بی من، خاموش و آرام سر کردهاند؟
-
معمایی صفحه معرفی و نقد رمان طرح ناتمام | بهاره رهدار (یامور) کاربر انجمن نودهشتیا
bhreh_rah پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در صفحه نقد رمان ها
نام رمان: طرح ناتمام نام نویسنده: بهاره رهدار(یامور) کاربر انجمن نودهشتیا ژانر: جنایی، معمایی، عاشقانه ••خلاصه•• وقتی قتلها فقط قتل نیستند، نشانهها یکی پس از دیگری تکرار میشوند، و آرامش در هیچ الگویی از مقتولها یافت نمیشود. قاتلی در سایهها حرکت میکند، با ساعتی در دست و نقشهای که تنها خودش از آن خبر دارد؛پنج جسد، پنج شهر، پنج ساعت متفاوت، اما انگاری این پایان ماجرا نیست! جسدهایی با نشانِ دونات صورتی، کابوس رسانهها شدهاند و توییتر زیر هشتگ "قاتل دونات صورتی" در التهاب میسوزد.این بازی بیقانون قاتل را فقط ذهنی خسته، اما نترس و بینقص میتواند تاب بیاورد؛ ذهنی که مرز وهم و واقعیت را میشناسد.آیان باید پیش از آنکه خیلی دیر شود، طرحناتمام را بخواند و به پایان برساند، آیا میتواند؟ یا در بازی قاتل گم میشود؟ *** « شاید بخشی از این داستان برحسب واقعیت باشد!» «هرگونه شباهت به اسامی افراد و رخدادهای واقعی و مکانهای نام برده شده تصادفی است!» -
جنایی رمان طرح ناتمام | بهاره رهدار(یامور) کاربر انجمن نودهشتیا
bhreh_rah پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در رمان های نخبگان برگزیده
نام رمان: طرح ناتمام نام نویسنده: بهاره رهدار(یامور) ژانر: جنایی، معمایی، عاشقانه ••خلاصه•• وقتی قتلها فقط قتل نیستند، نشانهها یکی پس از دیگری تکرار میشوند، و هیچ آرامشی در الگویی از این مرگها یافت نمیشود. قاتلی در سایهها حرکت میکند، با ساعتی در دست و نقشهای که تنها خودش از آن خبر دارد؛پنج جسد، پنج شهر، پنج ساعت متفاوت، اما انگاری این پایان ماجرا نیست! جسدهایی با نشانِ دونات صورتی، کابوس رسانهها شدهاند و توییتر زیر هشتگ "قاتل دونات صورتی" در التهاب میسوزد.این بازی بیقانون قاتل را فقط ذهنی خسته، اما نترس و بینقص میتواند تاب بیاورد؛ ذهنی که مرز وهم و واقعیت را میشناسد.آیان باید پیش از آنکه خیلی دیر شود، طرحناتمام را بخواند و به پایان برساند، اما آیا میتواند؟ یا در بازی قاتل سرگردان میماند؟ *** « شاید بخشی از این داستان برحسب واقعیت باشد!» «هرگونه شباهت به اسامی افراد، رخدادهای واقعی و مکانهای نام برده شده تصادفی است!» ✨صفحه نقد رمان✨ -
رمان زَر گریسون {پروتکل پژواک:سایه های فساد}| zara کاربر انجمن نودهشتیا
zara پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در رمان های مورد تایید مدیران
رده سنی: +۱۶ نویسنده: zara ژانر: معمایی, جنایی, عاشقانه. خلاصه: در دنیایی که هر قدمش پر از تله و خیانت است، زَر دختری با نژادی مختلط از دو فرهنگ متضاد ایرانی-آمریکایی با نگاه سرد و ارادهای فولادین وارد بازی شده که جانش و جان بسیاری دیگر را تحت شعاع قرار داده است. پروندههایی از دل تاریکترین بخش بشریت که همیشه خارج از دید بوده و همواره تحت پوشش سیاست و قدرت از چشم جهانیان دور نگه داشته شده است. پروندههایی نظیر قاچاق انسان در جهت سو استفاده در موارد مختلف همچون سلاحهای بیولوژیکی، آزمایشهای مخوف که در تضاد با کرامت انسانی است. سیاستهای کثیف و زیر پوستی، او را به قلب طوفانی میکشاند که هر لحظه ممکن است همه چیز را نابود کند؛ اما در پشت این چهره بیاحساس، قلبی زخمی و پر از راز نهفته است زخمی که شاید تنها حقیقت بتواند درمانش کند. این داستان نبردیست بیرحمانه بین نور و تاریکی، جایی که مرز بین دوست و دشمن، عدالت و فساد محو است. زر باید انتخاب کند بماند و بجنگد یا همه چیز را از دست بدهد. **خواندن این داستان به افراد زیر ۱۶ سال توصیه نمیشود** -
مافیایی رمان آلپاکای سرخ | زهراعاشقی کاربر انجمن نودهشتیا
blue lilium پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در تایپ رمان
نام رمان: آلپاکای سرخ نام نویسنده: زهراعاشقی ژانر رمان: عاشقانه،جنایی،مافیایی،طنز خلاصه رمان: وقتی دنیا زیر پای «امیلی» فرو میریزد، یک تصمیم کافی است تا زندگیاش به جهنم یا بهشت تبدیل شود. در میان یک دنیای آشفته، جایی که همه چیز به نظر دروغ است، یک مرد با غروری زخم خورده و زنی با گذشتهای تاریک به هم گره میخورند. اما آیا این عشق میتواند نجاتبخش باشد یا به سقوطی بیپایان ختم میشود؟ "در این دنیای پر از تردید، مرز میان حقیقت و دروغ کجاست؟" ویراستار: @marzii79 https://forum.98ia.net/topic/423-معرفی-و-نقد-رمان-آلپاکای-سرخ-زهراعاشقی-کاربر-انجمن-نودهشتیا/ -
عنوان: هیپنوگوجیا ژانر: درام، معمایی، علمی تخیلی ، فانتزی نویسنده: فاطمه.ع خلاصه : در دنیای ما، هر داستانی که به پایان میرسد، در واقع آغاز یک سفر جدید است. اما چه میشود اگر این سفر نه تنها به دنیای دیگری، بلکه به عمق تاریکیهای درون خودمان برود؟ آیا میتوانیم از سایههای خود فرار کنیم یا سرنوشت ما از پیش نوشته شده است؟
- 6 پاسخ
-
- 4
-
-
-
- رمان فانتزی
- معمایی
-
(و 3 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
نام رمان: بازی مرگ نویسنده: حدیث رضایی | کاربر انجمن نودهشتیا ژانر: ترسناک،هیجانی ،معمایی خلاصه: بازی، ساعت دو بامداد شروع میشه. وقتی گروهی از نوجوانها یک اپلیکیشن مرموز روی گوشیهاشون پیدا میکنن که فقط ساعت ۳ نصف شب باز میشه، ناخواسته وارد دنیایی ترسناک و موازی میشن. این فقط یه بازی نیست — بازیایه که نمیتونی ازش خارج بشی، حداقل نه بدون عواقب. تو این دنیا، باید با معماهای مرگبار، جنگلهای شبحزده، قطارهای متروکه و ساختمانهای عجیبوغریب با درهای سیاه روبهرو بشن. هر مرحله، ذهنشون رو به چالش میکشه — و ارادهشون برای زنده موندن رو امتحان میکنه. اگر شکست بخورن، یکی از اونا برای همیشه اونجا گیر میافته. به «بازی مرگ» خوش اومدی. آمادهای بازی کنی؟
-
اجتماعی رمان از قلب لیلیث | عاطفه رودکی کاربر انجمن نودهشتیا
عاطفه خانوم پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در تایپ رمان
نام رمان: از قلب لیلیث نویسنده: عاطفه رودکی | کاربر انجمن نودهشتیا ژانر رمان: عاشقانه خلاصه: ثمین عادت کرده که یه ادم نامرئی باشه! سال هاست که کسی صداش رو نمی شنوه و کاراش رو نمی بینه اما درست در بدترین شرایط ممکن ، مردی که کابوس روز و شباشه بالاخره اونو می بینه! دیدنی که پر از دردسره و ثمین آرزو می کنه که ای کاش می شد باز هم نامرئی بشه... مقدمه: در کتاب تلمود که از ان به عنوان تورات شفاهی یاد میکنند، امده است که اولین همسر آدم زنی به نام لیلیث بود. خداوند بعد از آفرینش آدم جفت او، لیلیث را هم از خاک آفریده بود تا به همسری آدم و تحت اطاعت او در بیاید. لیلیث که خود را همچون آدم از خاک و آفرینش خود را با ا. برابر می دانست ، حاضر به اطاعت از آدم نبود. بعد از مدتی برای رهایی از اطاعت آدم ، اقدام به فرار از بهشت کرده و سمت دریای سرخ به اقامت گاه شیاطین بود، رفت. آنجا با ابلیس رو به رو شد و چون عنصر وجودی ابلیس از آتش بود و او را برتر از خود می دانست حاضر به پیروی و اطاعت از او شد. بعد از فرار لیلیث از بهشت، خداوند تصمیم گرفت جفت دیگری برای آدم بیافریند. اما این بار مستقیم از خاک بهره نبرد. بلکه از دنده های چپ آدم حوا آفرید. حوا که عنصر وجودی اش را پست تر از آدم دید ، حاضر به اطاعت از او شد. آدم بعد از آفرینش حوا ، لیلیث را به دست فراموشی سپرد . لییلث که از آن اتفاق رازی نبود ، خودش را به شکل معشوقه اش ابلیس در آورد و راهی بهشت شد. با فریب حوا باعث شد از آن میوه ی ممنوع بخورند و از بهشت رانده شوند. از این رو به لیلیث مادر شیطان می گویند و او را به عنوان همسر ابلیس می شناسند. فصل اول" "دوزخ" براساس اسطوره شناسی مسیحیت و یهود ، دوزخ پایتختی به اسم پدمونیوم ،دارد که این پایتخت مخصوص فرشتگان رانده شده از درگاه الهی است. من بر این باورم که دو سال از زندگی ام در پایتخت دوزخ گذشته است! دوزخ لهراسب سماوات ! مردی که از شرارت چیزی کم تر از ابلیس ندارد. قدرت سیاهی وجودش می تواند خورشید را از آسمان پایین بکشد و همه جا را مملو از تاریکی کند ! این مرد مثل حفره ای تاریک و سیاه همه را درون خودش می کشد و می بلعد! این مرد خود ابلیس است! -
رمان زعم و یقین | سایه مولوی کاربر انجمن نودهشتیا
سایه مولوی پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در رمان های تکمیل شده
عنوان: زعم و یقین نویسنده: سایه مولوی ژانر: معمایی، اجتماعی، عاشقانه خلاصه: یک راه بود و چند بیراهه و ذهنی درگیر خیالات واهی،حقایق پنهان و مشکلات زندگی. برای پایان دادن مشکلات قدم به مسیری سراسر اشتباه میگذارد و اسیر تاریکیها میشود. حقیقت کدام است؟! هویتش چیست؟! سلاح پر شده از گلولههای انتقام را سمت چه کسی باید نشانه رفت؟! صفحه نقد این رمان 👇 -
درخواست طراحی جلد رمان قلب در آشفتگی | solmaz کاربر انجمن نودهشتیا
Solmazheydarzadeh پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در درخواست طراحی جلد
درخواست طراحی جلد رمان قلب در آشفتگی دارم -
عنوان: دروازه لورال ژانر: فانتزی نویسنده: سارابهار «یاارحم الراحمین» خلاصه: مولی بعد از چاپ کتابش درگیر ماجراهایی میشود که در باورش هم نمیگنجند. ماجراهایی مبنی بر واقعی شدن تکتک قتلهای زنجیرهای کتاب چاپ شدهاش و ورود موجوداتی تاریک به زندگیاش، موجوداتی که کمترین چیزیکه از مولی میگیرند ثانیهای خوابِ راحت است. ولی آیا همه چیز فقط به کتابش ربط دارد... .