رفتن به مطلب
به نودهشتیا خوش آمدید، پیش از هرچیز ثبت نام کنید:) ×
انجمن نودهشتیا

marzii79

مدیر اجرایی
  • تعداد ارسال ها

    202
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روز های برد

    5

تمامی مطالب نوشته شده توسط marzii79

  1. marzii79

    هپ با ضریب ۵

    ۱۴
  2. پارت دوم توی مسیر به فسقل عمه فکر می‌کردم که وقتی دنیا بیاد دنیامون چه شکلی میشه! قطعا عمه بودنحس خوب و قشنگی بود و من از همین الان عاشقانه برادرزاده‌ام رو دوست داشتم. به خونه داداشم که رسیدیم کرایه رو حساب کردم و زنگ خونه داداش رو زدم؛ چند دقیقه بعد ریحانه در رو باز کرد و ما رفتیم داخل. ریحانه آروم و با احتیاط به استقبال اومد سلامی کردیم و سریع به پیش رفتم و گفتم: - چرا تا اینجا اومدی؟ نیازی نبود! ریحانه جواب سلاممون رو داد و درجواب من گفت: - اشکالی نداره خیلی راهی نبود. اتفاقا دکترمم گفته حداقل یکم راه برم که هم زایمانم خوب بلشه هم خیلی ورم نکنم. بعد رو به مامان کرد و گفت: - بفرمایید داخل مامان. بفرمایید و خودش آروم جلوتر از ما حرکت کرد که بریم داخل. ریحانه واقعا عروس خوبی بود و هوای داداشم رو داشت؛ مامانمم میگه چون با وسرم خوبه و حال دل پسرم رو خوب می‌کنه دوسش دارم. منم واقعا ریحانه رو مثل خواهرم دیدم و از ته دلم دوسش داشتم. الانم که قراره برامون فسقلی دنیا بیاره و از قبل عزیز تر شده. مامان ظرف غذا رو روی اجاق گاز گذاشت و خطاب به ریحانه گفت: - آرتین کجاست؟ ریحانه: رفته میوه بخره و بیاد الان پیداش میشه. همون لحظه صدای آیفون اومد که ریحانه گفت: - آرتین رسید. تا خواست بلند شه نذاشتم و خودم در رو باز کردم. بعدش به استقبال داداش قشنگ رفتم و بعد از کلی سلام و احوالپرسی و تعارف با خنده بهش گفتم: - تو چرا کلید با خودت نمی‌بری؟ نمیگی زن من حامله‌اس باید استراحت کنه؟ آرتین خنده‌ای کرد و گفت: - آخه میدونم استراحت نمی‌کنه. این زنداداشت همه‌اش به بهانه این‌که دکتر گفته و نیازه در حال جنب و جوش های مختص خودشه. البته به ریحانه هم حق می‌دادم چون دلش میخواست راحت زایمان کنه و واسه همین باید فعالیت می‌کرد. آرتین هم وسایل رو توی آشپزخونه گذاشت و که مامان هم رفت تا میوه ها رو بشوره. منم رفتم تا وسایل سفره رو آماده کنم و بیارم تا آش رو بخوریم که آرتین پرسید: - میگم که تو میتونی برای زایمان ریحانه کنارش باشی؟ گفتم: - خب ریحانه خودش دکتر داره اگر خودش تصمیمی بر این داشت که من کار زایمانش رو بکنم حتما. البته قبلش باید مدارک و آزمایش هاس رو ببینم. ریحانه هم با مهربونی خاص خودش گفت: - چی بهتر از اینکه عمه جان برادر زاده‌اش رو دنیا بیاره. اگر قرار شد بیام پیشت حتما مدارکم رو میارم برات. من هم لبخندی بهش زدم و بقیه وسایل سفره رو آوردم.خوردن آش با مسخره بازی آرتین و ریحانه گذشت. بعد از خوردن آش سفره رو جمع کردیم و ظرف‌ها رو شستم. بعدش هم به آرتین گفتم من رو برسونه خونه چون باید به بیمارستان می‌رفتم.
  3. marzii79

    هپ با ضریب ۵

    ۱۲
  4. marzii79

    مشاعره با اسم پسر🩵

    روزبه
  5. marzii79

    هپ

    هپ
  6. marzii79

    هپ

    ۶۹
  7. marzii79

    هپ

    ۶۸
  8. marzii79

    هپ

    ۶۷
  9. marzii79

    هپ

    ۶۶
  10. marzii79

    هپ

    ۶۵
  11. marzii79

    هپ

    ۵۹
  12. marzii79

    هپ

    ۵۸
  13. marzii79

    مشاعره با اسم پسر🩵

    روح الله
  14. marzii79

    مشاعره با اسم دختر🩷

    هورا
  15. marzii79

    مشاعره با اسم دختر🩷

    نورا
  16. marzii79

    مشاعره با اسم پسر🩵

    نیما
  17. marzii79

    مشاعره با اسم دختر🩷

    السا
  18. marzii79

    مشاعره با اسم پسر🩵

    دارا
  19. نسترن چت باکس رو برداشتی؟

  20. marzii79

    مشاعره با اسم پسر🩵

    نوید
  21. marzii79

    مشاعره با اسم دختر🩷

    جیران
  22. marzii79

    مشاعره با اسم دختر🩷

    آفاق
  23. marzii79

    هپ با ضریب ۵

    هپ
  24. marzii79

    هپ با ضریب ۵

    ۳
  25. marzii79

    هپ با ضریب ۵

    خب شروع میکنیم @هانیه پروین ۱
×
×
  • اضافه کردن...