رفتن به مطلب
ثبت نام/ ورود ×
کارگاه آموزش رمان نویسی(ظرفیت 15 نفر) ×
انجمن نودهشتیا

تخته امتیازات

  1. Taraneh

    Taraneh

    مدیر اجرایی


    • امتیاز

      9

    • تعداد ارسال ها

      1,062


  2. هانیه پروین

    هانیه پروین

    مدیریت کل


    • امتیاز

      1

    • تعداد ارسال ها

      587


  3. QAZAL

    QAZAL

    نویسنده اختصاصی


    • امتیاز

      1,371

    • تعداد ارسال ها

      1,158


  4. shirin_s

    shirin_s

    گرافیست


    • امتیاز

      301

    • تعداد ارسال ها

      119


مطالب محبوب

در حال نمایش مطالب دارای بیشترین امتیاز در 09/15/2025 در پست ها

  1. سلام نودهشتیا از سالن خبری انجمن و پخش زنده با شما هستیم! در این تاپیک قراره یکی از جذاب ترین چالش های انجمن رو با هم داشته باشیم! چالش پارت منتخب! در طول ۱۴ روز یعنی دو هفته شما فرصت دارید تا پارتی از رمان/دلنوشته یا داستان کوتاه فعال خودتون رو که در همین بازه مشخص شده نوشته و ارسال کرده باشید رو در چالش شرکت بدین! به چه صورت؟! لینک پارت مورد نظر یا لینک تاپیک مورد نظر به علاوه شماره پارت رو زیر پیام اعلام شروع چالش ارسال می‌کنید؛ حالا چه حوایزی برای این چالش در نظر گرفته شده! نفر اول: مدال قلم طلایی + ۵۰۰ امتیاز + لوح تقدیر + کاور دبل شخصیت متناسب با رمان، دلنوشته یا داستان نفر دوم: مدال قلم نقره‌ای + لوح تقدیر + ۴۰۰ امتیاز نفر سوم: مدال قلم برنزی + لوح تقدیر + ۳۰۰ امتیاز و بقیه شرکت کننده ها هم هرکدوم ۱۵۰ امتیاز از این بخش خبری-چالشی دریافت خواهند کرد
    1 امتیاز
  2. فرزندان قشنگ ترا، حالتون چطوره؟! با کمی تاخیر اخبار نتایج اولین دور پارت منتخب رو به سمع و نظرتون میرسونم! در مقام و جایگاه اول دهمین پارت داستان نفس گیر به قلم جذاب بانو @عسل قرار می‌گیره (تبریک میگم عزیزم) در مقام دوم پارت اول داستان جان های آشفته حاصل نبوغ @shirin_s به روی سکوی قهرمانی میره! (مبارکت باشه خواهری) و در مقام سوم صد و هفدهمین پارت رمان مادمازل جیزل حاصل زحمات @Mahsa_zbp4 روی سکو قرار میگیره (مبارکه قشنگ جان) @QAZAL ممنونم از غزال بابت فعالیت و حمایت شدیدا دلگرم کننده‌ش؛ عشق منی بیب! هدف از این مسابقه ترغیب شما به فعالیت و پارتگذاری منظم و بالا بردن سطح نوشته‌های شماست دوستان! همکاری کنید باهامون عشقای ترا از همتون سپاسگزارم و به خدای بزرگ میسپارمتون!
    1 امتیاز
  3. 💌🌹 فرمان عاشقانه انجمن نودهشتیا 🌹💌 به نغمه دل گوش فرا دهید! رمانی نو رسیده با نام «جایی میان دو جهان» چون شمعی در شب‌های تار بر افروخته و به جمع عاشقان قلم پیشکش شد. ✨📖 ─── 💞 ─── ✍️ نویسنده: @Amata از دلنوازان محبوب انجمن 🎭 ژانر: عاشقانه، درام 💕 📜 شمار صفحات: ۱۸۳ ─── 💞 ─── 🌸 خلاصه: این قصه‌ی دختری‌ست که در مجازی عاشق شد... 🌙 برگی از رمان: پسر گندم‌گونی با لباس آبی کاربنی و قد بلند که چشم و ابرو عسلی رنگی داشت با ته ریش و هیکلی ورزیده. درکل بد نبود. با فکر خبیثی پیام دادم: کجاش قشنگه من باید برم نماز وحشت بخونم از ترس... 🔗 جاده‌ی رسیدن به این قصه: (لینک) https://98ia-shop.ir/2025/09/13/دانلود-رمان-جایی-میان-دو-جهان-از-آماتا-ک/
    1 امتیاز
  4. " طناب پوسیده" با برخورد باد به صورتم چشم هام رو باز می‌کنم و به منظره رو به رو خیره میشم. سرده، خیلی هم سرده؛ ولی وقتی که تو نیستی تا نگرانم بشی مهم نیست. باد تاب فرسوده‌ای که از تک درخت خشکیده‌ی نزدیک لبه پرتگاه آویزونه رو تکون میده. در واقع انگار جعبه‌ی خاطرات من رو تکون میده. خودم رو بغل می‌کنم و قدمی جلو تر میرم‌. انگار همین دیروز بود. با قدم هایی سست به تاب نزدیک میشم. دستی به طناب‌های پوسیده‌اش میکشم. صورتم رو نزدیک‌تر می‌برم و آروم لب میزنم: - هیچوقت نمیذاشت نزدیکت بشم، یادته؟ می‌گفت خطرناکی. جلوی تاب می‌ایستم و به منظره‌ی رو به رو نگاه می‌کنم. این پرتگاه چقدر ارتفاع داره؟ ده متر؟ بیست متر؟ سی متر؟ یا شاید هم بیشتر؟! چشم ریز میکنم تا بلکه انتهاش رو ببینم. خیلی تاریکه، حتما اونجا یه جهان دیگه‌ست. لحظه ای به آسمان نگاه می‌کنم. ماه پشت ابرها مثل عروس می‌درخشه. لبخندی تحویلش میدم: - ماه قشنگم میاد مگه نه؟ با رفتن ماه و پنهان شدنش پشت ابرهای سیاه لبخند روی صورتم جمه میشه. غمزده به سمت تاب بر می‌گردم. نفس عمیقی میکشم و با احتیاط روی تاب می‌نشینم که چوب های ضعیف و قدیمیش ناله میکنن. طناب‌های تاب رو در دست می‌گیرم. با پنجه‌ی پا تاب رو عقب هل میدم. با حرکت تاب اولین قطره اشک از چشم هام می‌چکه. میدونم این خود دیوونگیه ولی به نظرم می‌ارزه. صدای موسیقی شاخه‌ی خشک درخت که در تلاش برای پابرجا موندنه سکوت رو میشکنه. نفس عمیقی میکشم تا کمی قلبم آروم بگیره. خودش می‌گفت هر وقت، هر جا در خطر باشم هر طور شده خودش رو می‌رسونه. خودش گفت خبر نمیخاد. خودش گفت قلب های ما راه ارتباطی ماست. خودش اون روز دست گذاشت رو قلبم، خیره شد تو چشمام و گفت: - فقط کافیه از ته قلبت صدام کنی. پس میاد. چشم هام رو می‌بندم و به حرکت تاب سرعت میدم. با تمام وجود توی قلبم صداش میزنم. میشنوه، مطمئنم! از پاهام کمک می‌گیرم و سرعتم رو زیاد تر می‌کنم. هر از گاهی به طناب بالای سرم که در حال پاره شدنه نگاهی می‌ندازم. تار اول از بین دسته‌ تارهای طناب بیرون می‌پره. تار دوم و سوم با هم پاره میشه، تاب ناگهان می‌لرزه. طناب رو سفت تر تو مشتم می‌گیرم. به نظرم صدای چوب بیشتر شده. با احساس پایین اومدن تاب ترسیده چشم‌هام رو باز می‌کنم و به بالای سرم چشم میدوزم. با دیدن وضع طناب، میون اشک‌هام لبخندم جون میگیره. فقط یه تار دیگه... فقط یکم دیگه.. لبخند زنان دوباره چشم هام رو می‌بندم. نفس لرزونم رو بیرون میفرستم و تاب رو آروم حرکت میدم. صدایی تو سرم میگه: - اگه پاره بشه؟ اگه پاره بشه نمیوفتم، اون من رو میگیره؛ نزدیکه، حسش می‌کنم. با شنیدن صدایی مثل پاره شدن طناب و خالی شدن زیر پام حس می‌کنم خون تو رگ‌هام یخ می‌زنه. - راستی مگه قرار نبود قلب های ما راه ارتباطیمون باشه؟
    0 امتیاز
×
×
  • اضافه کردن...