رفتن به مطلب
ثبت نام/ ورود ×
کارگاه آموزش رمان نویسی(ظرفیت 15 نفر) ×
انجمن نودهشتیا

تمامی فعالیت ها

این جریان به طور خودکار بروزرسانی می شود

  1. ساعت گذشته
  2. سجاد

    مشاعره با اسم دختر🩷

    اتیلا
  3. سجاد

    هپ با ضریب ۵

    ۶۰۱
  4. امروز
  5. روز فرزند ارشد رو بهتون و به خودم تبریک میگم
  6. Taraneh

    اخبار هاگوراتز انجمن

    هیولاهای عزیزم، سلام! در دور دوم مسابقات که شامل دو مسابقه جداگانه بود جاودانه هامون بسیار بسیار زیبا و متحد عمل کردند. @زری گل اینبار دو تا مسابقه در یک مسابقه طراحی کرده بود مسابقه اول ایده و نوشتن خلاصه‌ از اون و مسابقه دوم نقد خلاصه های گروهی! از بخش اول این دور مسابقه گروه جادوگران با سرپرستی @QAZAL و همکاری زیبای @Taraneh @ملک المتکلمین @سایان و گروه گرگینه ها با سرپرستی @سایه مولوی و همکاری @آتناملازاده و @Mahsa_zbp4 نشان برنده رو به همراه ۵۰۰ امتیاز به خانه بردند. و در بخش نقد خلاصه ها هم گروه ارواح با سرپرستی @Amata و همکاری @S.Tagizadeh @عسل @raha ۳۰۰ امتیاز دریافت کردند. گروه های باقیمانده از بخش خلاصه نویسی ۳۰۰ امتیاز دریافت کردند. همچنین لازم به ذکر است که گروه خون آشام هامون هم سریع ترین ارسال نقد و بهترین فعالیت رو داشتن که از @shirin_s و @هانیه پروین کمال تشکر رو به عمل میاریم. خواب هاتون کابوسی و زندگیاتون وحشتناک تا درودی دیگر بدرود هاگوراتز!
  7. درخت چهارم: نقد ایده ارواح🩶 توسط گروه: (...) عنوان: متاسفانه هم کلمه‌ی وارث و هم سایه تکراری و کلیشه‌ای هستند و معمولاً این عنوان برای رمان‌های خون‌آشامی استفاده میشه، اما این‌که عنوان تا حدوی به موضوع داستان مرتبطه یک امتیاز مثبت به حساب میاد. خلاصه: خلاصه‌ی این گروه به دلیل استعاره‌های زیاد و استفاده از کلمات پیچیده فهمش کمی سخت شده و ایده رو توضیح نمیده. در کنار این‌ها وارثی که توی خلاصه از اون نام برده شده بیشتر نقشه یک قربانی رو داره که انتخابی برای زندگیش نداره و این شخصیت رو تک بعدی میکنه که زیاد جذاب نیست. اما در کنار این‌ها این خلاصه اگر قرار بود برای یک رمان استفاده بشه مطمئناً افراد رو درباره‌ی این رمان حسابی کنجکاو می‌کرد. اعضای ارواح: @عسل @Amata @S.Tagizadeh
  8. درخت سوم: نقد ایده گرگینه🐺 توسط گروه: (...) در پرده‌ی ماه ایده‌ی جذابی داره. اینکه نفرین چند نسلی، گرگینه بودن و جادو با هم ترکیب شدن، قصه رو پرکشش می‌کنه. رموس یه شخصیت قابل‌توجهه، چون بین انسان و گرگ بودن گیر کرده و خودش حتی نمی‌فهمه که تو شبای ماه کامل داره آدم می‌کشه. همین تضاد درونی می‌تونه خیلی داستان رو جلو ببره. آنی هم شخصیت جالبیه، چون هم دورگه‌ست و هم از یه طرف خودش باعث نفرین شده و از طرف دیگه دل بسته به رموس و می‌خواد کمکش کنه. رابطه‌ی این دوتا پر از تضاد و درام میشه و همین موضوع کشش داستانی خوبی ایجاد می‌کنه. اما چندتا نکته هم هست که باید بهش توجه بشه. منطق طلسم هنوز جا نیفتاده؛ اینکه یه دختر بتونه اجداد رموس رو نفرین کنه یکم نامعلومه و باید دلیل قوی‌تری براش پیدا بشه. همچنین اینکه چرا اجداد نفرین شدن نه خود رابرت، باید روشن‌تر بشه. خط اصلی قصه هم آشناست: یه پسر نفرین‌شده، یه دختر عاشق، تلاش برای شکستن طلسم. این الگو بارها تکرار شده و برای خاص شدن، لازمه یه پیچش غیرمنتظره وسط داستان بذارن. شخصیت منفی یعنی رابرت فعلاً سطحی بهش پرداخته شده. یعنی به نظر من صرفا بد ذات بودن، برای قانع کردن مخاطب کافی نیست. اگه انگیزه‌های عمیق‌تر براش بذارن، شخصیتش واقعی‌تر و قوی‌تر میشه. آنی هم الان خیلی نقش‌ها رو باهم داره: جادوگر، گرگینه، نفرین‌گر، ناجی. بهتره تمرکز کنن ببینن بیشتر کدوم بخش شخصیتش مهم‌تره و اون رو برجسته‌تر نشون بدن. اسم داستان قشنگه ولی بنظرم تناسب نداره چون همه چیز برمی‌گرده به یه کینه‌ی قدیمی، در واقع من ارتباط بین اسم و هسته‌ی داستان رو متوجه نشدم. به طور کلی، داستان شروع قوی و پرکشش داره و ظرفیت زیادی برای درام و هیجان. اگه منطق طلسم رو محکم‌تر کنن، شخصیت‌ها رو عمیق‌تر بسازن و یه پیچش خاص توی قصه بذارن، می‌تونه خیلی اثرگذار و به‌یادموندنی بشه. اعضای گرگینه: @سایه مولوی @آتناملازاده @Mahsa_zbp4
  9. درخت دوم: نقد ایده خون‌آشام🧛🏻‍♀️ توسط گروه: (...) طرح پر از ایده‌های خفن و بزرگه، ولی وقتی متن رو میخونی یک عالمه نکته مهم داستان و حجم زیاد اطلاعات وارد مغزت میشه و به نظرم از جذابیت متن کم کرده چون خواننده هنوز از شوک حقیقت قبلی بیرون نیومده که با یه موضوع دیگه مواجه میشه. داستان هم سیاست درباری داره، هم فانتزی خون‌آشامی، هم طلسم خورشید، هم عاشقانه‌ی قدیمی. این خودش قشنگه، اما وقتی همه با هم جمع می‌شن، انسجام قصه از دست میره و شاید توضیح زیاد تو خلاصه داستان، حس کنجکاوی مخاطب و از بین ببره. و کمی هم در مسائل نگارشی و ویراستاری دقت شود. اما در کل ایده و موضوع بسیار جالبی بود که خواهان و طرفداران خاص خودشو داره. اعضای خونخوار: @هانیه پروین @shirin_s
  10. درخت اول: نقد ایده جادوگران🧙🏻‍♀️ توسط: گروه (...) از نظر ایده: ایده قوی و نوآورانه ای داره خرید و فروش جادو با احساسات واقعا جذابه از نظر انتخاب کلمات: متن به کمی سیقل احتیاج داره انتخاب واژگان جا داشت برای بهتر شدن. برخی کلمات کمی ساده و کلیشه ای هستن. از نظر جملات و انسجام: متن منسجم هست و جملان کوتاه و روان هستن. ترتیب اتفاقات و وقایع جذاب و گیرا هست. از نظر عنوان: عنوان یه فضای دارک _کلاسیک ایجاد کرده؛ اما استفاده از کلمه «افسانه» کلیشه‌ای است و در آثار فانتزی زیاد دیده می‌شه. از نظر هویت و شخصیت ها هم: شخصیت اصلی هنوز هویت مشخصی نداره و بیشتر به عنوان یک «نماد» معرفی شده است. اعضای جادوگر: @QAZAL @Taraneh @سایان @ملک المتکلمین
  11. این باغ پراز درخت‌هایی هستش که هرکدوم مختص به یک نقد از گروه یا شخص هستش، تنها اعضای ماوراء حق کاشت درخت دارند🌳🌿
  12. دیروز
  13. آتناملازاده

    شغل برای شخصیت های رمانتون

    آشپز آرایشگر آتش نشان استاد دانشگاه اپراتور امدادگر ابزار فروشی آهن آلاتی برنامه نویس کامپیوتر باستان شناس برقکار بازیگر بازاریاب بنا بزاز آبمیوه فروش پلیس پزشک تاجر فرش چوپان چرم دوز چرم فروش جواهرفروش طلا فروش نقره فروش جنگل بان جوشکار جلاد قصاب جوراب فروش خیاط خطاط خلبان هتل دار هندوانه فروش عکاس طباخ طلا فروش طراح سایت طراح دکوراسیون غواص غازچران غسال غریق نجات صافکار صنعتگر صراف صیاد صدابردار معدنچی ملوان معلم لوله کش لباس فروش لوکوموتیو ران لبو فروش لوازم التحریری شهردار شاطر شیشه گری شیرینی پزی شیرینی پز شکارچی شکاربان گاری چی گلیم باف گارسون گاوداری گچ کار گل فروش روحانی راهزن قاضی مترجم قناد انلاین شاپ فس فود دفتر نهاد دانشجو دست فروش گدا مافیا
  14. سلام روی سایت اصلی نداریم این رمانو عزیزم می‌تونید ارسال کنید قرار بدیم
  15. سلام نودهشتیای تخیلی! حال و احوال چطوره؟ امیدوارم خوب باشید با این گرمای کذایی و رفتن پی در پی برق!😓 بیخیال، از این دنیای حال بیارمتون بیرون و چند دقیقه ای مهمون دنیای ماورا بشید، می‌خوام ببرمتون به قصر هاگوارتز تا برنده‌های دو مسابقه رو بهتون اعلام کنم😍 - زری چرا دو مسابقه؟ مگه یکی نبود؟!🤔 نه جونم شما در اصل دو مسابقه داشتید، یکی مسابقه خلاصه نویسی که همون میشد ایده پردازی گروهی یکی هم مسابقه بهترین نقد🥰 اول از همه می‌خوام گروهی رو بهتون معرفی کنم که ایده‌اش یک لول از ایده گروه‌های دیگه ماورا بالاتر بود، تاکید می‌کنم که کار و همکاری تک‌تکتون عالی بود و این اولین بار بود که تو مسابقه هاگوارتز هیچ حاشیه‌ای بین گروه‌ها و هم گروهی‌ها پیش نیومد😎🤍 - ایش بزن تخته حالا!🙄 تق و تق اینم تخته😂 می‌خوام که ایده دو گروه رو بردارم اما حس می‌کنم مزه‌اش می‌ره اما خب اگه قراره با این حجم از لذت تخیلی مزه‌اش براتون از بین بره پس همون بره و دیگه ایده‌های بعدی اجرا نشن، اصلا من قهرم ولم کنید🥲 - ما که چیزی نگفتیم حالا تو بیای بگو ببینیم کی به کیه؟ ما مزه رو شیرین نگه می‌داریم اصلا شیرین داریم تو ماورا @shirin_s فعال و عشق ماوراء است، اون خودش شیرینی هاگوارتز رو حفظ می‌کنه🦋🤍🦋 - قبوله پس بزن بریم! دو گروهی که ایده‌هاشون یک لول بالاتر بود👇🏻 گروه اول: جادوگران با سرگروهی خانم @QAZAL گروه دوم: گرگینه‌ها با سرگروهی خانم @سایه مولوی 🤍🦉🤍 گروهی که نقد بی نظیر داشت👇🏻 گروه ارواح با سرگروهی خانم @Amata درسته که اسم خونخوارها رو اون بالا نمی‌بینید اما باید بگم که این گروه اولین گروهی بود که خیلی سریع نقدش رو تحویل داد و فعالیت بالایی داره🧛🏻‍♀️❤️ جوایز ایده پردازی👇🏻🦉 گروه‌های برنده: مدال مخصوص گروه+500 امتیاز باقی گروه‌ها: 300 امتیاز جوایز بهترین نقد👇🏻🦉 300 امتیاز به گروه ذکر شده🩶 علت اینکه تو مسابقه ایده پردازی به همه گروه‌ها امتیاز رو دادم به خاطره اینه که وقت هرکسی طلا است، اینکه شما میای وقت میزاری، حوصله میزاری حداقل برای من ارزش بالایی داره پس به نوبه خودم حالا کم با زیاد دوست دارم که اون انرژی که صرف کردید رو بهتون برگردونم، مرسی از تک تک شما هنرمند‌ها واقعا که نویسنده های ماه و خلاقی هستید👌🏻🩵👌🏻 نقد خلاصه‌ای که ارسال کردید رو براتون تو اتاق خودش می‌زارم به اون قسمت میتونید مراجعه کنید و ببینید که از دید بقیه چقدر باید روی اون ایده کار کنید، هرچند هرکسی نظر و سلیقه خاص خودش رو داره اینو هیچوقت فراموش نکنید، نقد هرکسی محترمه📝🦉 یه نکته دیگه هم اینجا داریم اینکه یک عضو از گروه ارواح در این قسمت شرکت نکردن پس سیصد امتیازشون بین هم گروهی‌هاشون تقسیم میشه یعنی اعضای گروه ارواح چهارصد امتیاز از این دست مسابقه میگیرن❤️‍🩹 مسابقه بعدی فردا براتون فعال میشه📝 حال و آیندتون خوش، تا درودی دیگر بدرود🦋🤍🦋 دخترای محبوب هاگوارتز: @هانیه پروین @shirin_s @سایان @سایه مولوی @S.Tagizadeh @raha @Taraneh @QAZAL @عسل @Amata @ملک المتکلمین @Mahsa_zbp4
  16. سلام خوبین رمان مُلک نیاز رفته روی سایت اما پی دی اف میشه وردش رو هم بزارید متشکر
  17. https://uupload.ir/view/هزار_و_یک_شب_۱۰_oi6l.mp3/
  18. https://uupload.ir/view/هزار_و_یک_شب_۹_qxd0.mp3/
  19. https://uupload.ir/view/هزار_و_یک_شب_۸_y5na.mp3/
  20. https://uupload.ir/view/هزار_و_یک_شب_۶_go6c.mp3/
  21. " مادمازل جیزل " ~ پارت صد و هشت لیدیا هیچ‌چیز نگفت و فقط سکوت کرده بود. دوشش ژاکلین از فرصت استفاده کرده و نزدیک‌تر آمد. تقریبا کمی با لیدیا فاصله داشت. خم شده و صورت او را کنجکاو بررسی کرد. - تو چنین فکر نمی‌کنی؟ از لیدیا پرسیده بود. لیدیا با چشمانی تیز به او خیره نگاه می‌کرد اما سکوت کرده بود. متعجب و کنجکاو به آن‌ها نگاه می‌کرد. کنجکاو از اینکه چه اتفاقی در آن جشنی که دوشس از آن سخن می‌گفت، افتاده. قبلا روزی که در کلیسا نشسته بودند، لیدیا چیزی درباره جشن گفته بود اما سخنش کامل نشده بود و اکنون که دوشس ژاکلین این بحث را بیان کرده، دوباره کنجکاوی‌اش برگشته بود. و متعجب هم بخاطر این بود که دوشس ژاکلین زن بلند مرتبه‌ای است و لیدیا نیز یک دوشس است. شاید کمی رتبه‌اش از ژاکلین پایین‌تر باشد اما این چیزی را عوض نمی‌کرد؛ دوشس ژاکلین نباید با او آنقدر راحت و بی‌پروا سخن می‌گفت. دوشس نگاهش را بین مائل و جیزل چرخاند. آن دو نیز نگاه‌شان را از لیدیا گرفته و نگاه او را دنبال کردند. دوباره به لیدیا نگاه کرد. آنقدر خم شده بود تا صورتش درست مقابل صورت لیدیا قرار بگیرد. تکه‌ای موهای زرد رنگ بلندش که در هم پیچ و تاب خورده بودند روی میز و روی دامن لیدیا افتاده بودند. - دوستانت می‌دانند که در آن جشن چه اتفاقی افتاده است؟ یا بهتر از همگی باهم مرور کنیم؟ مائل و جیزل نگاهی بین یکدیگر رد و بدل کردند. نمی‌دانستند او دارد چه می‌گوید. جیزل فقط می‌دانست که از آن روز به بعد همه‌چیز بین جکسون و لیدیا به هم خورده بود. لیدیا به سرعت از روی صندلی بلند شد. همه‌ی نگاه‌ها با او بالا کشیده شدند؛ حتی نگاه فُنتَن نیز از دیوارها گرفته شده و به او دوخته شده بودند. - دوشس، متوجه منظورتان نمی‌شوم؛ من چیزی ندارم که از دوستانم پنهان کنم. نگاهی به جیزل و مائل انداخته و از پشت میز بیرون آمده بود. دوشس ژاکلین کمرش را صاف کرده و نگاهش را از مسیر عبور لیدیا گرفته و به چهره‌ی آنتوان دوخته بود. آنتوان پوزخندی زده و سری تکان داد. مائل و لیدیا هر دو بلند شده و قبل از اینکه جمع را ترک کرده و به سوی لیدیا بروند، عذرخواهی کوتاهی کردند. صدای آرام آنتوان، جیزل را متوقف کرد. - چیزی به شروع محفل نمانده! به او گفته بود. جیزل سری تکان داده و پشت سر مائل از کافه خارج شده بود. مائل جلوی درب ورودی ایستاده بود و اطراف را نگاه می‌کرد. کنار او ایستاد. - لیدیا کجاست؟ از او پرسید. تمامی اطراف کوچه را از سر گذرانده بود اما او را ندیده بود. مائل سری تکان داد. - نمی‌دانم! هر دو به یکدیگر نگاهی انداخته و به سرعت به سوی امتداد خیابان به راه افتاده بودند. حدس می‌زدند که به سوی اول خیابان نرفته باشد، زیرا در آنجا ماموران زیاد بودند و نمی‌توانست به راحتی در برود پس باید به آخر خیابان رفته باشد. هر دو به آن سمت دویدند. جیزل، حتی فرصت نکرده بود لباس رویی‌اش را به تن کند و در کافه مانده بود. درست بود که اکنون دیگر در فصل بهار بودند اما هنوز هوا به ملایم بودن همیشه نرسیده بود و کمی سرو بود. فقط توانسته بود کلاه‌اش را روی سر بگذارد. دویدن با آن دامن بلند برایش سخت بود. صدای هق‌هق آرامی باعث شد هر دو بایستند. نگاهی بین یکدیگر رد و بدل کردند. - این صدای لیدیا است؟ مائل نگران و آشفته گفت. جیزل با سردرگمی شانه‌ای بالا انداخت. هر دو به سوی صدایی که از میانه‌ی دو خیابان به گوش می‌رسید، رفتند. در تاریکی خیابان تنگ، لیدیا را دیدیند که رو زمین نشسته و زانوهایش را در بغل گرفته بود. هر دو با نگرانی و اضطراب به سوی او دویدند. تا کنون کسی را ندیده بود که با این حالت در خیابان بنشیند و با صدای بلند اشک بریزد. هر دو جلوی او زانو زدند. مائل سمت چپ و جیزل سمت راست او؛ دو دست او را در دست گرفتند. - لیدیا؛ چه‌شده؟ چرا این‌گونه رفتار می‌کنی؟ مائل گفته بود. هر دو آرام دو دست او را نوازش می‌کردند. لیدیا هیچ نمی‌گفت و فقط با صدای بلند گریه می‌کرد.
  1. نمایش فعالیت های بیشتر
×
×
  • اضافه کردن...