مقدمه:
گاهی دل مرهمی نیاز دارد تا دردهای عمیق را درمان کند، اگر درمان نشد... پنهانش کند.
گاهی چشمها لبخندی شیرین نیاز دارند تا بیرحمیها را نبینند، اگر نشد... خود را به ندیدن بزنند.
گاهی گوشها صدایی دلنشین نیاز دارند تا صدای جیغها را نشنوند، صدای مرگ را نشنوند، اگر نشد... سعی در نشنیدن بکنند.
گاهی گذشتهام نیاز به دست نوازش تو دارد تا به یاد ببرد تلخیها را، ترسها را، سایههارا، اگر نشد.... نشد مهم نیست؛ مهم دست نوازش تو بود که به سایههای بیپایانم پایان داد.