رفتن به مطلب
ثبت نام/ ورود ×
کارگاه آموزش رمان نویسی(ظرفیت 15 نفر) ×
انجمن نودهشتیا

تخته امتیازات

  1. هانیه پروین

    هانیه پروین

    مدیریت کل


    • امتیاز

      1

    • تعداد ارسال ها

      448


  2. سایه مولوی

    سایه مولوی

    نویسنده انجمن


    • امتیاز

      1

    • تعداد ارسال ها

      327


  3. زری گل

    زری گل

    مدیر ارشد


    • امتیاز

      1

    • تعداد ارسال ها

      261


  4. داماسپیا

    داماسپیا

    کاربر نودهشتیا


    • امتیاز

      1

    • تعداد ارسال ها

      28


مطالب محبوب

در حال نمایش مطالب دارای بیشترین امتیاز در 03/04/2025 در پست ها

  1. سلام نویسنده عزیز از لحاظ ویرایشی دلنوشته شما تاییده🩵 هانی جانم زحمت فایلش رو میکشی؟ @هانیه پروین
    1 امتیاز
  2. پارت ۲ آن دو با خودشان دو قلو‌های شیرین زبان و دوست داشتنی خود ، سام و سامان را هم آورده بودند. پسر بچه‌های پنج ساله‌ای که ۹ ماه پس از ازدواجشان و قبل از رفتنشان به جنوب ، در همین قلعه به دنیا آمده بودند. صدای گریه‌ی آرام نیکزاد او را به خود آورد. چشم‌هایش را می‌مالید و نق نق می‌کرد. آرتمیس که هنوز فرصت نکرده بود پیراهن مجلل و طلایی رنگش را از تن دربیاورد از جا بلند شد و در حالی که لباسش را با لباس خواب ابریشمی و نازکی عوض می‌کرد رو به نیکزاد نق‌نقو گفت: جونم!... عزیز دلم!...خوابالو شدی پسرم ؟... بداخلاق شدی ؟!... آره ؟!... الان میام نفس مامان!... الان میام عشق مامان! در حالی که بند جلوی لباس خواب سفیدش را باز می‌گذاشت نیکزاد را در آغوش گرفت و صورت تپل و سفیدش را بوسید. سپس سینه‌ی چپش را در دهان او گذاشت و در حالی که آرام شیر خوردن او را تماشا می‌کرد ، موهایش را نوازش کرد. چشم‌های درشت و سبزش ، مژه‌های برگشته و بلندش ، ابروهای پر پشت و سیاهش و موهای مواج و شبگونش را از پدرش به ارث برده بود. فقط خدا می‌دانست که چقدر از داشتن پسری درست مثل سیاوش به خود می بالید. پشت دست تپل و پنبه‌ای سیاوش کوچولویش را بوسید و قربان صدقه‌اش رفت. در همین احوال بود که با صدای در به سمتش برگشت. سیاوش بود که پس از ورود به اتاق در را پشت سرش بست و با لبخند و اخم ظاهری‌ای که هیچ به چهره‌ی بشاشش نمی‌آمد به تخت خواب نزدیک شد.
    1 امتیاز
  3. سلام وقت بخیر درخواست ویراستار دارم https://forum.98ia.net/topic/610-دلنوشته-موعودِ-منجی-سایه-مولوی-کاربر-انجمن-نودهشتیا/#comment-6148
    1 امتیاز
  4. سلام جانا تبریک میگم🩷 توی این لینک درخواست ویراستار بدید
    1 امتیاز
  5. دلنوشته: مهوار ژانر: عاشقانه دلنویس: کهکشان مقدمه: عزیز جانم، ای مهوار بی تو ‌زمانه تاریک است. نبض‌های زندگی‌ام دیگر از حرکت ایستاده ‌اند و موج چشم انتظاری آرام گرفته ‌است. من خسته، دلتنگ با کوله‌باری، حسرت‌های خون‌آلود دلم را به جاده زده‌ام و در ژرفای این درد‌ بی درمان، زجه از جفای عشق، فریاد می‌زنم: - ای مردم، مصدوم عشق نگردید که این درد علاجی ندارد!
    0 امتیاز
  6. 0 امتیاز
×
×
  • اضافه کردن...